گفتوگو با تعدادی از کودکان کار به بهانه روزجهانی مبارزه با کار کودک
رؤیایی به رنگ خیابان
صادق خسروی علیا _ خبرنگار
با پاهای کوچکشان در هیاهوی شهر بهدنبال زندگی میدوند. شهر در تسخیر آدمبزرگهاست، گذرها پر شده از قامت بلندشان. قلههایی که دستهای هیچ کودک کاری به آن نمیرسد. بلندقامتانی که بخش مهمی از آنها دم از حقوق اجتماعی و شهروندی میزنند، شهروندانی که دم از نگاه انسانی میزنند، اما ایستادهاند گوشه پیادهرو تا پسرک واکسی کفشهایشان را برق بیندازد. عدهای میگویند این تصاویر دیگر کلیشهای و تکراریتر از آن شده که بتواند قلبی را به درد آورد.
«کودک کار» چنان در پیچوخم وعده و وعیدهای مدام، سر زبان رسانهها و مردم افتاد که دیگر این واژه مثل قبل تابو نیست. این در حالی است که دختربچههای گلفروش هر روز آرزوهایشان را پشت چراغ قرمز جا میگذارند و پسربچهها غرورشان را. کودک کار قبل از آنکه دستپرورده مافیا باشد یا نباشد!؟ ایرانیتبار باشد یا نباشد!؟ راستگو باشد یا نباشد!؟ و قبل از هر پیشداوری دیگری، ابتدا یک «کودک» است. به بهانه روز جهانی مبارزه با کار کودک، اینبار سوژه خود کودکان کار هستند؛ کودکانی که از رویاهایشان برایمان میگویند؛ از کودکانههایی که گاهی کوچک و دستیافتنی است و گاهی بر نخیل است و دستنیافتنی.
دوست دارم بیمارستان بسازم
کودکان کار از جنبههایی بسیار خاص هستند؛ اول اینکه از سنشان چندین قدم جلوتر هستند و دوم اینکه بسیار محتاط و حواسجمعاند؛ یعنی در کسری از ثانیه آدم را آنالیز میکنند و خوب و بد را سریع تشخیص میدهند. این حواسجمعی و حاضرجوابی از تعامل روزانه آنها با هزاران نفر در جامعه شکل گرفته و خلاصه سخت میشود از زیر زبانشان حرف بیرون کشید. آنها در پاسخ به سادهترین و معمولیترین سؤالات هم واکنش منفی نشان میدهند. اما وقتی اعتمادشان جلب شود، لب به سخن باز میکنند و آنوقت از رویاها و آرزوهایی میگویند که با کودکان عادی از زمین تا آسمان تفاوت دارد. از لیلا دختربچه ٨سالهای که پشت چهارراهی دستمال کاغذی میفروشد میپرسم رویایت چیست!؟ میگوید بیمارستان بسازم!
سؤال را از پسربچهای میپرسم که سعی دارد از سر و کول یک شاسیبلند بالا برود تا بتواند دستی به شیشه جلو بکشد. ٣-٢-١ و صفر. وقت تمام شد و چراغ سبز. ماشین شاسیبلند نعره میکشد و چهارراه را قورت میدهد و میرود. پسرک مغموم و شکستخورده میگوید: آرزو میکنم بابا شوم! 7-6 سال بیشتر ندارد؛ حالا فرض کن بابا شدی! خب که چی؟ با آستین بلندش عرق روی پیشانیاش را پاک میکند و میگوید: بچهام را نمیفرستم سرکار! برایش پدری میکنم، شیشه و سیگار نمیکشم، زن و بچههایم را کتک نمیزنم...
بچه است دیگر. نمیتواند این همه درد را به زبان آورد. برایش سنگین است. نتوانست تا آخرش را بگوید. چشمانش پر شد، گذاشت رفت. از چهارراه دور شد. شاید جایی رفت که کسی نباشد تا از راز دلش باخبر باشد.
پول عمل جراحی گران بود
لیلا رؤیای ساخت بیمارستان را در سر دارد. به قول خودش از وقتی پدرش علیل شد، او و خانوادهاش به این روز افتادند. میگوید: بابام پیک موتوری بود. زمستان٩٤ افتاد توی یک چاله. پاهایش شکست. یک عمل جراحی باید میشد که پاهایش مثل قبل شود. گران بود. مجبور شد صرفنظر کند. فقط پاها را گچ گرفت. حالا جفت پاهایش توان ندارد. نمیتواند راه برود. از آن روز به بعد من و مهدی (برادر١٠سالهاش) دربهدر خیابانها شدیم. حالا آرزو دارم بیمارستان بسازم؛ مریضخانهای که از هیچ مریضی پول نگیرد.
آرزو میکنم زودتر بزرگ شوم
رفتن به مدرسه خواسته اغلب کودکان کار است؛ اینکه زندگیشان مانند دیگر بچهها باشد و بتوانند درس بخوانند، بازی کنند، عزیز دردانه باشند و کار نکنند، جزو خواستههای مشترکشان است و رویاها و آرزوهای آنها نیست. پیمان 9ساله است و شب و روز سرش در مخزن زبالههاست و به قول شهریها زبالهگرد است، میگوید: آرزو میکنم زود بزرگ شوم. گونی بزرگی روی دوش این بچه است مثل مورچه ریزی که یک دانه لوبیا را به دوش گرفته؛ اگر بزرگ بودم کسی نمیتوانست به من حرف زور بگوید. بزرگ شوم هر کسی زور بگوید، استخوانها و دندانهایش را خرد میکنم. دستان سیاه و جرمگرفتهاش را داخل دهانش میبرد. گوشه لپ سمت راستش را میکشد تا فک بالایی همان سمت را نشانم بدهد. ٣دندانش افتاده است، میگوید: «ببین، نفلهام کردن.» بعد دست چپش را نشان میدهد، رد پیچ و مهره و پلاتین مشخص است: «بیهمهچیزها پارسال دستم را شکستند. ازشان نمیگذرم. از هیچکس نمیگذرم...»
دختر فال فروش در آرزوی نویسنده شدن
ساغر آرزو دارد شهر بازی بسازد. شهر بازی که برای همه کودکان مجانی باشد. جایی که مخصوص کودکان باشد و از هر کودک با یک آبنبات چوبی استقبال کنند و خوشامد بگویند. ساغر در خیابانها فال حافظ و گاهی گل میفروشد. او کلاس ششم است و میگوید: شاگرد اول کلاس است. پدرش فوت شده. او هیچوقت پدرش را ندیده؛ قبل از اینکه به دنیا بیایم سنگکوب کرد! مادرم دست فروشی میکند و من و خواهر کوچکترم هم کار میکنیم. مستأجریم پایین شهر. خرج بالاست. امروز یک ساندویچ خریدم ٧هزار تومان، پارسال همین ٢٥٠٠ بود. ساغر دختربچه رویاپردازی است میگوید: شاید در آینده نویسنده بزرگی شود. «اگر این اتفاق افتاد اول سرنوشت خودم و خانوادهام را مینویسم. کلی چیز برای نوشتن دارم در مورد آدمهای این شهر.»
روزگار سیاه مثل واکس
از همه عجیبتر رویاهای پسرک واکسی است. او ١٠سال دارد و از ٥سالگی کار میکرده. مثل آدمبزرگها حرف میزند و میگوید: بهاندازه موهای سرت، کفش واکس زدم. او خودش را علی واکسی معرفی میکند و تکه کلامی یاد گرفته که برای مشتریانش بازگو میکند؛ «بیا عمو، بیا آبجی. یک جور کفش ات را واکس بزنم که مثل روزگار خودم سیاه باشد.»
میپرسم این جمله آشناست! میگوید: متنی بود که خالد (رفیقش) از تو موبایلش برایم خواند. ماجرای یک پسر واکسی مثل خودم که مشتری به او میگوید؛ خوب واکس بزن و او جواب میدهد؛ خیالت راحت مثل روزگار خودم سیاهش میکنم. این حرف به دلم نشسته، میدانی چرا!؟ چون عین واقعیت است؛ روزگار من مثل این واکس، سیاه است.
علی آرزو دارد همه شهرها خراب شوند و دوباره همه جا باغ باشد و روستاهای سرسبز! او متولد تهران است و پدرش هم همینطور اما پدربزرگش در یک روستا زندگی میکرده. «پدربزرگم خیلی وقت است که به تهران آمده او برایم از قدیم تعریف میکند. وقتی کودک بوده و خیلی جاها کوچه باغ بودهاند و بچهها از درختان توت و سیب آویزان بودند. پدر بزرگ میگوید آن وقتها آپارتمان خیلی کم بود و خیابانهای زیادی نبود که بچهها درآنها کار کنند. او از خانههای گلی برایم میگوید و زندگی خانوادهها در کنار هم در قدیم. اگر الان یک چراغ جادو داشتم حتما آرزو میکردم شهرها خراب شود و به همان زندگی قدیم و باغهایی که پدربزرگم میگوید برگردیم.»
152میلیون کودک کار در جهان
سازمان حمایت از حقوق کودکان و زنان ملل متحد یونیسف همزمان با روزجهانی مبارزه علیه کارکودکان، آمارهایی از وضعیت کودکان کار در جهان منتشر کرده است. طبق گزارش یونیسف، هنوز ۱۵۲میلیون دختر و پسر در جهان کودک کار محسوب میشوند. طبق این گزارش در سالهای گذشته در کشورما مشکلات اقتصادی، فقر، بدسرپرستی، حاشیهنشینی و نبود سیاستهای کارآمد یا عدماجرای درست این سیاستها باعث افزایش جمعیت کودکان کار شده است.
۱۲ژوئن برابر با ۲۲خرداد را روز جهانی مبارزه با کار کودکان نامیدهاند. به همین مناسبت، یونیسف، صندوق کودکان ملل متحد، روز سهشنبه (۱۱ژوئن) گزارشی دراینباره ارائه کرد که نشان میدهد هنوز هم در سراسر جهان ۱۵۲میلیون دختر و پسر (تقریبا از هر 10کودک، یک کودک) مجبورند برای چرخیدن چرخ اقتصادی خانواده کار کنند. برپایه این گزارش، تقریبا نیمی از این کودکان (۷۳میلیون نفر) در شرایط خطرناک کار میکنند یا استثمار میشوند. بر پایه گزارشهای یونیسف، بیشتر این کودکان، یعنی تقریبا نیمی از آنها (۷3میلیون نفر) در آفریقا و ۶۲میلیون نفر در آسیا زندگی میکنند و بیش از ۷۰درصد این کودکان در بخش کشاورزی مشغول بهکار هستند. یونیسف دولتها، جامعه مدنی و صاحبان صنایع را فراخوانده است که با ریشههای کار کودکان مانند فقر شدید، نبود امکان تحصیل و آموزش و تبعیض علیه دختران با شدتی بیشتر مبارزه کنند. این سازمان بینالمللی در گزارش خود به این نکته اشاره میکند که شمار کودکان کار هرچند در 2دهه گذشته بهشدت کاهش یافته اما روند این کاهش در سالهای گذشته، کند شده است. شمار کودکان کار از ۲۴۶میلیون در سال۲۰۰۰ به ۱۵۲میلیون در سال۲۰۱۶ رسیده است. صندوق کودکان سازمان ملل با انتقاد از کندی روند کاهش میگوید: اگر کاهش شمار کودکان کار با همین سرعت ادامه یابد، در سال۲۰۲۵ هم همچنان ۱۲۱میلیون کودکان کار خواهیم داشت.