![2 حکایت از سعدی](/img/newspaper_pages/1398/03%20KHORDAD/19/rooye/1611.jpg)
2 حکایت از سعدی
![2 حکایت از سعدی](/img/newspaper_pages/1398/03%20KHORDAD/19/rooye/1611.jpg)
1
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی، صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و سَلَّمْ فرستاد. سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی نخواست. پیش پیغمبر آمد و گله کرد که مرینبنده را برای معالجت اصحاب فرستادهاند و درین مدت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است، بهجای آورد. رسول عَلَیْهِالسَّلامُ گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: این است موجب تندرستی، زمین ببوسید و برفت.
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سرانگشت سویِ لقمه، دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
لاجرم حکمتش بود، گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار
2
در سیرت اردشیر بابکان آمده است که حکیم عرب را پرسید که روزی چه مایه طعام باید خوردن؟ گفت: صد درم سنگ کفایت است. گفت: این قدر چه قوت دهد؟
گفت: هَذَا الْمِقْدارُ یَحْمِلُک وَ مازادَ عَلی ذلِکَ فَاَنْتَ حامِلُهُ؛ یعنی این مقدار تو را برپای همی دارد و هرچه برین زیادت کنی، تو حمّال آنی.
خوردن برای زیستن و ذکر کردنست
تو معتقدی که زیستن از بهر خوردنست
گلستان سعدی