لبخند به زندگی
2 روایت همشهری؛ از مادری که اعضای بدن 2 فرزندش را اهدا کرد و قهرمانی که با دریافت کلیه به زندگی بازگشت
معصومه حیدریپارسا ـ خبرنگار
امروز روز جهانی اهدای عضواست؛ 27هزار نفر در کشور چشمانتظار دریافت عضو هستند؛ آن هم در شرایطی که سالانه بیش از 6هزار مرگ مغزی در کشور رخ میدهد و حداقل 3هزار فوت شده امکان اهدای اعضای بدنشان به دیگران وجود داشت. البته در این بین آمارهای وزارت بهداشت نشان میدهد که خانوادههای کمتر از هزار نفر از افراد مرگ مغزی شده بهصورت میانگین سالانه حاضر به اهدای اعضای بدن عزیزانشان به دیگران و جان دوباره بخشیدن به آنها هستند. باوجود اینکه چند سالی است کارهای فرهنگی بسیاری درخصوص اهمیت اهدای عضو در کشور صورت گرفته اما همین آمارها نشان میدهد که همچنان خانوادههای بسیاری هستند که بعد از مرگ مغزی عزیزانشان حاضر نمیشوند اعضای بدنشان را اهدا و به دیگران زندگی دوباره بدهند. در ادامه 2 روایت را یکی از مادری که با اهدای اعضای بدن 2 فرزند جوانش به تعداد زیادی از نیازمندان حیاتی دوباره بخشید و دیگری قهرمان ملی در رشته اسکواش که با دریافت کلیه مسیر موفقیت را در زندگی طی کرد، میخوانید.
روایت اول
شروع دوباره زندگیتان مبارک
«همهچیز آماده بود برای جشن نامزدی. صحبتهای اولیه خواستگاری انجام شده بود و حلقه را هم با وسواس تمام خریده بودیم.» اعظم عشایری، مادر هانی دلشادی با بغض حرفهایش را ادامه میدهد:« روی آسمانها بودم و انگار روی زمین قدم بر نمیداشتم. برای یک مادر چه چیزی بالاتر از دیدن پسر جگر گوشهاش در لباس دامادی. صدای شادی و خنده همه خانهمان را پر کرده بود و لحظهشماری میکردم برای لحظه موعود، لحظهای که حسرتش به دلم ماند نه یکبار که دوبار. چه آرزوها که در سر داشتم و همه یک به یک پرپر شدند؛ مثل جوانی پسرانم هانی و رضا.»
او میگوید: «باورم نمیشد، اما همهچیز در چند ساعت به هم ریخت. چشمانم را دوخته بودم به دستگاه تنفسی که سکوت اتاق را در هم میریخت و مانیتوری که در آن نشانی از زندگی نبود. چند رشته سیم شده بود همه ارتباط و پیوند پسرم هانی با این دنیا. به صدای قلبش گوش میکردم که آرام میتپید. هر چه ضجه میزدم و صدایش میکردم جوابی نمیشنیدم. باورم نمیشد که تصادف لعنتی اول همسرم و سپس هانی را از من بگیرد.20روز گذشته بود و دیگر امیدی به بازگشت نبود کلی با خودم کلنجار رفتم، انگار قلبم تکهتکه شده بود. پزشکها اعلام کردند که فرزندم دچار مرگ مغزی شده و امیدی به بازگشت نیست؛ در آغوش کشیدمش و بر چشمانش بوسه زدم و برگه اهدای عضو را امضا کردم و درگوشش نجوا کردم؛ مادر، شروع دوباره زندگیات مبارک.»
چشمان بیفروغ و کمسوی اعظم عشایری خیره به دو قاب عکس روی میز است وحلقهای که کنار قابها سالهاست جا خوش کرده. با دستان لرزانش حلقه را بر میدارد و میگوید: «قرار بود انگشتر نامزدی دست عروسم باشد. فقط چند شب از خواستگاری رفتنمان میگذشت اما انگار باید این حسرت 2بار به دل من میماند. من مادری هستم که در تقدیرم این بود که که رضایت بدهم با فاصله 6سال اعضای بدن 2فرزندم اهدا شود.» اشک، پهنای صورتش را میگیرد و هقهقکنان دستان لرزانش را بالا میبرد و خدا را شکر میکند و میگوید: « صبوری برایم نمانده است. نمیدانم این روزها و شبها را چگونه بدون جگرگوشههایم سپری میکنم. از سال 86که زندگی چهره دیگرش را نشان داد تا به امروز من انگار روی زمین نیستم. باورتان نمیشود چه روزهای شادی داشتم. هانی، پسر بزرگم تازه 24ساله شده بود و با ذوق و شوق برایش خواستگاری رفته بودیم که با همسرم در جاده چالوس تصادف کردند و همه امید و زندگیام را در یک لحظه از دست دادم. همسرم در دم فوت شد و هانی دچار مرگ مغزی شد و 20روز جنگید، اما عمرش به دنیا نبود. باورش برایم سخت بود تا یک هفته قبل خوشبختترین آدم جهان بودم و هفته بعد شوهر و فرزندم را از دست داده بودم. روزی نبود که به بیمارستان نروم و هانی را صدا نزنم، بغلش نکنم و از خدا نجاتش را نخواهم. به صدای نفسهایش گوش نکنم. هانی اما پلک هم نمیزد انگار خواب هزاران ساله بود.»
او که دائم دستانش را روی هم فشار میدهد، میگوید:« هانی من از دنیا بریده بود و من با اینکه حال و روزخوبی نداشتم اما رضایت دادم تا وجودش خانوادههای دیگری را شاد کند. گذشتم از پاره تنم تا رنگ شادی که از خانهام رفته بود هدیه شود به خانه و خانوادهای دیگر. روزگار سخت میگذشت اما امیدم به رضا بود پسرکوچکترم. هر روز نگاه به قد و بالای رشیدش میکردم و میگفتم: رضاجان امیدم بعد از هانی و بابا تو هستی؛ بچه همه زندگیام شده بود. چشم و چراغ زندگی و میخواستم دامادیاش را ببینم و برایش سنگ تمام بگذارم بلکه کمی قلبم آرام بگیرد. حتی برایش دختری را پسندیده بودیم. اما انگار حسرت داماد کردن پارههای تنم باید به دلم میماند. یکبار دیگر و با فاصله 6 سال، سال 93همهچیز دوباره تکرار شد. درست زمانی که رضا مثل هانی 24ساله شده بود.»
تکرار ایثار
اعظم عشایری چشمها و صورتش را با دستمال پاک میکند و میگوید:« برای زیارت به مشهد رفته بودم. چمدانم را جمع میکردم که برگردم. رضا زنگ زد و گفت که دلش تنگ شده است و پرسید که کی بر میگردم؟ کلی قربانصدقهاش رفتم و گفتم با قطار تندرو برمیگردم و تا عصر تهران هستم. بعد من را بوسید و تلفن را قطع کرد. چند دقیقه گذشت که دوباره زنگ زد؛ میخواستم بگویم مادر دارم وسایلم را جمع میکنم که برگردم چرا این همه زنگ میزنی که پشت گوشی فقط صدای فریاد و شیون شنیدم. رضا آخرین زنگ را به من زده بود و با موتور تصادف کرده بود. دوستش که نه گواهینامه داشت و نه بیمه او را سوار کرده بود تا به محل کارش برساند که با کامیون برخورد کرده بودند. نفهمیدم چطور خودم را به تهران و بیمارستان رساندم. بغلش کردم جسم بیجانش آرام گرفته و درست مثل هانی، دچار مرگ مغزی شده بود. فریاد میزدم و التماس میکردم که رضا را برایم زنده نگه دارند. من تحمل 3داغ را ندارم. بعد از فوت پسر اولم هانی همهمان کارت اهدای عضو گرفته بودیم و رضا همیشه میگفت اگر برایش اتفاقی افتاد مثل هانی اعضای بدنش را اهدا کنم و من دعوایش میکردم. آن لحظههایی که آرام روی تخت بود یاد حرفهایش افتادم. با اینکه در بیهوشی و کما بودم اما در نهایت با خودم گفتم باید راضی باشی به رضای خدا. من چه کاره بودم که مقابل تقدیری که خداوند رقم زده بود بایستم. رضایت دادم و رضا هم اعضای بدنش اهدا شد. اگرچه حالا من ماندهام و داغ نبودنهایشان. باورتان نمیشود چشمم به در خشک است؛ هر روز فکر میکنم این خواب است و بیدار میشوم. شب و روز در کوچه و خیابان چشمم بهدنبال بچههایم است. من به تقدیر خداوند تن دادهام، اما داغ بزرگی را تحمل میکنم؛ برای همین افسردگی شدید گرفتهام. البته اینکه میدانم قلب و اعضای بدن فرزندانم به افراد و خانوادههای دیگر جان داده است، خوشحالم میکند؛ خیلی وقتها حس میکنم فرزندانم در وجود دیگران که اصلا آنها را نمیشناسم زندهاند و نفس میکشند و زندگیشان ادامه دارد.»
روایت دوم
5سال و 8ماه و 4روز است که دوباره نفس میکشم
بابک بهور، قهرمان اسکواش و دارای مدرک مهندسی متالوژی میگوید هر موفقیتی که در زندگی بهدست آورده و تمام زندگیاش را مدیون خانوادهای است که کلیه فرزندشان را به او اهدا کردند. او قصه آن روزهایش را اینگونه تعریف میکند:« دل توی دلم نبود. هر ثانیه برایم ساعتها میگذشت. بیتاب و بیقرار بودم.
تنها یکماه بود که عقد کرده بودم و زندگیام رنگ دیگهای گرفته بود. اما همهچیز انگار در یک لحظه خراب شد، بعد از تعطیلات بود که متوجه تغییراتی در بدنم شدم. البته از کودکی و مادرزادی نارسایی کلیه داشتم اما تا 29سالگی بیماریام همیشه کنترل میشد و عارضه جدی نداشتم تا اینکه یک دفعه و در چند ساعت حالم بد شد و وقتی به بیمارستان رفتم و آزمایش دادم پزشکان اعلام کردند هر دو کلیهام از کار افتادهاند و باید دیالیز شوم و به فهرست کاندیداهای پیوند کشور اضافه شدم. آن زمان ساکن خوی و 6ماه چشم انتظار بودم و هفتهای چندبار دیالیز میشدم تا اینکه در نهایت به بیمارستان شهید مدرس اعزام شدم برای دریافت کلیه.»
او میگوید که «روزهای لعنتی» را پشت سر گذاشته و ادامه میدهد: « با حضور 3قهرمان زندگیام، از روزهای سخت گذر کردم. قبل از پیوند کلیه مادرم قهرمان بلامنازع زندگیام و همیشه همراهم بود و حواسش به من بود و بعد از دریافت کلیه همسرم که همه روزهای زیبای شروع زندگی مشترکش به نگرانی و اضطراب و دلواپسی گذشت همراهیام کرد و سومین قهرمان اصلی زندگیام خانوادهای هستند که عضو بدن عزیزشان را به من اهدا کردند و زندگی دوباره به من دادند. حالا سالها از آن روزها گذشته و من با همراهی همسرم توانستم در رشته اسکواش قهرمان شوم و عضو تیم ملی باشم.»
بابک بهور میگوید: «قبل از پیوند عضو کیک بوکس کار میکردم اما بعد از پیوند دیگر شرایط جسمیام اجازه نمیداد؛ برای همین سراغ اسکواش رفتم و بعد از مدتی عضو تیم ملی شدم و در مسابقات جهانی مدال نقره گرفتم. حالا یک پسر 10ماهه دارم و اگر لطف خانوادههای اهداکننده نبود امروز معلوم نبود سرنوشتم چه میشد، حتما مرگ سراغم آمده و زندگیام تمام شده بود.» او با خنده میگوید:« امروز 5سال و 8ماه و 4روز است که پیوند شدهام و هر روز به یاد میآورم که چه اتفاق مهمی در زندگیام افتاده است و برای فردی که عضو بدنش را به من اهدا کردند و خانوادهاش که نمیشناسمشان دعا میکنم، واقعا خانوادههایی که در مرگ مغزی عزیزانشان اهدای عضو میکنند، نمیدانند چه اندازه در حق ما لطف میکنند، این بخشش، کار هر کسی نیست.»
27هزار نفر در فهرست انتظار دریافت عضو
مهدی شادنوش/ رئیس مرکز مدیریت پیوند و درمان بیماریهای وزارت بهداشت:
شاخص جهانی اهدای عضو که تعداد اهدای عضو در میلیون نفر است (pmp) در سال 1379با چند پیوند عضو از افراد مرگ مغزی به بیماران نیازمند، 2/0بود و مجموع پیوند زنده و مرگ مغزی به کمتر از 1500مورد میرسید اما با گذشت 19سال از آغاز پیوند عضو در ایران شاخص اهدای عضو به بالای 11رسیده است که نشاندهنده رشد حدودا 60برابری در طول این سالهاست. در سال 97بالغ بر 4هزار پیوند از فرد زنده و فرد مرگ مغزی در کشور انجام شده که تعداد بسیار زیادی از این پیوندها مربوط به عضو کلیه است. نکته جالب توجه این است که از شروع انجام پیوند کلیه در کشور بیش از 90درصد پیوندها از فرد زنده صورت میگرفت اما هماکنون بالغ بر 60درصد پیوند کلیهها از افراد مرگ مغزی است. ایران در سال 2016جایگاه 26اهدای عضو جهان را بهخود اختصاص داد؛ در سال 2017با وجود افزایش تعداد اهدای عضو رتبه ایران به 37در دنیا نزول کرد که دلیل آن عملکرد قوی سایر کشورها در نهادینهسازی برنامه اهدای عضو بود. بهطور خلاصه میتوان گفت با اینکه زمان کمی از عمر پیوند اعضا از افراد مرگ مغزی در کشور ما میگذرد، رشد بسیار خوبی داشتیم اما هنوز با عدد قابلقبول شاخص اهدای عضو جهانی که 40است، فاصله زیادی داریم. از طرف دیگر سالانه 16هزار مرگ ناشی از تصادفات اتفاق میافتد که شایعترین علت مرگ مغزی در کشور محسوب میشود در نتیجه حدودا 5تا 8هزار نفر در سال بهعلت مرگ مغزی فوت میکنند که نیمی از آنها یعنی حدود 3هزار نفر قابلیت اهدا دارند؛ ولی از این تعداد در سال گذشته کمتر از هزار نفر به اهدا رسیدند که برای به اهدا نرسیدن بقیه دلایل متعددی وجود دارد؛ اما باید بدانیم که مهمترین دلیل آن عدمرضایت خانوادهها و نیاز به فرهنگسازی بیشتر توسط نهادهای زیربط، اصحاب رسانه و نامآوران کشور است. هماکنون در ایران 27هزار نفر در لیست انتظار پیوند ثبت شدهاند و قطعا تعداد قابل توجهی هم وجود دارند که قبل از ورود به لیست متأسفانه از دنیا رفتهاند. از تعداد ثبتنام شده در لیست انتظار، با کمال تأسف، هر 2تا
3 ساعت یک نفر یعنی روزی 7 تا 10نفر و یا بهعبارت دیگر، سالانه حدود 3هزار نفر بهدلیل نرسیدن عضو پیوندی جان خود را از دست میدهند. هر فرد مرگ مغزی میتواند با اهدای یک تا 8 ارگان شامل دو کلیه، قلب، دو ریه، کبد و لوزالمعده افرادی را از مرگ و با اهدای یک تا 53نسج تعدادی دیگر را از معلولیت نجات دهد. حال اگر فرض کنیم 2هزار نفری که به اهدا نرسیدند هر کدام حداقل 3ارگان قابل پیوند داشتند، سال گذشته حدود 6هزار ارگان خاکسپاری شده است. بنابراین با وجود پیشرفت قابل توجه در این زمینه، هنوز نیاز به تلاش بالا و برنامهریزی زیرساختی است.