سینمای ایران و منظر ذهنی شهر؛ فراسوی تقلیلگرایی
انگاره تهرانیشده شهر
هادی آقاجانزاده/ پژوهشگر مطالعات فرهنگی:
«شهر علاوه بر مادیتش، یک بار هم در ذهن ما ساخته میشود و چهبسا این تصویر ذهنی از شهر بهمراتب تأثیرگذارتر باشد.»؛ این، یک گزاره مهم از کتاب «تصویر شهر» نوشته کوین لینچ است که توجهها را در مبحث مطالعات شهری، به موضوعی مهم درخصوص بازنمایی شهر کشاند. تصویر ذهنی شکلگرفته از شهر میتواند تصویری تحریفشده، دستکاریشده و حتی غیرعقلانی باشد اما به واسطه بهرهمندی از عنصر تخیل، بهعنوان شکلی از تفسیر واقعیت وجودی شهر عمل کند. حتی شاید از این هم فراتر رود و در تولید و بازتولید معنای شهر، نقش بسزایی بیابد. سینما ازجمله مهمترین اشکال فرهنگیاست که میتواند «فهم عامه» از شهر را تولید کند. گرچه تولید ایماژ سینمایی از شهر، نمیتواند بهتمامی دور از واقعیت شهر باشد، به طور کامل نیز وامدار واقعیت شهر نیست بلکه در ساخت و بازتفسیر آن فعالانه مشارکت دارد. سینمای ایران در بازتفسیر معنای شهر در ذهن ما نقش مهمی ایفا کرده است. ما بهتدریج از خلال سینما با تصویر شهر آشنا شدهایم؛ با منظر ذهنیای که از شهرها حمل میکنیم؛ با این حال وقتی از تصویر شهر به میانجیگری سینما سخن میگوییم، ناخواسته از شکل مسلطی از آن حرف میزنیم که بدل به قاعده شده و موقعیتها و منظرهای دیگر را در نسبت با خود معنا کرده است و آن، انگاره تهرانیشده شهر است. اگر آن تمثیل مشهور فیلم «دختر لر» بهعنوان نخستین فیلم ناطق سینمای ایران را به یاد آوریم که گلنار به جعفر میگفت «تهرون تهرون که میگن جای قشنگیه اما مردمش بدن»، میبینیم که ایماژ تهران همواره بر تصویر ذهنی ما از شهر، سنگینی کرده است. البته این به واسطه اهمیت و پیشینه تهران در جریان تجددخواهی، قابل درک است اما دیگریسازیهای خاص خود را نیز داشته است. شهرهای دیگر ایران ـ بهویژه در سینمای عامهپسند قبل از انقلاب ـ عموما تا آنجا معنا داشتند که در نسبت با تهران عمل میکردند؛ یا در نقش زندان و تبعیدگاه عمل میکردند و یا توقفگاه موقت قهرمانانی بودند که باید روزی بازمیگشتند و سهم خود از طردشدن از شهر مادر (تهران) را پس میگرفتند. مشهورترین فیلمفارسیهای قبل از انقلاب همچون «گنج قارون» و «سلطان قلبها» بر پایه همین دوگانه بنا شدهاند. البته نمونههایی از محوریت مناطقی جز تهران در سینمای ایران نیز دیده میشود اما شگرف آنکه در آنها آنچه پررنگ بوده جنبههای فولکلوریک و سنن قومی و عشیرهای بوده است. شهریت شهر در این آثار، غایب است و ما بیشتر با نوعی طبیعت بدوی و جهان شهرزدوده، روبهرو میشویم. آنچه میتوان به اختصار «شهر روزمره» نامید ـ شهری که محصول ضرباهنگ و دینامیسم پیچیده خود است و میتواند رابطه مادیت هر بافت شهری خاص را با داستانهای بیشماری که در ساحت زندگی روزمره جاریاست برقرار کند ـ در این قبیل آثار، پیشاپیش از دست رفته است. محلیتِ شهرها امروزه میتواند ظرفیتهای دراماتیک جدیدی ایجاد کند که پیشتر در بازنماییهای سینمایی در دسترس نبودند. اقبال گسترده و رجوع اخیر سینمای آمریکا به محلیتها و بافتهای شهری پیشترنادیده در آثاری چون «منچستر کنار دریا» ساخته کنت لونرگان یا «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» ساخته مارتین مکدونا، نشان از ظرفیت درخشان ضرباهنگ زیست روزمره در بافتهای محلی دارد. این دوگانه تقلیلگرا که تهران محل وقوع درامهای پیچیده مبتنی بر زندگی روزمره مدرن است و شهرهای دیگر تنها از حیث فولکلوریک یا طبیعتگرایی شاعرانه اهمیت دارند، باید بهتدریج با تردید جدی روبهرو شود. ساخت فیلم «اِو / خانه» توسط اصغر یوسفینژاد در سال1395 که با بیاعتنایی داوران جشنواره فجر و تحسین و ابراز شگفتی منتقدان سینمایی روبهرو شد، نکته مهمی درون خود داشت؛ اینکه میتوان درامهای پرتعلیق و پرکششی از ضرباهنگ زیست روزمره شهری در بافتهای محلی و قومی ـ و حتی به همان زبان محلی ـ ارائه کرد که چیزی بیش از بازنماییهای فولکلوریک شهرزدایانه باشد. این را وقتی در کنار آثاری چون «سارای» ساخته یدالله صمدی میگذاریم بر ما روشنتر میشود که چگونه سینما در تفسیر معنای شهر و ساخت منظر ذهنی آن برای ما نقش داشته است. توسعه معنای ذهنی شهرها و توجه به محلیتی که الزاما سادهسازی شده و سادهانگارانه نیست، کاریاست که سینمای ایران میتواند در حق همه ما انجام دهد.