• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 7 بهمن 1396
کد مطلب : 5400
+
-

بیماری و رهایی از قید زمان

یادداشت
بیماری و رهایی از قید زمان

 

محمد زینالی‌اُناری‌ | پژوهشگر فرهنگ عامه:

ساعت برای بیماران، نامأنوس است. روی تخت بیمارستان می‌توان دید که ساعت چه عنصر کسالت‌آوری‌است و صدای تیک‌‌تاک آن به طرز مبتذلی به گوش آدم می‌رسد. آنچه روی تخت بیمارستان مشهود و مشخص است، ساعات و روزهای بلندی‌است که قرار است آدمی در آن آرام گیرد و از قید ساعت و دقیقه برهد.

همه ما گاهی زکام و سرماخورده می‌‌شویم اما بسیاری‌مان سعی می‌کنیم با وجود چنین بیماری‌هایی باز هم سر کار خود حاضر شویم و به قول مرسوم‌مان، از کار و زندگی نمانیم. اما گاهی به دلیل شدت بیماری، لازم است که در خانه بخوابیم و زیر لحاف برویم و از قید زمین و زمان و از دسترسی صدا و هوا برهیم. آنگاه می‌توانیم در آغوش پنهانی بستری که برای ما پهن شده است، با زمین و زمان قایم‌باشک‌بازی کنیم و خود را برای مدتی از دور زمان بیرون بیفکنیم. بیماری، رهایی از دور زمان و مرگی موقت از امتداد ساعت‌های پرشتاب است.

بسیاری از ما بیماری‌‌های مزمنی در زندگی داریم. شاید همسایه‌ای داشته باشیم که به خاطر بیماری میگرن، ساعتی گذشته از نیمه‌شب، پسرش را برای گرفتن عسل طبیعی به در خانه‌مان بفرستد. بیماری‌های مزمن، ساعات بخصوصی دارند که سر می‌رسند و همه‌‌چیز راخراب می‌کنند. خودشان به قولی تایم و تناوب دارند و تیک‌تاک آنها، مثل سررسید اقساط، عوارض هرازگاه بیماری‌است. همه ما نوعی بیماری مزمن داریم. شاید تعداد کمی باشند که مشکل خاصی در اعضای بدن نداشته باشند. پس از مدتی از گذر زندگی، خیلی از ما می‌گوییم که دیگر سنی از ما گذشته است و «آدم که رسید به یه سن خاصی، دیگه مشکلات جسمی شروع می‌شن»!

ساعت‌ها برای تجربه‌های روی‌تختی، زیر لحاف لحظات زکامی و مشکلات هرازگاهی بیماری‌های مزمن ما، حس بی‌معنای خشنی دارند و آزارمان می‌دهند. زمان برای ما، لایه آزارنده‌ «مزخرفی» دارد که با خط زمانی بیماری‌‌های ما تداوم می‌یابد و آزارمان می‌دهد. زمان به ما مشکلات جسمی و تیک‌تاک منفی و تهوع‌آوری را بازمی‌نمایاند و حس مخفی‌شدن از جهان و تیرگی زمانه‌ را گوشزد می‌کند. بیماری و گذار از زمان زندگی، شبیه استراحت در آسایشگاهی‌است که انگار شخص در آن، با لحظه‌های معنادار زندگی عموم مردم، بیگانه ‌شده و به یک سفر لَخت در طول زمان رفته‌ باشد. دوباره زمان دوری بازمی‌گردد و این فقط شب و صبح است که آدمی را از تکرار می‌رهاند و به تکرار بازمی‌گرداند. اما گاه خستگی و گریز از زندگی چنان شدید است که دیگر شب و صبح نیز برای آدم تکرار زمان را مشخص نمی‌کند و استراحت و فراغت، آدمی را چنان از دور زمان خارج می‌سازد که انگار به کما رفته باشد. همین تجربه‌هاست که به آدمی تلخی و شیرینی لحظات اول آشنایی با ساعت را یادآور می‌شود؛ آنگاه که به سادگی کودکی، در فهمیدن تمایز عقربه‌ها و تعدّد درجات در حیرت می‌ماند و وقتی معنای ساعت را می‌فهمد، مدام به آن خیره می‌شود و مثل گوینده‌ تلویزیون، زمان را به اعضای خانه اعلام می‌کند؛ خصوصا اگر ساعت خانه‌شان شبیه گوزن شاخ‌داری باشد که به چهره‌ خواننده‌ ساعت خیره شده است.

این خبر را به اشتراک بگذارید