شعر شاعران کلاسیک تا کجا میتواند پاسخگوی نیازهای امروز ما باشد؟
شاعرانِ همیشه
انتظار برآوری خواستههای عاطفی در ابعاد گوناگون از ادبیات کلاسیک، انتظاری دور از منطق نیست
مائده امینی
عاطفه، تخیل و احساس که با زبانی موزون و آهنگین بر دل آدمها جا میماند؛ شعر کلاسیک فارسی. حالا دیگر هزار و صد سال از عمر شعر کهن در ایران میگذرد. فردوسی، مولانا، حافظ، سعدی، نظامی و اسامی ماندگار دیگر بسیاری، قرنها پیش بذرهایی کاشتند تا نسلهای مختلف آن را با داس خود درو کنند. پیشینه نخستین نمونههای بهدستآمده از شعر در ایران، به روزگار زرتشت پیامبر و سرودههایش در گاهان میرسد؛ سرودههایی که به گویش گاهانی از زبان اوستایی ثبت شدهاند. شعر، تبلور الهامات شاعر به قامت کلمه است و شاعران کلاسیک شاید ماندگارترین نمونههای به کاغذ آوردن این الهامها را در کارنامه خود دارند. هنوز تفأل به حافظ میان خانوادههای ایرانی جایگاه ویژهای دارد. نقالی شاهنامه یک هنر دلپذیر به شمار میرود و خوانندگانی که میخواهند یک اثر ماندنی آبرومند از خود به جای بگذارند، سراغ شاعران کلاسیک میروند. اما آیا واقعا آنچه سعدی و حافظ و مولانا در قرنها پیش سرودهاند، نسخه مناسبی برای امروز ماست؟ شعر کلاسیک تا چند سال بعد از این میتواند خوانده شود و به نیازهای عاطفی جامعهای که دیگر درکی از آن کلمات آرکائیک ندارد، پاسخ دهد؟
گفتن غزل امروز و خواندن غزل دیروز
مریم جعفری آذرمانی| شاعر
از زمان نیما تا اکنون، درباره ضرورت سرودن غزل (و دیگر شکلهای موزون و مقفای شعری) در جهان امروز، بحثهای فراوانی صورت گرفته است. این بحثها اگرچه از نسل شاعرانی مثل شاملو، قوت بیشتری گرفت، اما در دهه 70 بهطور مشخص، شاهد این بودیم که برخلاف تریبونهای دولتی، فضای مجلات ادبی و بحثهای شعری مطرح شده در جلسات تخصصی شعر، بیشتر ضدغزل بود. بهعبارت دیگر، هر شاعر جوانی که در دهه70، سرودنش را آغاز کرده بود و طبعی موزون داشت، برای عرضه شعر خود به مخاطبان، 2 راه بیشتر پیش پایش نبود؛ یکی حضور در جشنوارههای دولتی که در پی آن نیازمند رعایت بعضی شئون شعری و غیرشعری بود و دیگری، کنارگذاشتن آن طبع و پیوستن به شاعران غیرغزلسرا؛ و ناگفته پیداست که چه فضای غیرمنصفانهای برای انتخاب بوده است؛ یعنی راه میانهای عملا وجود نداشت و چه بسیار غزلسرایانی که بهدلیل اول، برچسب شاعر دولتی به آنها زده شد و چه بسیار غزلسرایانی که بهدلیل انتخاب دوم، غزل را کنار گذاشتند و در واقع طبع موزونشان را به نوعی سرکوب کردند. اما از اوایل دهه80 با ظهور اینترنت و امکان داشتن وبلاگ و سایت، فضا شروع به تغییر کرد و بهتدریج تا امروز، گسترش صفحههای مجازی، برای هر شاعری تریبونی را بهوجود آورد و همین شد که امروز برای بسیاری از شاعران تازهکار، شاید غزل سرودن و نسرودن مسئله نیست، آنها هرچه بخواهند میسرایند و شاعری که در سالهای اخیر، غزلسراییاش را آغاز کرده باشد، وضعیت دیگری نسبت به شاعران دهههای قبل دارد.
اما چرا هنوز غزل میگوییم؟ میشود فهرستی از جملات و عبارات قاطعی را که برگرفته از نظریهها و رویکردهای ادبی جهان است، ردیف کرد و در نهایت گفت: غزل شعر امروز نیست، متعلق به گذشتگان است، چنانکه در دهههای اخیر بسیاری از تریبونداران ضدغزل گفتند و بسیاری از جوانترها هم از آن پیروی کردند، اما با همان نظریهها و رویکردهای ادبی، میتوان غزل سروده شده در همین دهه90 را به مثابه یک متن ادبی بررسی کرد؛ پس سؤال این است که چگونه یک وسیله که برای نفی ضرورت یک پدیده استفاده میشود، همان را میتواند آزادانه بررسی کند و به نتایج ادبی بعضاً جدید هم برسد؟ (چنانکه در مقالات علمی نوشته شده درباره غزل معاصر میبینیم)، بررسی یک پدیده نیازمند به رسمیت شناختن حضور آن است، و همین است که ما هرقدر درباره ضرورت و عدمضرورت غزلسرودن در جهان امروز بگوییم، فقط بحثی ادبی مطرح شده است که در جای خود حرکتی هم در پی دارد، اما به نتیجه قاطعی نمیرسد. شاید این دلیل را بارها برای اثبات ضرورت غزلسرودن گفتهاند که: «غزل سروده میشود و خوانده میشود و همین برای ضرورتش کافی است»، غزل هست و شکلهای دیگر غیروزنی و غیرمقفای شعر هم سروده میشوند، همه اینها متن ادبیاند و اگر در این میان غزلی هم سروده شود که فرضاً نمونه بهتری در سبکهای کلاسیک فارسی داشته باشد و بگوییم این نوع تقلید صرف ضرورتی ندارد، از سوی دیگر، میشود گفت شعرهای سپیدی هم سروده میشوند که تقلید شعرهای نسلهای قبلی شاعرانند و این هم ضرورتی ندارد. بنابراین مسئله در گفتن یا نگفتن غزل یا سپید نیست، مسئله در خلق اثر ادبی شاخص است که فارغ از شکل شعری بتواند سویههایی ندیده یا کمتر دیده شده را از وضعیت انسان امروز (که هنوز بسیاری مشترکات با انسان دیروز دارد)، حتی شده در حد یک سطر یا یک بیت خود، به نمایش بگذارد.
از سوی دیگر، درباره ضرورت خواندن شعر گذشتگان، مثلاً غزل حافظ یا مولوی یا سعدی و... نیز همین مباحث کم و بیش مطرح شده و میشود و نظر نهایی و غالب این بوده و هست که حتی برای خلق نوگراترین اثر ادبی، به دانستن و شناختن آثار شاخص گذشتگان نیاز است. علاوه بر این، اگر به صفحههای مجازی همین روزها نگاهی بیندازیم، هیچ روزی نیست که شاهد گذاشتن بیتهای فراوانی از مولوی یا حافظ و سعدی -در اینستاگرام یا کانالهای تلگرام و صفحات توییتر شاعران و غیرشاعران- نباشیم، پس عملاً دیگر مسئله ضرورت یا عدمضرورت خواندن غزل گذشتگان نیست، بلکه مسئله این است که برای فلان رخداد سیاسی اجتماعی، فرضاً کدام بیت از دیوان حافظ مناسبتر است، یا مثلاً برای یک حس شخصی لحظهای، کدام بیت مولوی، سعدی و... زبان حال است، تا در استوری یا پینوشت پستهایشان در صفحات مختلف مجازی بگذارند...
زمزمه حافظ در گوش نسلها
فرزاد کریمیژ| شاعر و پژوهشگر ادبی
رسم تفأل به دیوان خواجهحافظ، رسمی است دیرپا که با وجود از بین رفتن بسیاری عادات و سنتها هنوز در میان ایرانیان پابرجاست. اقبال به آرامگاه خواجه نیز سال به سال در حال افزایش است و هر روز میتوان جوانانی را دید که برای گرفتن حاجتی به مزار او تشرف یافتهاند. این درحالی است که بسیاری عادات مردمان در پناهآوردن به ماورای طبیعت، روزبهروز در حال از بین رفتن است. حافظ به ما چه میگوید که همه نسلها مشتاق شنیدن کلام او هستند و هرکس بهگونهای شعرهای متعلق به 7 قرن پیش را آینهای درخشان از زندگی، آرزوها و تمناهای خویش مییابد؟
واقعیت این است که چنین اقبالی را در دیگر نامآوران ادبیات کلاسیک ایران کمتر میتوان یافت. فردوسی بیشتر مورد توجه دوستداران حماسه و ملیت است، مولانا عمدتا از سوی خواهندگان عرفان مورد اقبال است و سعدی از طرف عاشقان جوان یا جویندگان ادب تعلیمی. آنچه حافظ را مرجع توجه پارسیزبانان ساخته، جامعیت اوست. حافظ در شعرهای خویش، که به نسبت نامبردگان پیشین بسیار کمشمار است، هم به سیاست نظر دارد، هم به عرفان، هم به تعلیم و هم به عشق در معنای زمینی آن. زبان او نیز گزنده و انتقادی اما همراه با مطایبه است. گله از اوضاع زمانه را با خوشبینی و خوشباشی همراه کرده و هرگز امید از شعرهای او غایب نیست. اینها همان نیاز انسان امروزی است که سبب شده است شعر حافظ همچنان روزآمد و مورد توجه عوام و خواص باشد. شعر حافظ از بسیاری شعرهای این زمان، چه در قالبهای کهن و چه در شکلهای نوین، مضمونی نوتر و بکرتر در خود دارد. از سویی دیگر باید به این نکته نیز توجه مؤکد داشت که گویا نیاز انسان ایرانی امروز هم چندان با نیاز انسان ایرانی قرن هشتم تفاوتی نکرده است که شعر لسانالغیب همچنان ملجأ و پناه عاشقان و دردمندان است. این جامعیت و سیطره عظیم سبب شده گونه غزل طی زمان از تغییر و تحول بسیار برکنار بماند. نوآوران در غزل نیز آنگاه موفق و ماندگار در تاریخ ادبیات فارسی بودهاند که حافظانه غزل گفتهاند. این بهمعنای تقلید از فرم و محتوای شعر حافظ نیست بلکه لحاظکردن آن رندی است که در شعر دیگرشاعران کمتر مشهود است. غزلسرایان نوگرا از این جهت کاری دشوار در پیش دارند وقتی کسی چون حسین منزوی را میتوان از معدود غزلسرایان حافظانه برشمرد. مقایسه شعر منزوی یا محمدعلی بهمنی با شعر بزرگی چون هوشنگ ابتهاج بیانگر این تفاوت است. شعر سایه اگرچه از نظر قالب بسیار به شعر حافظ نزدیک است اما شعر منزوی و بهمنی رندانهتر و درنتیجه حافظانهتر است. از این روست که شعر این دو برای برآوردن نیازهای عاطفی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی نسل امروز مفیدتر و کاراتر بهنظر میرسد. در یک نگاه کلی میتوان چنین نتیجه گرفت اصولا انتظار برآوری خواستههای عاطفی در ابعاد گوناگون از ادبیات کلاسیک، انتظاری دور از منطق نیست. عاطفه مبنایی ذاتی دارد که طی سالیان و قرون تکامل یافته اما تغییر بنیادی نداشته است. اما برآوردن نیازهای جمعی و فرهنگی را نباید از ادبیاتی متوقع بود که در دورهای با اصول متفاوت اجتماعی و فرهنگی پدید آمده است.