گزارش همشهری از باغچه تولید سبزه سفره هفتسین و بازار گل
جوانههای بهاری
فهیمه طباطبایی ـ خبرنگار
از باغ گل خلیلنژاد از لابهلای نهالهای کوچک سیب و آلبالو و گوجه سبز که شکوفههای ریز سفید کردهاند، بوی گندم و جو خیسشده میآید. کارگرها لابهلای بشقابهای سفالی کوچکی که شکل خوک و سگ و آهو هستند، آرام راه میروند و در هر بشقابی مشتی گندم یا جو میریزند. آفتاب میخورد به تن جوانهزده دانههای گندم و جو و وادارشان میکند به تلاش برای سبزشدن. چیزی به نوروز نمانده، سفرههای هفتسین انتظارشان را میکشند. از باغ مرده و خشکیده خلیلنژاد، از لابهلای گلخانههای خالی و در حال احتضار که باد سرد مرگ لابهلای شیشههای شکستهاش هوهو میکند، بوی گندم و جوی خیس میآید، لابهلای تک و توک گلدانهای خشکیده و استخر خالی از آب که قورباغههای مرده به دیوارهاش چسبیدهاند، سفالهای کوچک و بزرگ ردیف شدهاند کنار هم و در هر کدام به اندازه مشتی گندم که نوکشان جوانهزده، تنها امیدهای سبز این باغ پیر است که فردا روزی دیگر نیست. حسنآقای پیرنیا تازه از محلات آمده مثل همه 17سال پیش که 20روز مانده به نوروز میآید تهران و گوشهای از باغ را از حاجاکبر خلیلنژاد اجاره میکند تا سبزه شب عید بکارد و برای فروش ببرد بازار گل محلاتی که 3کیلومتر آنطرفتر از باغ است تا سین سبز سفره هفتسین مردم باشد؛ «خدا کنه که رزق و روزی آدم تو شادی و خوشی مردم باشه، تو همین سبزه و گل و گیاه، نه اینکه نونی که میبری تو سفره زن و بچهات رو بزنی تو بدبختی و گرفتاری مردم. میفهمی چی میگم؟» دست میبرد در جیبش و نسخه دوا و دکتر زنش را نشان میدهد.
سبزهها خودشان را به نوروز میرسانند
بعضی از بشقابهای گندم سبز شدهاند و یکی، دوسانتی هم بالا آمدهاند اما بقیه دو،سه روزی راه دارند تا خانه کوچک سفالیشان سبز شود. حسنآقا به اندازه آبشان میدهد و میرود سراغ سفالهای جدید که تازه از راه رسیدهاند و باید پر شوند از دانههای جو که صبح زود در لگنی بزرگ خیسشان کرده؛ «ما همهچیز میکاریم؛ گندم، جو، عدس و حتی ماش، بعضی از اهالی قدیم محل هم که میدونن ما هر سال اینجاییم، بشقابهای سال پیششون رو میارن تا براشون سبزه عید بکاریم. این زن همسایه یه مشت هسته نارنج آورده بود میگفت مشدی اینرو برام بکار، ما هم گفتیم چشم. همون کاسه چینی است که اون ته گذاشتم، برو ببین چه دلبری شده.» هستههای کرمرنگ شکافی عمیق خوردهاند و از دلش ساقههای بلند سبز بیرون زده، دو برگ کوچکشان با نسیم خنک بهاری آرام این طرف و آن طرف تاب میخورند و انگار عجله زیادی برای بالا آمدن دارند، یکی نیست بهشان بگوید تا نوروز چند روزی راه مانده است.
«حسن آقا نمیترسی سبزههات به سال تحویل نرسن؟ آخه امروز شنبهاس و تازه دونههای جو جوونه زدن؟» مشدی حسن قاهقاه میخندد، صدایش میپیچد در باغ خالی و میپیچد در گوش بشقابهای سفالی سبزه که ردیف کنار هم نشستهاند و آنها را هم به خنده میاندازد؛ «هفته آخر اسفند برای ما سبزیکارها مثل هفته آخر تیره برای برنجکارها، گرمی هوا یه جوریه که از دل سنگ و خار هم جوونهای سبز میشه و خودش رو میکشه بالا، هوا که امسال خوبه، این بشقابهای جو رو امروز میبینی، بیا سهشنبه هم ببین. سبزسبزن دخترجان! اینا آماده میشن برای چهارشنبه، برای اونایی که دقیقه نود میخوان سفره هفتسین بچینن.»
به خاطر صرفهجویی در گندم بشقاب سبزه را کوچکتر کردیم
حسنآقا هر سال 4هزار تا بشقاب سبزه میکارد؛ بشقابهایی که تا روز عید یکیشان روی زمین نمیماند و همهشان سبزی سفرههای مردم میشود؛ «سبزه همیشه تو سفره هفتسین مردم بوده و هیچوقت از این سفره حذف نشده، ممکنه مردم یکی از سینهای هفتسین مثل سمنو و سرکه رو نداشته باشن و جاش یه سین دیگه بذارن، اما سر همه سفرهها سبزه هست، یه چند سالی بود که یه عده میگفتن سبزه نکارید، چقدر گندم حروم میشه و از بین میره، حتی عدد رقم میدادن که این میزان گندم چقدر گرسنه رو سیر میکنه، حرفشون درست بود اما نه به این قیمت که سبزه رو از سفره هفتسین مردم حذف کنیم.» حسنآقا و یک سری کشاورز سبزهکار دیگر میروند سراغ سفالهای جمعوجور و بشقابهای کوچک که حجم کمتری از دانههای گندم و جو و عدس را بگیرد؛ «حرف حق، حقه، ولی اگر با تحکم بگید کسی گوش نمیکنه، یه بنده خدایی 3سال پیش اومد گفت من فعال محیطزیستیام، بعد هم کلی با ماشینحساب، برام حساب و کتاب کرد که چقدر گندم حروم میکنم، بعد هم گفت که برو دنبال یه کار دیگه، این کار شما خیانته به کشاورزا، من خیلی بهم برخورد و بیرونش کردم اما بعدا پسر خودم برام منطقی توضیح داد، قبول کردم و اومدیم سمت سفالهای کوچیکتر که هم گندم کمتری مصرف بشه و هم سفره مردم خالی از سبزه نباشه.»
سبزه گره بزنیم برای آرزوهای کوچکمان
او میگوید که سبزه در سفره هفتسین نشان برکت و زایش و حیات دوباره است، باید موقع سال تحویل باشد که یاد همه بیفتد که میشود دوباره از نقطه صفر شروع کرد؛ « قدیمها، اون موقع که تو همه خونهها تنوری بود و کیسه گندمی و مادرای ما هفتهای یه بار خودشون نون میپختن، 10روز مونده به عید، تو یه کاسه چینی گندم خیس میکردن برای سبزه عید، تو کل نوروز هم حواسشون بود که خشک نشه و برسه به سیزدهبدر، اون روز دقیقههای آخری که غم تمومشدن عید لونه میکرد تو دلمون، سبزه رو میآوردن و میگفتن آرزو کن و گره بزن، دختربچه گره میزد که سال دیگه باباش براش عروسک بخره، پسربچه گره میزد که سال دیگه سوار دوچرخه زنگدار خودش بشه، دختر دمبخت گره میزد که یار نگاش کنه و بیاد سراغش و پسر جوون دعا دعا میکرد که سربازیاش زودتر تموم بشه، مادرا همیشه به نیت عاقبتبخیری بچههاشون گره میزدن و باباها هم که معلومه دیگه نیتشون رونق کسبوکار یا کشاورزیشون بود.»
سبزه آشتیکنون
با هم میرویم بازار گل محلاتی، با وانت سفیدی که در باربندش 500بشقاب سبزه مرتب و منظم روی هم چیده شدهاند و میروند تا در حجرههای بازار فروش بروند؛ «امسال قیمت گندم و جو خیلی گرون شد، فرقش با پارسال کیلویی سه،چهارهزارتومنه، این گلدون سفالیها هم که گرون شد، پول کارگر و حملونقل هم که بماند ولی ما تلاش کردیم خیلی گرون ندیم که مردم بخرن.» هفتاد، هشتاد تا سبزه مینشینند کنار عابر پیاده روبهروی بازار جایی که لگن سفید پر از ماهی قرمز هوش از سر بچهها ربوده؛ «بعضیها دوست دارن چند روز قبل از نوروز سفرهشونرو بچینن، میان دنبال سبزه و ماهی، بهخاطر همینه که یه سری سبزهها رو زودتر میرسونیم بازار که دست خالی برنگردن.» دشت اول را پیرزنی میخرد که تازه از مسجد محله بیرون آمده است؛ «سبزه بخرید و سبزه هدیه بدهید، اینطوری شادیرو میبرید خونه خودتون و دیگران، حتی برای اونایی که باهاشون قهرین. من اینرو خریدم ببرم برای خواهرم که ششماهه باهاش قهرم، الان تو مسجد یادم اومد من پیرم اونم پیره، آفتاب لب بوم رو دیدی، ما رو ببین. حالا حق با من باشه یا نباشه، اون راست میگه یا من راست میگم، دیدم خواهربودن ارزشش بیش ازین حرف و حدیثاست، این سبزه هم بشه وسیله آشتی.» سبزهها کنار گلهای لاله، شمعدانی و پامچال آفتاب گرفتهاند و پیادهرو خاکستری را قشنگتر کردهاند. پاهای عجول به این نقطه که میرسند، قدمهایشان را آهسته میکنند و میایستند به نظارهکردن. دستها خالی میآیند و با سبزه میروند. حسن آقا وانتش را خالی کرده و نشسته روی مبل کهنهای و سیگارش را آتش میزند. نگاهش بهدستهایی است که دسترنج این 20روزش را دارند میخرند. گوشه لبش خندهای محو نشسته. پول نسخه همسر مریضش همین امشب جور میشود، خندهاش پررنگتر میشود.