• شنبه 19 آبان 1403
  • السَّبْت 7 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 09
چهار شنبه 15 اسفند 1397
کد مطلب : 50088
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/gWRD
+
-

درخت چه جایگاهی در شعر فارسی دارد؟

که هستم من آن تک درختی....

همه شاعران بزرگ روزی به برگ، شاخه، تنه یا ریشه‌های درخت برای روایت اشعارشان پناه برده‌اند

مائده امینی

تصویر درخت‌های ایستاده در سرم راه می‌رود. از شاخه‌ها عبور می‌کند از برگ‌ها عبور می‌کند، به تنه می‌رسد، یک دور کامل میان حلقه‌های روایتگر می‌زند. بعد ریشه‌ها را لمس می‌کند، ‌خاک را، آب را.

هر درخت، مادر هزار شعر گفته و نگفته‌ است. قرن‌هاست که شاعران، بخشندگی، دوستی، نیاز، تنهایی، نور، انتظار، آشتی و هزار و یک مفهوم دیگر را در درخت جست‌وجو می‌کنند. فردوسی در شاهنامه خود درخت را پلکانی به سوی ملکوت و راهی برای رسیدن به خدا دانسته و حافظ در بسیاری از غزل‌هایش هربار که پای صلح و دوستی و آشتی به میان آمده، به درخت گریزی زده است.

سهراب، مادرش را بهتر از برگ درخت دانسته و سیاوش کسرایی درخت را، قامت بلند تمنا خوانده است. سال‌های سال است ترانه‌های فارسی وامدار درختا‌ن هستند.

سرو... بید مجنون... چنار تنها. هر درخت روایتگر داستان خویش است. صائب تبریزی پای بید مجنون را وسط کشیده است: «هیچ همدردی نمی‌یابم سزای خویشتن/ می‌نهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن.»

یا اخوان ثالث که در آن شعر ماندگار «چون درختی ماندگار در زمستانم» با ابیات حزن‌آلودی روزگار خویش را روایت کرده است: «چون درختی اندر اقصای زمستانم/ ریخته دیری‌ست /هر چه بودم یاد و بودم برگ.»

میان این همه درخت که در شعر شاعران کاشته شده اما، هر بار که نام درخت بر زبان کسی می‌آید، زنی در من شاملو می‌خواند: « من باهارم تو زمین/ من زمینم تو درخت/ من درختم تو بهار/ ناز انگشت‌های بارون تو باغم می‌کنه/ میون جنگل‌ها تاقم می‌کنه...» 

مفاهیم درخت در اندیشه‌های مختلف 

دکتر ناصر نیکوبخت در مقاله بررسی کهن الگوی آب و درخت در شعر طاهره صفارزاده، درخت را یکی از مهم‌ترین کهن‌الگوها در ذهن بشر دانسته و بر این باور است که مفاهیمی همچون درخت همراه با نخستین بشر‌ زاده شده و تـا آخـرین روزگـار زندگی بشر ادامه خواهد داشت. درخت ملغمه‌ای از مفاهیم مشترک بشری است که مرور آن به همه مردمان جهان احساس خوبی می‌دهد. درخت در اسطوره‌های کهن، رمز آفرینش کیهان است. درخت در اوستا یکـی از شـش پدیـده‌ای است که توسط اهورامزدا ساخته می‌شود و این نشان آفرینش توسط بسیاری از اقوام باسـتانی در گذشته مورد پرستش قرار گرفته است.

بوداییان هم بر این باورند که بودا زیر درختی پس از ریاضت بـسیار بـه حقیقـت دسـت یافته است. البته حیات و اهمیت درخت در اسلام هم مورد توجه قرار گرفته و درخت طوبی و سدره المنتهی، هر کدام درخت‌های بهشتی‌ای هستند که شاخه‌های آن در هفت آسمان گسترده شده‌اند. یکی از المان‌های بهشت روایت‌های دینی هم انبوه درختان است.

بریده‌هایی از شعرهای آمیخته به مفهوم درخت 

سیاوش کسرایی
تو قامت بلند تمنایی ‌ای درخت / همواره خفته است در آغوشت آسمان / بالایی ‌ای درخت / دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی‌ ای درخت / وقتی که بادها / در برگ‌های درهم تو لانه می‌کنند / وقتی که بادها / گیسوی سبزفام تو را شانه می‌کنند
غوغایی ‌ای درخت / وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او / خنیاگر غمین خوش آوایی‌ ای درخت...
   
جویس کیلمر

 باور ندارم که روزی سروده‌ای را / ببینم که به زیبایی یک درخت باشد / درختی که دهان گرسنه‌اش/ /به سینه جاری شیرین زمین فشرده است / درختی که تمامی روز رو به خدا دارد / و بازوان پربرگ خود را به دعا می‌افرازد / درختی که در تابستان شاید / آشیانه‌ای از سینه‌سرخان را بر گیسوان دارد / و بر سینه‌اش برف نشسته / و با باران هم‌نشین است / اشعار را ابلهانی چون من می‌سرایند / اما تنها خداست که می‌تواند درخت بیافریند
   
قیصر امین‌پور 

ای درخت آشنا  / شاخه‌های خویش را  / ناگهان کجا  / جا گذاشتی؟ / یا به قول خواهرم فروغ: دست‌های خویش را / در کدام باغچه / عاشقانه کاشتی؟ / این قرارداد  / تا ابد میان ما  / برقرار باد: چشم‌های من به جای دست‌های تو!
من به‌ دست تو / آب می‌دهم / تو به چشم من / آبرو بده! / من به چشم‌های بی‌قرار تو / قول می‌دهم: ریشه‌های ما به آب / شاخه‌های ما به آفتاب می‌رسد ما دوباره سبز می‌شویم!
   
هوشنگ ابتهاج 
ارغوان شاخه هم‌خون جدا مانده من / آسمان تو چه رنگ است امروز؟ / آفتابی‌ست هوا؟ / یا گرفته‌ست هنوز؟ / من در این گوشه که از دنیا بیرون است / آسمانی به سرم نیست / از بهاران خبرم نیست / آنچه می‌بینم دیوار است
...
ارغوانم آنجاست / ارغوانم تنهاست / ارغوانم دارد می‌گرید...
چون دل من که چنین خون‌آلود / هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان / این چه رازی‌ست که هر بار بهار / با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است / وین چنین بر جگر سوختگان / داغ بر داغ می‌افزاید؟
...
ارغوان بیرق گلگون بهار / تو برافراشته باش / شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را / بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من / ارغوان شاخه هم‌خون جدا مانده من...
 

این خبر را به اشتراک بگذارید