• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
چهار شنبه 15 اسفند 1397
کد مطلب : 50067
+
-

درخت در سینمای ایران چه شمایلی دارد؟

ناگهان درخت

مسعود پویا

«تمام درختان باغ دماوند بار دادند جز درخت گلابی. درخت طناز و خودنمای گلابی و این حقیقت رسواکننده را باغبان پیر و سمج هر روز اول صبح به گوش من می‌رساند...»

فیلم «درخت گلابی» (داریوش مهرجویی 1376) با این تک‌گویی شروع می‌شود. درست مثل داستان «درخت گلابی» نوشته گلی ترقی که فیلم مهرجویی اقتباسی وفادارانه از آن است. 

بار ندادن درخت گلابی به شکلی نمادین از خشک شدن قریحه و خلاقیت محمود (همایون ارشادی) هم حکایت دارد که هرچه می‌کند دیگر نمی‌تواند بنویسد.

بازگشت به گذشته. حرکات مسحورکننده دوربین محمود کلاری از میان درختان و رسیدن به درخت گلابی که محمود نوجوان زیر آن ایستاده و خیره به منظره مقابلش می‌نگرد. به محبوبه‌ا‌ش میم. درخت گلابی یادآور عشقی گم‌شده نیز هست. در خاطره سال‌های دور که به ذهن محمود هجوم می‌آورند، در قصه عشق نافرجام به میم و در تغزل عاشقانه‌ای که فیلم درخت گلابی آکنده از آن است؛ درختان باغ دماوند نقش موثر دارند.

چند سال قبل از درخت گلابی، عباس کیارستمی در «زیر درختان زیتون» (1372) تصویر شاعرانه‌ای از درختان به‌دست داده بود.

در دل جنگل‌های سرسبز و زیبای شمال، این حسین (حسین رضایی) بود که به دنبال طاهره (طاهره لادنیان) می‌دوید و هرچه بیشتر پیش می‌رفت از دوربین کیارستمی فاصله می‌گرفت و در نهایت در آن اکستریم لانگ‌شات معروف، بدل به نقطه‌ای می‌شد. نقطه‌ای در پی نقطه‌ای دیگر که در نهایت و در لحظاتی یکی می‌شدند و بعد دویدنی از سرشادمانی به سوی دوربین بود؛ دوربینی که تابلویی زیبا، با ترکیب‌بندی استادانه می‌ساخت که حاصل همنشینی درختان سرسبز و طبیعت زیبا با آدم‌های داخل کادر بود. موضوع قاچاق چوب و بریدن درختان جنگل، دستمایه چندین فیلم و سریال قرار گرفته که در این میان خسرو معصومی بیش از دیگران در این مسیر پشتکار و توانایی از خود نشان داده است. در «رسم عاشق‌کشی» (1383)، «جایی در دوردست» (1385) و «باد در علفزار می‌پیچد» (1389)، معصومی به روایت ماجراهایی پرداخته که در آن بریدن درختان جنگل‌های شمال نقش محوری دارد. در رسم عاشق‌کشی به عنوان بهترین و منسجم‌ترین فیلم این سه‌گانه، پیگیری ماجرای قاچاق چوب به اتفاقی تراژیک ختم می‌شود و لطیف (حسین عابدینی) سرباز پاسگاه، توسط فرج (نورالدین اعلمی) و گروهش که قاچاقچی چوب هستند به قتل می‌رسد.

در فیلم‌های جایی در دور دست و باد در علفزار می‌پیچد هم این قاچاقچی‌های چوب هستند که قطب منفی ماجرا را تشکیل داده‌اند. در جایی در دور دست جنگلبانی را به قتل می‌رسانند و در باد در علفزار می‌پیچد می‌خواهند به زور دختر خانواده‌ای فقیر را به عقد پسر معلول یک قاچاقچی درآورند. در هر سه فیلم بیشتر وقایع در دل جنگل‌های سرسبز شمال رخ می‌دهد و بریده شدن درختان به مثابه فاجعه‌ای زیست محیطی حضوری مسلط در شکل‌گیری درام دارد.

تماشاگری که به تماشای فیلم دوم صفی یزدانیان می‌نشیند تا اواخر فیلم به علت انتخاب نام عجیب و نامأنوس «ناگهان درخت» پی نمی‌برد. صفی یزدانیان بعد از موفقیت اولین فیلمش «در دنیای تو ساعت چند است؟» سراغ اثری به مراتب شخصی‌تر، عناصر داستانی به مراتب کمرنگ‌تر و رگه‌های عاشقانه به مراتب کم‌رمق‌تر رفته و نتیجه فیلمی است که تماشایش جز برای مخاطب مفروض فیلمساز (که بعید است گروه بزرگی را شامل شود) نمی‌تواند چندان لذت‌بخش باشد. در فیلمی کند که تعمدا از قصه‌گویی سرراست طفره می‌رود و به خاطرات و دلمشغولی‌های شخصی به شکلی گسترده می‌پردازد، یکی از معدود اتفاق‌های مهم اثر با درخت رقم می‌خورد؛ اتفاقی که توصیف کردنش حکم لو دادن داستان را می‌یابد و شاید تنها بتوان به این نکته اشاره کرد که ناگهان درخت برخلاف ظاهرش، عنوان مناسب برای فیلم صفی یزدانیان است. اتفاقی که با حضور درخت در فیلم رقم می‌خورد آن‌قدر مهم است که بتوان گفت این نام عجیب کاملا همخوان با اثر است.

این خبر را به اشتراک بگذارید