
بدون درخت هرگز!

درختها هم مثل ما آدمها احتیاج به مراقبت دارند. آنها هم گاهی آنقدر از زمانه خسته میشوند که زودتر از موعد، به برگهایشان ندا میدهند که زرد شوند و رها! این درختها حتی در اواخر تابستان و زمانی که حتی کسی صدای قدمهای پاییز را نشنیده، زرد و خشک میشوند و بیبرگ!
حتی برخی از این درختهای کلافه، آنقدر به ستوه میآیند که تصمیم میگیرند با همه ابهت و بزرگی، این پاییز، آخرین پاییز زندگیشان باشد و وقتی با آمدن پاییز و زمستان، جان از تن قطورشان به در میرود، تصمیم میگیرند دیگر بیجان بمانند.
اما برخلاف درختهای ناامید، برخی درختها با وجود دردهای فراوان، باز هم به زندگی امیدوارند. آنها در بدترین شرایط هم میرویند و اهالی محل را با سبزی و زردی و طراوتشان به زندگی امیدوار میکنند. برخی از این درختها بیمار هم میشوند، غدههای سرطانی در ساقههای دردمندشان بزرگ و بزرگتر میشود و نایشان را میگیرد، اما این درختها بیماری را به روی خودشان نمیآورند و به احترام خورشیدی که بالای سرشان است و خاکی که زیر پایشان است و بارانی که بر آنها میبارد و مردمانی که زیر سایه آنها، نفس میکشند، با وجود همه دردها و رنجهایی که بر تن و ساقه و ریشه و برگ دارند، باز هم سرپا میمانند و سایه میگسترند و به آدمهايی که از کنارشان میگذرند، زندگی میبخشند. درختها هم مثل آدمها احتیاج به مراقبت دارند؛ حتی اگر دردمند و رنجور باشند! باید هوای درختهای رنجور را هم داشته باشیم و به جرم درد، آنها را از میان برنداریم، زیرا زندگی ما آدمها بدون درختها غیرممکن است!