بیخانمانی
محمد زینالیاُناری | پژوهشگر فرهنگ عامه:
در خانههای ما حتما 2شیء معنادار وجود دارد؛ یکی عکسی خانوادگی که یادآور تشکیل خانواده است (یا احیانا عکس بزرگخاندان و والدین) و دیگر، ساعتی شماطهدار یا دیواری که مدام به تیکتاک میپردازد و با تذکرات مداومش که «ای که پنجاه رفت و در خوابی...»، خواب و خوراک برای ما نمیگذارد. هر قدر ساعت، ما را به دلهره و ترس از سکونگرفتن در پهنای لحظهها وامیدارد، عکس خانوادگی، ما را به تعمق در ابعاد خانه و احساس خودیابی فرامیخواند. ساعت و عکس، دوبعد فرار و قرار از لحظهها را شکل میدهند.
این احساس، بیشتر با دو نوع خانه قابل فهم است؛ یکی خانه آپارتمانی اجارهای که تیکتاکهای ساعت آن مدام به گوش آدم میخواند که «سر بُرج نزدیک است و جز هزاران فیش و قسطی که باید پرداخت کنی، اجاره هنگفتی هم باید به خاطر لحظهلحظه این تیکتاکها بپردازی» و دیگر، خانه ویلایی یا کوهستانی موروثیای که در سپهر پهناور دامنه کوه، در میان باغی وسیع قرار گرفته و آدم را به سکونی طولانی و بدون تقسیمبندی زمان فرامیخواند تا چشم رودرروی منظرِ باغ بنشانی و مدتها چشم به سبزهها و بوتهها بدوزی تا روح و دلت با هر دَمی که به کام میبری تازه شود.
اما دریغ که از این همه سکون و آرامش، تنها عکسی دیواری برای ما به جای مانده و آپارتمانهای اجارهای یا فیشهای سر برج و احساس پرتنشی که مدام ما را به یاد قرضها و قولها میاندازد تا مثل دارکوبی مدام در حال نوکزدن به حساب و کتاب باشیم. عکس خانوادگی به یاد ما میآورد که ما همان آدمی هستیم که چندین سال پیش چنین عکس زیبایی در کنار خانواده گرفتهایم و آن خاطرات گریزپا، حسی از تعلیق در زمان و تعمیق در گذشته به ما میدهد اما ولوله حساب و کتاب و قول و قرار باعث میشود که بهزودی از این حالت درآییم و دوباره به سپهر مطنطن زمان بغلتیم.
«بیخانمانی» هنگامی رخ میدهد که آدمها بیش از حدی که باید، زندگیشان را اجارهای بگذرانند. اگرچه اصل بیخانمانی را کسانی میفهمند که هیچگاه خانهای نداشتهاند اما ما همه به نوعی بیخانمان هستیم؛ ذرهذرههای بیخانمانی در روحمان لانه کرده و ما را از حس تعلیق و تسکین در خانه به در میآورد. ما مدام در تنشهای ناشی از زمان رفتوبرگشت، حسابوکتاب، داشتن یا نداشتن، غلت میخوریم و اصلا یادمان میرود که به عکس خانوادگیای که در میانه دیوار به قاب زدهایم، توجه کنیم؛ حال آنکه خانههایی هستند که دیوارهایشان عکسهای متعددی به خود دیده است؛ خانههای اجارهای!
نمیتوان از عکسی که به دیوار خانه اجارهای زده شده، احساس تعلق و سکون گرفت. این عکس، از خود ساعت هم بدتر است؛ چون بهخوبی تزلزل و تسلسل را به ما میفهماند و به ما میگوید که بهزودی به جای این عکس، قاب دیگری قرار خواهد گرفت. اما خانهای موروثی که وسط دیوار یا راهپلههای مجلل خود عکسهای اجدادی دارد، مانند کوهی استوار است و به آدم میگوید که این خانه آنقدر آرامش و راحتی دارد که انگار با ازل همراه بوده است. اجارهنشین، خانه ندارد؛ خانمان نیز ندارد و هرازگاهی ـ بهخصوص زمانی که باید بهزودی خانه را تخلیه کند ـ بیماری ساعت میگیرد. اما زندگی در آپارتمانها نیز به نوعی اجارهنشینیاست و با تمام عصبانیتش از مرگ خانههای موروثیای خبر میدهد که با حوضها و گلدانهای زیبایشان زیر این ساختوسازهای هول هولکی مدفون شدهاند.