برای شناختن هر چیز باید آن را دور زد
عباس پژمان/ پزشک و مترجم
ژوزه ساراماگو، نویسنده بزرگ پرتغالی، در یکی از مصاحبههایش گفته است: «...همه حقیقتهای جاافتاده مشکوک است. در تالار تئاتر ملی سائوکارلوش در لیسبون، تاج طلایی بزرگی هست که برای تماشاچیهایی که در تالار نشستهاند، تاج کاملی بهنظر میآید. اما آنهایی که در قسمت خاصی از لژ مینشینند و برای رفتن به آنجا باید تاج را دور بزنند، میدانند که این تاج، تاج کاملی نیست، بلکه فقط سهچهارم یک تاج است. داخلش هم پر است از گرد و خاک و تار عنکبوت....» بعد هم گفته است: «... من در بهشت تئاتر سائوکارلوش بود که یاد گرفتم برای شناختن هر چیز باید آن را دور زد و این را هنوز نوجوان بودم که آموختم.»
ژوزه ساراماگو به تصویرسازی متوسل شده است تا چیزی را بهطور ملموس و مؤثر بگوید که خیلیهای دیگر هم کم و بیش آن را احساس میکنند. هر چه بیشتر زندگی میکنیم و زندگی را بهتر میشناسیم، ممکن است با آن چیزی که او میگوید، بیشتر آشنا شویم. اما یک چیز دیگر هم هست که شاید تاج ساراماگو آن را نمیتواند بگوید. فقط حقایق جاافتاده نیستند که مشکوک هستند یا همینطور قهرمانها و اسطورههای جاافتاده، که ممکن است فقط اشخاص معمولی بوده باشند، یا حتی کمتر از آن بوده باشند! گاهی ممکن است دروغهای جاافتاده هم مشکوک باشند! همچنان که گاهی ممکن است بعضی ضدقهرمانهای جاافتاده و بدنامان جاافتاده، اشخاص چندان بدی نبوده باشند.
یا حتی اشخاص بزرگی باشند، اما مغز انسان متأسفانه وسیله چندان خوبی برای شناخت نیست. این مغز خصلتی دارد که میتواند هر دروغی را بهعنوان حقیقت بشناسد، یا هر حقیقتی را دروغ تشخیص دهد! بنابراین باید گاهی در تشخیصهایش شک کرد؛ حتی اگر برایش برخورنده باشد. تاریخ پر است از مقدسهای نامقدس و قهرمانهایی دارد که قهرمانهای دروغینی بیش نیستند. گاهی هم بدنامانی در آن هست که به غلط بدنام شدهاند. خود تاریخ از بزرگترین دروغهایی است که بشر ساخته است. خیلی وقت است فهمیدهام تاریخ زیاد دروغ میگوید.