• سه شنبه 4 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 14 شوال 1445
  • 2024 Apr 23
چهار شنبه 27 دی 1396
کد مطلب : 4395
+
-

ژن فرزند نابغه

ژن فرزند نابغه

ما ایرانی‌ها بی‌سند به چشم و ابروی بچه‌مان نمی‌نازیم؛ تحقیقات نشان داده که ما یک ژن «بچه نابغه» در سلول‌های بنیادی‌مان داریم و بچه‌هایمان از مذکر تا مونث، همه تخم دوزرده خواهند کرد. بچه‌های ما خیلی مهم‌تر از بچه‌های نقاط دیگر دنیا هستند؛ بنابراین بعد از اینکه بزرگ‌ترهای ما ثابت کردند که ظاهراً خیلی از پس حل بعضی مشکلات برنمی‌آیند، گفتیم که در این شماره، میدانِ موضوع را بدهیم به «فرزندنابغه‌پنداری و فرزندنابغه‌پروری»؛ بادا که آنها با نبوغشان گره از مشکلات کور باز کنند.

 

 

 

زندگی نوین با ادبیات کهن

وقتی ناسا بدون دانشمندان ایرانی‌اش قلنج می‌کند

 

علی مرسلی:

در سال‌های اخیر به لطف رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی، فرهنگ نابغه‌پروری ما ایرانیان بیش از پیش مجال بروز پیدا کرده است؛ یک روز دانش‌آموزی در زیرزمین منزلش اورانیوم، غنی می‌کند، یک روز بهترین جراح مغز که بهترین پزشک دنیا هم هست در یک صفحه اینستاگرام در مورد مصرف اسفناج توصیه‌هایی به بشریت می‌کند و یک روز هم دانش‌‌آموزی، مهندس طراح خودرو و مشاور معاون رئیس‌جمهور می‌شود هرچند بعدا تکذیب شد.

نابغه‌پروری و قهرمان‌سازی‌ ما قدمت دیرینه‌ای دارد و مربوط به امروز و دیروز نیست؛ مثلا در شاهنامه وقتی زال نزد منوچهر می‌رود، موبدان دوروبر منوچهر با پرسیدن چند معما او را آزمایش می‌کنند. جواب این معماها خیلی ساده است و امروز اگر آنها را جلوی بچه 6ساله هم بگذارید راحت جواب می‌دهد! اما بعد از پاسخ زال، موبدان و منوچهرشاه کلی از نبوغ و دانش او تعریف و تمجید می‌کنند:

چو زال این سخن‌ها بکرد آشکار/ ازو شادمان شد دل شهریار

برو آفرین کرد شاه بزرگ/ همان نامور مهتران سترگ

واقعیت این است که این‌همه نبوغ و دانش، هیچ اثر و نماد بیرونی ندارد؛ نه اورانیومی غنی می‌شود، نه ماشینی تولید می‌شود و نه مغزی بعینه جراحی می‌شود؛ فقط در حد حرف، همه خوشحال می‌شویم! در مجالس هم معمولا همیشه صحبت از این است که نصف دانشمندان ناسا ایرانی هستند و بعد نوه عمو را که با نمره دیپلم 25/10 بدون کنکور وارد دانشگاه «تو رو خدا بفرمایین تو» شده، تشویق می‌کنند که عمر خود را اینجا تلف نکند و هر چه سریع‌تر از MIT  پذیرش بگیرد و برود پی شکوفاکردن استعدادهایش.

پیترو دلاواله ـ جهانگرد ایتالیایی که در زمان صفویه به ایران آمد ـ روایت کرده که ایرانیان آن‌قدر عافیت‌طلب هستند که حوصله  زحمت سفر و جهانگردی ندارند و آن را کار عبثی می‌دانند و این تصور را هم دارند که مرکز دنیا و بهترین جای عالم هستند و تازه جهانگردان را هم مسخره می‌کنند!

همین آقای اسفندیار که برای بستن دست رستم به سیستان رفت، خودش را عالم دهر می‌دانست. تازه برادرش پشوتن هم که از عالم بالا خرد و دانش اخذ کرده بود، درست‌وحسابی ملتفتش نمی‌کند که «اسفندجان! برادر من! این رستم، گوسفند نیست که دست‌وپایش را ببندی؛ صد تا مثل تو را در آبگوشتش تیلیت می‌کند و می‌خورد»! حتی نه پشوتن و نه اسفندیار هیچ‌کدام آن‌قدر درایت و بصیرت ندارند که یک مرغ کوه‌نشین مدرسه‌نرفته مثل سیمرغ، گرفتار دام سرنوشت‌شان نکند.

ما دنبال قهرمان‌هایی هستیم که به آنها ببالیم و با آنها حال کنیم. این قهرمان‌ها الزاماً قرار نیست عظمت داشته باشند، کار خاصی انجام بدهند یا حتی به سن بلوغ رسیده باشند؛ کافی‌است ژست بگیرند، مو پریشان کنند و عکس‌های هنری داشته باشند؛ ما زیر عکس‌هایشان قربان‌صدقه‌شان می‌رویم و افتخار می‌کنیم.

 

 

 

مردد روی گزینه‌ی دال

بچه مردم، شاکی از بچه مردم

 

مهناز محمدی:

بچه‌ها واقعا زندگی سختی دارند. فکرش را بکنید! در خانه یک‌بند به آدم سرکوفت بزنند که «بچه‌جون! به جای بازی و شیطنت، بشین درس بخون و از بچه مردم یاد بگیر که هیچ‌وقت توی کوچه نیست». بعد همان آدم‌ها در جمع دوست و فامیل شروع می‌کنند به پزدادن که بچه ما نابغه است و چندین اختراع به ثبت رسانده! واللا بچگی نسل قبل این‌طوری نبود. ضمن همدردی با بچه‌های قدیم که فقط سرزنش می‌شنیدند، در اینجا چند سؤال چهارگزینه‌ای تهیه کرده‌ایم که جواب همه‌شان گزینه «دال» می‌تواند باشد. 

 

 

1ـ «بچة مردم» چیست؟

الف) موجودی که وجود خارجی ندارد اما وزن آن، موقع کوبیده‌شدن به سر، زیاد است.

ب) سمبل دوردستی در سیاره  مریخ است.

ج) بچه‌ای که خودش هم از کسی به اسم بچة مردم شاکی‌است.

د) تکیه‌کلام پدر و مادرهایی‌است که خودشان هم به جایی نرسیده‌اند.

 

 

۲ـ فرض کنید بچه‌دار شده‌اید و بچه‌تان توانسته پازل چهارتایی را بعد از روزها تمرین حل کند. واکنش شما چیست؟

الف) به همه می‌گوییم که او از شرکت اسباب‌بازی‌سازی لگو برای سمت مدیرعاملی پیشنهاد دارد.

ب) او را به تلویزیون می‌بریم تا به همه بگوید که توانسته پازل سه‌وضعیتی عمود در افق با زاویه  قائمه را حل کند.

ج) حمل بر خودستایی نباشد، به همه می‌گوییم که او از تمام مهدکودک‌های جهان پیشنهاد مربیگری دارد.

د) خونسردی‌مان را حفظ می‌کنیم و فقط با صدای جیغ‌جیغ، قربان‌صدقه بچه‌مان می‌رویم و در اینستاگرام پخش می‌کنیم.

 

 

۳ـ چطور می‌توانیم بچه‌ خودمان را به‌عنوان یک نابغه معرفی کنیم؟

الف) با بعضی مجری ها تماس بگیریم.

ب) کلمات قلمبه به بچه یاد بدهیم.

ج) از شرکت‌های بزرگ خارجی مایه بگذاریم.

د) دست توی جیبمان کنیم و بچه را حتی به قیمت حضور در آگهی‌های بازرگانی به تلویزیون بفرستیم.

 

 

۴ـ اصولا کودکان و نوجوانان ما توانایی تولید چه چیزهایی را در کجا دارند که کودکان کشورهای دیگر در هیچ‌کجا ندارند؟

الف) ساخت هواپیمای چندوضعیتی عمودپرواز قشنگ‌نشین در خیال پدر و مادرشان.

ب) طراحی خودرویی که خودش راه می‌رود؛ در کوچه و با هُل بچه‌محل‌ها.

ج) تبدیل خواننده فریب‌خورده به خواننده محبوب، خبرگزاری ... در اینستاگرام.

د) غنی‌سازی انرژی هسته‌ای، در زیرزمین خانه.

 

 

 

 

گفت‌وگوهای مجازی واقعاً مجازی

قند عسل ما نابغه است!

 

پگاه شفتی:

«عشق به فرزند، چنان بعضی از پدر و مادرها را کور می‌کند که فکر می‌کنند رگه‌هایی از بلوغ در فرزندشان هست. البته تا اینجای کار، زیاد اشکال ندارد اما امان از وقتی‌که درباره هوش سرشار تاول‌های کوچولویشان برای ما سخن‌پراکنی می‌کنند؛ آن‌وقت است که فریاد ما به آسمان بلند می‌شود!» 

اینها نخستین جملات کتاب «ماتیلدا» نوشته رولد دال است. زمانی که فیلم کوتاهی از یک کودک نابغه دیدم که به جای توپ‌بازی و ورجه‌وورجه، انگشتر مخصوص دست کرده و از آخرین اختراعاتش صحبت می‌کند، یاد این کتاب افتادم و در ذهنم به مجری، پدر، مادر و تمام کسانی‌که او را از دنیای پاک کودکی بیرون کشیده و در معرض قضاوت کاربران ـ چه منفی و چه مثبت ـ در شبکه‌های اجتماعی قرار داده‌اند، متلک انداختم! 

«اینستاگرام، همه دارن از کسی تشکر می‌کنن که نوابغ ایرانی رو معرفی کرده و قربون‌صدقه پسره می‌رن؛ توییتری‌ها ای‌میل می‌زنن به ... ببینن قضیه واقعیه یا نه و از لزوم مقابله با شوآف والدین با کودکان می‌گن.

جناب قاضی! حضار محترم! آیا همین برای رفع فیلتر از توییتر کافی نیست؟»

این توییت یکی از کاربران توییتر به‌نام امیرعلی درباره نابغه‌سازی از کودکان است. او به بخش مهمی از روند نابغه‌سازی از کودکان اشاره کرده است؛ اینکه شبکه‌های اجتماعی تا چه حد در این روند نقش دارند و کدام بخش از کاربران در مقابل این روند می‌ایستند و کدام به آن دامن می‌زنند.

کاربر مهدی نوشته: «هرچه فریاد دارید بر سر مجری و والدین این کودک بکشید. حواستان هست یک بچه 10ساله باید چه حجمی از تمسخر و تحقیر را تحمل کند!؟»

کاربر آرش زیر عکسی از پخش زنده یک برنامه و طراحی مفهومی لامبورگینی این کودک نوشته: «بچه تقصیری نداره! این ... است که با این شوهای مسخره به شعور ایرانیان توهین می‌کنه و حتما انتظار داشته که ملت بعد از دیدن این شو به این بچه افتخار کنند».

کاربر دیگری نوشته: «آخه دروغ انقدر بزرگ؟ اون‌م تو برنامه‌ی زنده؟ من به مامانم دروغ می‌گم به سیب‌زمینی سرخ‌کرده‌ها دست نزدم، عذاب وجدان می‌گیرم!»

کاربران دیگر هم بیشتر به قسمت بعضی شرکت‌ها گیر داده و از آنها استعلام کرده‌اند که آیا شما به یک کودک 10‌ساله درخواست کار داده‌اید یا خیر؟ 

کاربر علیرضا نوشته: «زنگ زدم ... ، گفت: گروه سنی الف استخدام نمی‌کنیم؛ بفرمایید؟»

 

 

 

 

رمزش بین خودمان ۸۰ میلیون نفر بماند

من آن گلبرگ مغرورم... با یه بینی عمل‌نکرده!

 

عباس تربن:

خوب است آدم رمز و رموز موفقیت در یک‌چیزهایی را کشف کند. منظورم از «یک‌چیزهایی» بیرون‌کشیدن گلیم از آب، بستن بار یا حتی یک‌شبه ره صدساله‌رفتن نیست؛ این‌قبیل امور را که به‌طور طبیعی و رایگان در جامعه یاد می‌گیریم! در اینجا سعی می‌کنیم رمز موفقیت در یک‌چیزهای دیگری را پیدا کنیم که خیلی عواید مالی ندارند اما آخ از معنویات‌شان! 

این شماره: رمز فرزندنابغه‌پنداری 

همه ما در زندگی، رؤیاها و فانتزی‌هایی داریم که احتمالا بیشتر وقت‌ها دستمان به آنها نمی‌رسد. پدر و مادرهای ما هم در برهه‌ای از زندگی فکر می‌کردند که روزی برای خودشان گلی می‌شوند اما ناگهان روز دیگری رسید که خود واقعی‌شان را توی آینه دیدند و متوجه شدند که چیزی در حد تیغ، ساقه یا نهایتا برگ هستند (خدای‌نکرده یک‌وقت به عزیزان فعال در محدوده سبز ابتدای ساقه تا انتهای برگ برنخورد. ادامه مطلب را که بخوانید، متوجه می‌شوید که خود من از عشاق همین قسمت تیغ و ساقه و برگ هستم)؛ این شد که یکهو توی دلشان خالی شد و با خودشان گفتند: «چکار کنیم؟ چکار نکنیم؟». دیدند بچه‌ای در دست‌وبال هست که می‌تواند به جایشان زندگی کند و شانس دوباره‌ای برای رسیدن به رؤیای گل‌شدن‌شان باشد؛ پس در همان لحظه طلایی به‌ خودشان قول دادند هر کاری بکنند که بچه‌شان دکتر و مهندس و خلبان شود.

یکی نبود بگوید: «پدر من! مادر من! اگر به قول‌دادن شما بود که شما الان خودتان در خط تهران ـ کیش مسافر هوایی می‌زدید! بعد هم جسارتاً مثل اینکه شما توی باغ نیستید! اگر قرار بود همه گل سرسبد بشوند که دیگر باغی در کار نبود؛ یک‌مشت گل سرسبد در کار بود»! 

حالا از این حرف‌ها که بگذریم، سؤال اصلی این است که چرا عزیزان محدوده تیغ و ساقه و برگ به ارزش وجودی خود واقف نیستند و خودشان را کوچک می‌کنند و دم پیری هم همچنان رؤیای گلبرگ‌شدن را گدایی می‌کنند؟ من که خودم زندگی در محدوده تیغ و ساقه و برگ را ترجیح می‌دهم و زحمتکشان این حوزه را زنده‌تر، خونگرم‌تر و کلاً باحال‌تر می‌دانم (شما فقط یک گلبرگ اسم ببر که زندگی با او راحت و بکام بوده باشد)!

تیغ و برگ‌های عزیز! بچه‌هایتان به شما نگاه می‌کنند و از شما این درس زشت را یاد می‌گیرند که «وای، اینی که من هستم، چقدر زشته»! واقعاً هم زشت است این رفتارها! قدر خود، خانواده و همین بچه به‌احتمال زیاد معمولی‌ای را که به دنیا آورده‌اید یا خواهید آورد بدانید و از زندگی معمولی ولی واقعی در کنار هم لذت ببرید؛ در ضمن از طرف من به بچه‌هایتان بگویید کسانی که دماغشان را عمل می‌کنند، لزوماً زیباتر نمی‌شوند!

و در نهایت این بود رمز فرزندنابغه‌پنداری.

این خبر را به اشتراک بگذارید