محمدتقی حاجیموسی
خودت رو به چی فروختی؟ بعد از اینکه ممنوعیت استفاده از ویدئو برداشته شد، ویدئوکلوپها تبدیل به یکی از پربازدهترین بنگاههای اقتصادی کشور شدند و خیلی از جوانها تلاش میکردند با گرفتن مجوز ویدئوکلوپ، پول به جیب بزنند. از آن طرف ما هم بزرگترین آرزویمان این بود که آخر هفته بتوانیم یک فیلم کرایه و تا فردایش 10بار تماشا کنیم. این وسط بعضی از ویدئوکلوپها آنقدر وضعشان خوب شده بود که حتی در روزنامهها هم آگهی میدادند و هر چند تیتر آگهیشان درباره اجاره فیلمهای کمک درسی بود لکن همه دنبال فیلم هندی بودند و حاضر بودند تمام هویتشان یعنی شناسنامه را در ازای 4 تا فیلم گرو بگذارند؛ یعنی در دهه 70 شناسنامه در این حد ارزش داشت.
زندگی در لبه علم- تلویزیون 21اینچ رنگی با قابلیت تصویر در تصویر و مجهز به سیستم پال- سکام و انتیاسسی که ما هیچ وقت نفهمیدیم چیست اوج تکنولوژی در زمینه تلویزیونها بود. همه سازندگان این تلویزیونها با صفحه محدب هم معتقد بودند این واقعیترین تصویر تاریخ است و با خرید این محصولات ما قادر خواهیم بود بالاترین کیفیت ممکن را درک کنیم. منتها بعدش فهمیدیم که چقدر ساده بودهایم و آن تلویزیونها با پیکسلهایی که از فاصله 3متری قابل شمارش بودند بیشتر به چشمانمان آسیب میزدند تا اینکه تصویری ارائه دهند. هرچند آن موقع گلداستار به ما میگفت سینما را به خانههایتان ببرید! با تلویزیون 21اینچ!
خداحافظ برنج، سلام ماکارونی- نیمههای دهه 70 اوج سرمایهگذاری در صنعت تولید ماکارونی بود و تلویزیون هم مثل چی آنها را تبلیغ میکرد! یعنی هر چه الان ستاره فلان مربع میبینیم، آن موقع ماکارونی میدیدیم. برندها هم مختلف بودند و از ماکارونی فیض و قدس گرفته تا کماج ، سمیرا ، رشد، لرد ، تک و... در مغازهها حضور داشتند. منتها اینقدر کارخانههای تولید ماکارونی زیاد شدند که بعد از چند سال بازار اشباع شد و حالا نصف آنها هم دیگر حضور ندارند. لذا ما فهمیدیم جنبه هم چیز خوبی است.
سلطان روغن دستگیر شد- فکر نکنید سلاطین بازار فقط متعلق به دهه 90 هستند و قبل از آن کسی خون ملت را توی شیشه نمیکرده. در سال 74 هم عدهای بودهاند که سلاطین کالاهای مختلف بودند اما در نهایت به چنگال قانون افتادهاند؛ مثلا یک آقایی که خیلی زرنگ بوده، فکر کرده چکار کند پولدار شود و بعد به این ایده رسیده که روغننباتی را به جای روغن صنعتی به مردم بفروشد. این استاد، مدیر یکی از کارخانههای روغن نباتی بوده که صدها تن روغن را پیچانده و به شلاق، جریمه و... محکوم شده لکن قبل از اجرای حکم متواری شده و بعدا همین روغنها را به جای روغن صنعتی فروخته. در پایان این خبر بار دیگر باید این نکته را تذکر داد که چرا آدم نباید خودش عاقل باشد و فرق روغن نباتی و روغن صنعتی را نفهمد؟
نوشابه ایرانی، ذائقه ایرانی- تا اواسط دهه 70، نوشابه یک نوشیدنی کمیاب بود که تنها با غذا فروخته میشد و اگر شما خودتان را هم آتش میزدید کسی به شما نوشابه خالی نمیفروخت. اما از سال 74 تولید نوشابه در کشور زیاد شد و پارسیکولا به میدان آمد و تبلیغات نوشابه در تلویزیون و روزنامهها بیشتر شد. کارخانههای نوشابهسازی هم شروع کردند به برگزاری قرعهکشی تا از این راه ملت را به خریدن نوشابه ترغیب کنند. البته آن موقع کسی به ما نمیگفت نوشابه بد است و ضرر دارد و سود مالی مهمتر از سلامت مردم بود. بعد از چند سال که همه به نوشابه معتاد شدند یکدفعه پزشکان به میدان آمدند و از مضرات نوشابه گفتند. چقدر یهویی! ظاهرا آن موقع سود توی دوغ بود.
جوان نیز آدم است- از روز اول خلقت تا همین 20سال پیش، جوانها گونهای از انسان بودند که کلهشان بوی قورمهسبزی میداد و نباید به آنها اعتماد میشد و هرگونه اظهارنظرشان در مسائل مختلف با لگد از جانب والدین توی صورت پاسخ داده میشد. این عده از آدمها مجبور بودند راه و روش زندگی پیشینیان خود را ادامه دهند و اگر پدر آرزو داشت پسرش مهندس شود، این در حکم امر محتوم بود و فراری از آن وجود نداشت. اما نیمه دهه70 زمزمههایی از تغییر در این فرهنگ شنیده شد و روزنامه همشهری در گزارشی به این نکته اشاره کرد که جوانان مجری آرزوی والدین خود نیستند؛ یعنی یک انقلاب علیه نظام گذشته که البته زیادی جدی گرفته شد و حالا به فرزندسالاری رسیده و هیچکس حواسش نیست که این قرارمان نبود.
کی از همه تندخوانتره؟- نمیدانیم چه دردی بود ولی در دهه70 همه اصرار داشتند به ما تندخوانی یاد بدهند. حالا اینکه تند خواندن چه فایدهای داشت را کسی نمیداند ولی همینطور مؤسسه تندخوانی بود که مثل قارچ سبز میشد و والدین به بچههایی که مثل شصتتیر کتاب میخواندند و حرف میزدند افتخار میکردند. خوشبختانه این مؤسسات خیلی زود منقرض شدند و بلایشان از سر ما کم شد.
چه حالی داشتیم- ملت ما در گذشته نسبت به الان بانشاطتر بود و صبح جمعه ساعت8 همه با لباس گرمکن توی کوچه ، خیابان ، دشت ، کوه و جنگل بودند و داشتند فعالیت ورزشی میکردند. نمونهاش مسابقات دوهمگانی بود که شهرداری برگزار و در یک روز، 25هزارنفر را به رقابت وادار میکرد؛ یعنی شما فکرش را بکنید که 25هزارنفر در سراسر تهران پنجشنبه شب به امید مسابقه دو خوابیدهاند و جمعه کله سحر از خواب بیدار شدهاند.
سه شنبه 18 دی 1397
کد مطلب :
43926
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/PAyW
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved