مردم درباره پیاده راهرفتن در تهران چه میگویند؟
آلوده و شلوغ اما زیبا
سارا صورتگر:
چند دهه از آن روزها گذشته است؛ از روزهایی که تهران پایتخت آرامی بود، با آسمان آبی و هوای بیگردوغبار؛ خیابانهایش پاتوق پیادهرویهای عصرگاهی مردم و درختانش رقصان در باد. تهران بود و چنارهایش، باغهای پراکنده در شهر و جویهای روان در امتداد خیابانهای بلند. اما حالا شهر با جمعیتی پرشمار، ساختمانهای بلند و خیابانهایی که در تسخیر خودروهاست، شبیه گذشتههایش نیست.
ماشینها که آمدند صفای پیادهها برچیده شد. آن وقتها از خیابان امیرکبیر تا خیابان مولوی، پر بود از چنارهای کهنسال و سایهشان سایهبان پیادهرویهای عصرانه مردم. این روزها آن درختان پیر با شاخههای درهم تنیده یا زیر تیزی تبر قد خم کردهاند و یا خشکیده و در انزوای تماشا ماندهاند.
خیابان پیاده، ایدهای بود که نخستینبار در شهرهای اروپایی و در دهههای میانی قرن بیستم میلادی به بعد مورد توجه قرار گرفت؛ ایدهای که علاوه بر کاهش مشکلات شهری، برای حفاظت از بافتهای کهن و احیای حیات اجتماعی، در محدودههای مرکزی و واجد ارزشهای تاریخی به اجرا در آمد. حالا پس از تجربههای متعدد در جهان، یکی از مهمترین گرایشهای جدید شهرسازی، توجه به حرکت پیاده و نیازهای آن بهعنوان یک موضوع فراموششده مهم شهری است.
پیادهراهها و مراکز خرید پیاده، محورها و مسیرهایی هستند که عبور وسایل نقلیه تا جای ممکن در آنها کاهش یافته یا حذف میشود؛ در واقع این معابر باید براساس بالاترین حد نقش اجتماعی طراحی شده باشند.
حس خوب زندگی در شهرها زمانی به اوج میرسد که شهرها در خدمت انسانها باشند نه در خدمت خودروها؛ به این ترتیب، شهر و شهروند در جایگاه و نقش خود قرار میگیرند و رضایتمندی مردم از زندگی روزمره و ارتباطشان با فضاهای شهری افزایش مییابد . با اینکه پیادهروی در شهرها یکی از عادتهای تأثیرگذار بر سلامتی و همچنین افزایش احساس تعلق شهروندان به شهر است اما در شهر شلوغی مثل تهران، آیا مردم از راه رفتن در خیابانهای شهر لذت میبرند و چقدر علاقهمند به راه رفتن هستند؟ در این گزارش تعدادی از آنها به این پرسش پاسخ دادهاند.
مردم چه میگویند؟
«پیاده راه برویم؟ برای چه؟ چه لذتی دارد؟ این همه ماشین مگر جایی برای تماشا باقی گذاشتهاند؟ تهران آنقدر بزرگ شده که پایی برای پیادهرفتن پیدا نمیشود. پیادهروها هم یا پر از سطل زباله است و یا سد معبر. این تهران برای بچهها و نوههای ما جاذبهای ندارد. نوههایم از سرکار هم با همین نرمافزار موبایلیها میآیند خانه. میگویند مادرجان تا وقتی ماشین هست چرا با تن خسته و پایپیاده خودمان را عذاب بدهیم؟ ماشینها، هم سلامتی مردم را گرفتهاند و هم صفای خیابانها را. نگاه کن، چند پیادهرو را در تهران به کلی خراب کرده یا نصفش کردهاند و نصفش سهم خیابانها شده و ماشینها. جایی برای ما آدمها نمانده. بهخدا خودمان هم ماشینی شدهایم و نمیفهمیم.» زیور زن 69سالهای است که از دهه 40 در میدان هفتتیر زندگی میکند؛ از آدمهای نسلی که پیاده راهرفتن بخشی از زندگی روزمره آنها بود و حالا میگوید: «پیادهروهای شهر کمتر عابری بهخود میبینند که با لذت چند ساعت قدم بزند. همه رهگذرند».
او اسم خیابانها و میدان هفتتیر را گذاشته کوچه حراجیها؛ «از بس دستفروش در این خیابانهاست؛ از بالای میدان تا پایین. نصف جهیزیه دخترها را میشود اینجا خرید!» شوخطبع است اما دلش از شهر گرفته. تهران را دوست دارد اما نه برای شکل و شمایل امروزیاش؛ به یاد خاطرات خوب گذشته. پاییز و زمستانهایی که هرروز اعلام نمیکردند امروز هوا برای تنفس او و همسن و سالانش مناسب نیست و بهتر است سالمندان از خانه بیرون نیایند؛ «با این شرایط کم مانده است ورود پیرزنها و پیرمردها به شهر را ممنوع کنند!»
میخواهم خودم به خانه بروم نه خبر مرگم!
«تهران سالهاست شهر دود و آهن است. در محاصره دود و آهن که نمیشود پیاده رفت. بخواهی روح و روانت آرام باشد، نفست از آلودگی میبُرد. بخواهی با خودت هم خلوت کنی آنقدر برخوردهای نامحترمانه میبینی که از بیرون آمدن پشیمان میشوی. این شهر دیگر برای ما شهر نمیشود. من سالهاست دیگر دوست ندارم پیاده راه بروم. قدیمها، بیشتر راه میرفتم. همیشه از سرکار پیاده برمیگشتم و بعضی از قرارهای دوستانهام را هم اول صبح میگذاشتم تا برای آنها هم توفیق اجباری شود و پیادهروی کنند اما این روزها جز به ضرورت بیرون نمیآیم. از موتوریهایی که انگار در پیادهرو به دنیا آمدهاند بگیر تا سنگفرشهای لبپر و پیادهروهای باریک؛پیادهروی در این همه شلوغی دیگر آرامام نمیکند.»
حشمت، پیرمرد ورزشکار 86ساله، هنوز هم سرپاست و نیازی به کمک برای خرید و راه رفتنهایش ندارد. هر ازگاهی که هوس پیادهروی میکند سمت لواسان میرود؛ «آنجا اگر پیادهراه هم نداشته باشد حداقل نفسم را نمیبُرد و جای خودم خبر مرگم به خانه نمیرود.»
گزارش آسیبشناسی
آسیبشناسیهای مرکز مطالعات و برنامهریزی و مطالعات شهر تهران که بهتازگی درباره وضعیت موجود فضاهای پیاده شهر تهران در 2بخش مدیریتی و اجرایی ارائه شده، نشان میدهد که فضاهای پیاده شهری در تهران از کیفیت بالایی برخوردار نیست و درتوسعه این فضاها بیشتر نگاه و برنامهریزیهای کمّی مورد توجه قرار گرفته تا رویکردهای کیفی. محمدعلی نجفی- شهردار تهران- که قرار است برنامههای توسعه شهری پایتخت را با رویکرد انسانگرا در پایتخت پیش ببرد، چندی پیش درباره پیادهراههای نامطمئن تهران گفته بود: «تهران از نظر شهرسازی بهصورت شهر بدقوارهای درآمده است که هیچ فرمولی بر آن حاکم نیست. نمیتوان پیادهراهی را در تهران پیدا کرد که بتوان ۱۵دقیقه بدون وجود مانع، پله و... در آن پیادهروی کرد؛ چرا که نگاه در شهر از ابتدا انسانمحور نبوده است. بسیاری از معابر تهران فاقد پیادهراه هستند و تعداد بیشمار دیگری نیز پیادهراههایشان بهوسیله خودروها، مغازهها یا ساختمانهای درحال ساخت اشغال شدهاند».
پیادهراهسازی در شهرهای بزرگ که توسعه نامتوازن را پشت سرگذاشتهاند و بیشتر در خدمت خودروها هستند تا مردم، اغلب با دشواریهایی همراه است؛ مانند تجربهای که تهران در دهههای گذشته در زمینه توسعه پیادهراهها در محدوده مرکزی تهران پشت سرگذاشت. نمونه آن پیادهراه کردن میدان حسنآباد در اوایل دهه 80 است که بهرغم هزینههای سنگین بهدلیل ضعف مطالعات اجتماعی، در نهایت به یک پروژه شکستخورده تبدیل شد. تجربه تازهتر آن پیادهراه هفدهشهریور است که با هدف ایجاد یک پیادهراه آیینی برای تمرکز در اجرای مراسم مذهبی و مناسبتی طراحی شد اما بازهم بهدلیل نادیدهگرفتن مقتضیات اجتماعی و بافت محلی، مجموعهای از مشکلات اجتماعی را با خود به همراه آورد و زندگی روزمره مردم را به مخاطره انداخت و در نهایت در شمار پروژههای شکستخورده قرار گرفت.
بهانهها به کنار! باید راه رفت...
در میان شهروندان ناراضی از وضعیت پیادهراههای تهران، افرادی هم هستند که آلودگی هوا و چالههای شهری و رعایت نشدن حقوق پیادهها را بهانه میدانند و معتقدند که مشکلات یک روی سکه است. آنها هنوز هم با تهران رفیقند و حالشان در پیادهروهای شهر خوب است؛ بهخصوص پیادهروهایی که از قدیم پاتوقهای تهرانگردی بوده، هر چقدر هم شلوغ و آلوده؛ «من عاشق تهران آلوده و شلوغم. بهنظرم کسی که دوست نداشته باشد در خیابانهای تهران قدم بزند لذتی از زندگی نبرده است. در خیابانهای تهران زندگی جریان دارد. همه مشکلات سرجای خود ولی من با همین شرایط، پیادهروی در تهران را لذتبخش میدانم. مردم ما خودشان را فراموش کردهاند و همیشه با ماشین با شیشههای بالا رفتوآمد میکنند، به فکر خودشان و بچههایشان نیستند و به همین دلیل است که بچههای نسل جدید اصلا تهران را نمیشناسند. حالا هم که با وجود ماشینها همه کارها دقیقه نودی شده است و انگار هیچکس دیگر وقت پیادهرفتن ندارد.» مهدی بعد از 26سال زندگی در تهران، از آن شهروندانی است که پیاده راهرفتن در خیابانهای شهر را راهکاری برای رسیدن به آرامش میداند.
هفتهای 10 ساعت پیادهروی میکند. خیابان ولیعصر را متفاوت از دیگر خیابانها دوست دارد اما هرجا فرصتی باشد پیادهروی میکند. بعضی وقتها هم وسیله نقلیهاش را کناری پارک میکند و بخشی از مسیر را تا مقصد پیاده میرود.
پیاده یا سواره؟
فرناز هر روز شیفت بعدازظهر حوالی میدان بهارستان مشغول کار است. او هم مثل مهدی پیادهبودن در تهران را ترجیح میدهد؛ «بهنظر من تهران شهر باصفایی نیست. من پیادهروی میکنم اما نه برای اینکه خیابانها را ببینم و حالم خوب شود- چون اصلا چنین اتفاقی نمیافتد-برای تمدد اعصاب پیادهروی را دوست دارم و اگر زمان به من اجازه بدهد قطعا بین سواره یا پیادهبودن، پیادهبودن را ترجیح میدهم. تهران را آنقدر نمیشناسم و اگر بگویم با فلان خیابان خاطرات بسیاری دارم دروغ گفتهام! خیابان کارگر، بلوار کشاورز و خط بیآرتی آزادی -تهرانپارس مسیرهای مورد علاقه من هستند.»
از نگاه صدف، یکی دیگر از شهروندان تهرانی، باید شهرها را و حتی همین تهران شلوغ را در همین زندگی روزمره کشف کرد؛ «هیچوقت فکر نکردهام اگر اینجایی که راه میروم تهران نبود و جای دیگری بود احساس من نسبت به پیادهروی و راه رفتن چه تغییری میکرد؟ کلا دوست دارم جاهای جدید را کشف کنم. با ماشین شخصی آدمها نمیتوانند شهر را تجربه و حس کنند، به همین دلیل همیشه سعی میکنم هر بار از مسیرهای جدیدی به مقصد برسم و بین تمام خیابانهای تهران، خیابان ولیعصر را بیشتر از همه دوست دارم.»
برای او عجیب است که مردم، تهران را دوست ندارند و خودشان را از قدمزدن محروم میکنند؛ «من عاشق پیادهرفتن در خیابانها و مراکزی هستم که برای من خلوتی بسازند. این عادت لذتبخشی است و تهران با همه مشکلاتش از نگاه من شهری زیبا و دوست داشتنی است.»
آن تهران عزیز را از ما دزدیدهاند
«تهران بزرگ شده است اما بازهم تهرانگردی نمیکند چون تهران را دوست ندارد»؛ شهروز حالا 58 سال را رد کرده است و بعد از انقلاب هم 10 سال از ایران رفته بود و وقتی برگشت، تهران برایش مثل قبلها نبود؛ مثل روزهایی که با همسرش شهین آنقدر پیاده میرفتند تا جای خورشید و ماه عوض شود و هنوز هم از گفتنشان لبخندی روی چین و چروک صورتش میافتد و عینک فریمدار بزرگش کمی روی بینی جابهجا میشود؛ «قدیمها، همان اوایل ازدواجمان، ولیعصر و تجریش برایمان بهترین جای تهران بود. میرفتیم تا انقلاب و فلسطین. تمام کوچه پسکوچهها را زیر و رو کرده بودیم؛ اما حالا چی؟ هر 2تا میدان شده است 2 دایره بیمعنا و مفهوم، انگار خاطراتمان را یکشبه خراب کردهاند. وقتی دیدم بیدلیل و منطق فقط برای حملونقل ماشینها اینقدر تغییر کردهاند حیرت کردم. من این تهران را دیگر دوست ندارم چون هویتی در آن نمیبینم. به هر باغ و کوچه پسکوچهاش که سرک میکشم خراب شده است. یکی دیگر از پاتوقهای ما باغهای اطراف سعدآباد بود. حالا آن باغها کجا هستند؟ همه شدهاند ساختمان و برج، دیوار و آجر. برای من در این سن و سال هیچچیز از تهران قبل و خاطراتم باقی نمانده. حیف از آن خیابانها. آن تهران عزیز و دوست داشتنی را از ما دزدیدهاند. به جای طهران نوشتند تهران و بعد یکییکی اسم و خاطرههای خیابانها را از جا کندند. همان موقع باید میدانستیم این ادا و اصولها یعنی چه، حالا هرکاری کنند این تهران آن طهران نمیشود.»
پیاده راه کردن میدان حسنآباد در اوایل دهه80 به رغم هزینههای سنگین به دلیل ضعف مطالعات اجتماعی، در نهایت به یک پروژه شکستخورده تبدیل شد.
راه 17 شهریور که با هدف ایجاد یک پیادهراه آیینی برای تمرکز در اجرای مراسم مذهبی و مناسبتی طراحی شد بازهم به دلیل نادیدهگرفتن مقتضیات اجتماعی و بافت محلی مجموعهای از مشکلات اجتماعی را با خود به همراه آورد