میخواستند ستاره شوند
جشن انجمن منتقدان، بهترینهای 40 سال سینمای کودک و نوجوان را انتخاب کرد با علی بچههای آسمان و راضیه بادکنک سفید پس از سالها گپزدهایم
نیلوفر ذوالفقاری
تصویر علی که نفسزنان تمام راه مدرسه تا خانه را با کتانیهای کهنهاش میدوید و لحظهای که پاهای کوچک خستهاش را در حوض آب فرو برد و ماهیهای قرمز دورش جمع شدند، یکی از ماندگارترین قابها در ذهن علاقهمندان به سینماست. چهره راضیه کوچولو که نگران کاملشدن سفره هفتسین بود و شادی چشمهایش وقتی بعد از تلاش بسیار بالاخره تنگ ماهی را در دست گرفت هم همینطور. علی فیلم «بچههای آسمان» و راضیه فیلم« بادکنک سفید» کاراکترهای به یاد ماندنی سینمای کودک هستند. بیش از دو دهه از آن روزها گذشته و حالا فرخ هاشمیان و آیدا محمدخانی، بازیگران این نقشهای خاطرهانگیز در بخش بهترینهای 40 سال سینمای ایران به انتخاب منتقدان و نویسندگان سینمایی، جایزه بهترین بازیگران کودک را دریافت کردند. این موضوع بهانهای شد تا بعد از سالها سراغ این دونفر برویم که هرچند سرنوشت آنها ستاره شدن نبود، اما در کودکی تصویری فراموشنشدنی از خود به نمایش گذاشتند.
فرخ هاشمیان
بازیگر نقش علی در بچههای آسمان
سینما مرا گم کرد
چطور برای بازی در نقش علی انتخاب شدی؟
9ساله بودم که نقش علی را بازی کردم. مدرسه و کلاس ما یکی از آخرین مکانهایی بود که گروه سازندگان فیلم برای انتخاب بازیگر به آنجا مراجعه کردند. یادم هست آن روز دفتر نقاشیام را جا گذاشته بودم و گریه میکردم. وقتی گروه به کلاس ما رسید، مجید مجیدی نگاهی سریع به بچهها انداخت. همان موقع من با چشمهای گریان سر بلند کردم و مجیدی گفت: خودش است! ترسیده بودم و فکر میکردم قرار است برای جا گذاشتن دفتر نقاشی سرزنشم کنند اما وقتی پرسیدند دوست دارم فیلم بازی کنم یا نه، خیالم راحت شد.
فیلمهای موردعلاقه شما کدامها بود؟
من به تماشای فیلم خیلی علاقه داشتم، مخصوصا فیلمهای اکشن و رزمی.آن روزها کلاس تکواندو هم میرفتم، لباس ورزشی میپوشیدم و خودم را جای بازیگران این فیلمها تصور میکردم. وقتی برای بچههای آسمان انتخاب شدم احساس خوبی داشتم. فکر میکردم دیگر قرار است بازیگر معروفی شوم.
بعد چه اتفاقی افتاد؟
چند روز بعد عدهای به مغازه پدرم رفتند تا اجازه بازی من در فیلم را از او بگیرند. من فرزند دوم خانواده هستم. پدرم خوشحال بود، میگفت قرار است بازیگر شوی. بعد از آن بهمدت 2هفته با من تئاتر تمرین کردند تا بتوانم جلوی دوربین بروم. هر روز صبح یک ساعت به مدرسه میرفتم و بعد ماشینی دنبالم میآمد که مرا به محل فیلمبرداری ببرد.
میدانستی فیلم درباره چیست؟
قصه را برایم تعریف کرده بودند و میدانستم علی چه شخصیتی دارد. دیالوگها را سر صحنه چندبار برایم تکرار میکردند تا حفظ شوم. جواد کاسهساز در آن روزها خیلی به من کمک کرد تا بتوانم جلوی دوربین بروم.
بعد از بچههای آسمان چه شد؟
بعد از بچههای آسمان روزهای تلخی را تجربه کردم. پدرم ورشکسته شد و برای چند سال از تهران خارج شدیم. من که لای پر قو بزرگ شده بودم ناگهان سختی و تلخی زندگی را تجربه کردم. فقط یک سال از اکران بچههای آسمان گذشته بود که زندگی من تغییر کرد.
چه تغییری؟
سینما مرا گم کرد. هیچکس سراغی از من نگرفت. آنها هم که به محله قدیمی رفته بودند تا مرا در فیلمهای جدید بازی دهند نتوانستند پیدایم کنند. سالها بعد همسایههای قدیمی گفتند بارها افرادی دنبال من گشتهاند اما نشانی پیدا نکردهاند. من کودک بودم و نمیدانستم باید برای ادامه این راه چکار کنم. 3 سال بعد وقتی به تهران برگشتم سعی کردم دوباره بازیگری را تجربه کنم اما نشد. آنقدر هم آگاهی نداشتم که سراغ کلاسها و کارگاههای بازیگری بروم.
به این ترتیب سینما را کنار گذاشتی.
سینما را پشت سر گذاشتم و سراغ کار رفتم. سالها مشغول نقاشی ساختمان بودم. دیگر با کسی درباره آن تجربه شیرین حرف نمیزدم و حتی به دیگران نمیگفتم من همان علی بچههای آسمان هستم.
فکر میکنی شخصیت علی چه شباهتها و نقاط اشتراکی با خودت دارد؟
تا به حال به این موضوع فکر نکردهام. من هم تقریبا شبیه علی نسبت به عزیزانم دلسوزی دارم. بیشتر از ویژگیهای اخلاقی، سرنوشت من و علی شبیه به هم بود. من هم مثل علی کودکی سختی را تجربه کردم و توانستم درد او را در دنیای واقعی لمس کنم؛ به همین دلیل هم در روزهای بزرگسالی حس و حال کودکان کار را خوب درک کردم و تا حد توان سعی کردم به آنها کمک کنم. فکر میکنم من هم مثل علی اهل تلاشکردن برای رسیدن به خواستههایم هستم.
چه شد که دوباره به دنیای سینما نزدیک شدی؟
از دنیای بازیگری دلسرد شده بودم. سالها بعد با سریال «کیمیا» دوباره به این دنیا برگشتم. در این مجموعه نقش جالبی داشتم؛هادی که مشغول ساخت رادیو و بیسیم با وسایل دورریختنی بود. از همان جا کمکم وارد کارهای تدارکات صحنه شدم. دیگر جلوی دوربین نرفتم. خودم دوست داشتم دوباره بازیگر شوم اما این اتفاق به دلایل مختلف نیفتاد.
وقتی خبر دریافت جایزه جشن منتقدین را شنیدی چه احساسی داشتی؟
چند روز مانده به برگزاری جشن به من خبر دادند که در این جشن کاندیدای دریافت جایزه شدهام. حس شیرینی بود که بعد از این همه سال هنوز هم به یاد علی بچههای آسمان بودهاند. این جشن هم بهانهای شد برای اینکه دوباره دیده شوم و شاید بتوانم به دنیای سینما برگردم.
بعدها به تماشای بچههای آسمان نشستی؟
در این سالها چندین بار به تماشای فیلم نشستهام و هر بار با دیدن صحنههای فیلم بغض کردهام. میدانم که خیلیها مثل من فیلم را چندینبار دیدهاند. حتی بچههای امروزی هم با علی احساس همدردی میکنند.
بهنظر خودت چرا نتوانستی به رؤیای ستاره شدن برسی؟
من مقصر نبودم. کودک بیتجربهای بودم که سینما را نمیشناختم. مرا به سینما آوردند و بعد رها کردند. در آن سن نیاز به حمایت داشتم. بخشی از مسیر پیشرفت به تلاش شخص بستگی دارد اما کودکی که راه را بلد نیست نمیتواند بدون راهنمایی تصمیم بگیرد. حتما لازم نیست که از او برای بازی در فیلمهای دیگر هم دعوت شود، همین که رشته محبتی که در طول یک پروژه بهوجود آمده پاره نشود برای یک کودک خیلی مهم است. خوشحالم که حالا اوضاع عوض شده و کودکان بازیگر مورد آموزش و حمایت قرار میگیرند.
با سینما قهر کرده بودی؟
تا سالها به ندرت سینما میرفتم. در نوجوانی بازیگر مورد علاقهام ابوالفضل پورعرب بود و سعی میکردم فیلمهای او را روی پرده ببینم.
اگر در کودکی از دخترت باران برای بازی در فیلم دعوت شود چه واکنشی نشان میدهی؟
نمیگذارم دخترم راهی را که من رفتم برود. دوست ندارم سراغ بازیگری برود. فکر میکنم اگر دکتر شود خیلی بهتر از این است که ستاره شود. من هم بعد از اکران بچههای آسمان فکر میکردم سوپراستار میشوم و خودم را در حال امضا دادن به طرفدارانم تصور میکردم. اهل محله و اطرافیان هم حسابی تحویلم میگرفتند اما سرنوشت طور دیگری رقم خورد.
در گفتوگوها از دوره تلخی گفتهای که دچار اعتیاد شدی. کمی از آن روزها بگو.
جوان بودم و ماجراجو. دوست داشتم همهچیز را تجربه کنم. متأسفانه این کنجکاوی باعث شد سراغ موادمخدر بروم. چند سالی درگیر مصرف بودم و نمیتوانستم از این دام رها شوم تا اینکه خبر پدر شدن را شنیدم. بهخاطر دخترم همه آن تلخیها را کنار گذاشتم و زندگی جدیدی را شروع کردم.
قرار است دوباره جلوی دوربین بروی؟
خیلی اتفاقی با رضا درمیشیان همصحبت شدم. وقتی خودم را معرفی کردم با اشتیاق پرسید دوست دارم باز هم بازیگری کنم یا نه؟ باورم نمیشد که جدی گفته باشد، فکر کردم این هم یک تعارف است و فراموش میشود. اما وقتی دوباره با او تماس گرفتم فهمیدم پیشنهادش جدی بوده و قرار است به کمک او به دنیای سینما برگردم. حالا دیگر کودک نیستم اما باز هم فرصت درخشیدن در دنیای سینما وجود دارد.
من مقصر نبودم. کودک بیتجربهای بودم که سینما را نمیشناختم. مرا به سینما آوردند و بعد رها کردند. در آن سن نیاز به حمایت داشتم. بخشی از مسیر پیشرفت به تلاش شخص بستگی دارد اما کودکی که راه را بلد نیست نمیتواند بدون راهنمایی تصمیم بگیرد
آیدا محمدخانی
بازیگر نقش راضیه در بادکنک سفید
هنوز به بازیگر شدن فکر میکنم
ماجرای انتخابتان برای بادکنک سفید چه بود؟
کلاس اول دبستان بودم. سر کلاس نشسته بودیم که ناظم خبر داد گروه فیلمبرداری قرار است به کلاس ما بیایند. آنطور که یادم است، جعفر پناهی همراه با دختر کوچکش آمده بود. یکییکی بچهها را صدا میکرد و از هرکس چند سؤال میپرسید. بار اول که به کلاس ما آمدند، اصلا از من سؤالی نپرسیدند. وقتی قصد رفتن کردند معلم ما پناهی را صدا کرد و گفت از آیدا هم تست بگیرید. چند سؤال ساده از من پرسیدند مثل اینکه نشانی خانهتان کجاست؟ و... من هم با لحن کودکانه و با آب و تاب شروع کردم به جواب دادن. بعدها پناهی گفت همان موقع فهمیدم تو قرار است نقش راضیه را بازی کنی.
چهکسی کمک کرد از پس بازیگری در آن سن بر بیایی؟
بیشتر از همه خود جعفر پناهی کمکم میکرد. گاهی ساعت 4صبح ماشین دنبالم میفرستادند تا سر صحنه فیلمبرداری بروم. من هنوز خواندن و نوشتن بلد نبودم و نمیتوانستم متن را بخوانم به همین دلیل کارگردان دیالوگها را میگفت و من تکرار میکردم.
چه چیزهایی به شما یاد داد؟
خاطره جالب من مربوط به صحنهای است که باید در آن گریه میکردم. آقای پناهی به من گفت روی این پله بنشین و هر کس صدایت کرد از جایت تکان نخور. بعد صدابردار فیلم آمد و با اصرار از من خواست بلند شوم. کارگردان با جذبه خاص خود آمد و حسابی مرا دعوا کرد که به حرفش گوش ندادهام. من زدم زیر گریه و گروه فیلمبرداری را شروع کردند! بعد از آن قراری با هم گذاشتیم. پناهی به من گفت آیدا هر بار با اخم و جذبه به چشمهایت نگاه کردم، شروع کن به گریه کردن. چندبار اول برایم سخت بود اما بعد یاد گرفتم که باید چکار کنم. جالب اینجاست که خیلیها میخواستند بدانند چطور سر این قرار ماندهام تا حدی که در جشنواره هم، پناهی زانو زد و با جذبه به چشمهای من نگاه کرد، من هم زدم زیر گریه و همه از این اتفاق تعجب کردند.
کدام ویژگی راضیه را در خودت میبینی؟
راضیه در من تأثیرات زیادی گذاشت. بعدها در سن بزرگسالی گاهی اطرافیان و نزدیکانی که فیلم را دیده بودند میگفتند هنوز آثار نقش راضیه در تو دیده میشود. فکر میکنم این ویژگی راضیه که برای رسیدن به خواسته خود پافشاری میکرد شبیه بهخود واقعی من است. همیشه در زندگی سعی کردهام با پشتکار، همهچیزهایی را که دوست دارم بهدست بیاورم.
بعد از بادکنک سفید حضور در چه آثاری را تجربه کردی؟
بعد از بادکنک سفید برای بازی در فیلم «ابراهیم» به کارگردانی حمیدرضا محسنی انتخاب شدم. بعد هم در « راز مینا »با لعیا زنگنه همبازی شدم. در 15سالگی هم بازی در سریال «سرزمین سبز» را تجربه کردم. در جشنواره فیلم اصفهان در سال 1380 بهعنوان داور بخش مسابقات فیلمهای ایرانی حضور داشتم. در دوره دانشگاه هم داوری بخش دانشجویی جشنواره فجر را برعهده داشتم.
درباره آینده خودت در دنیای بازیگری خیالبافی میکردی؟
خیلی رویابافی میکردم. از همان روزها که نوجوان بودم دوست داشتم بازیگر شوم. موقع انتخاب رشته، میخواستم سینما بخوانم اما خانوادهام چندان موافق نبودند. آنها با بعضی اهالی سینما ازجمله جعفر پناهی تماس گرفتند تا بدانند توصیه آنها چیست. جالب اینجاست که همه توصیه میکردند سراغ ادامه تحصیل در رشته دیگری بروم و سینما را در کنار آن دنبال کنم. من هم سراغ رشته موردعلاقهام یعنی علوم تجربی رفتم. اما همیشه در ذهنم بود که هنر را به شکل دیگری ادامه دهم. هنوز هم سر این دوراهی ماندهام که چرا دنبال بازیگری نرفتهام؟ بخشی از وجودم این تمایل را دارد که بازیگر شوم؛ هرچند که چندان به آن بها ندادهام و دنبالش را نگرفتهام.
واکنش خانواده و اطرافیان به بازی شما چه بود؟
خانواده خیلی از بازی من استقبال کردند و مدام تشویقم میکردند. قبل از بادکنک سفید فیلم« مریم و میتیل» روی پرده سینما بود. تمام دیالوگهای فیلم را حفظ بودم و سعی میکردم صحنههای مختلف را در خانه بازی کنم. شاید رویای بازیگری از همان زمان در من شکل گرفته بود. بعد از اکران بادکنک سفید، مردم در خیابان مرا میشناختند و از بازی من تعریف میکردند و این حس بسیار خوبی برایم داشت.
در این سالها مشغول چه کاری بودی؟
درس، درس و درس. هماکنون مشغول تحصیل در فوق دکتری رشته علوم اعصاب شناختی هستم. تا مقطع کارشناسی ارشد هم در رشته روانشناسی بالینی تحصیل کردم. 2سال هم فرصت مطالعاتی در خارج از کشور داشتم.
باز هم در این سالها بادکنک سفید را تماشا کردهای؟
چند بار فیلم را تماشا کردهام. گاهی برای فیلم دلتنگ میشدم و دوباره سراغ آن میرفتم. همیشه تماشای آن برایم با حس عجیبی همراه بود. این حس باعث میشد گاهی هم از تماشای دوباره فیلم فرار کنم. اتفاقات بعد بادکنک سفید و دنبال نکردن بازیگری باعث میشد تردیدهایم بیشتر شود. اما خودم فیلم را خیلی دوست دارم و از دیدن بازی خودم در آن سن ذوق میکنم.
تجربه کار با جعفر پناهی در کودکی چه تأثیری در زندگی شما داشت؟
جعفر پناهی شخصیتی باانگیزه، بااراده و جدی دارد و من نگاه او را در فیلمهای مختلفش خیلی دوست دارم. اتفاق خوب بازی در بادکنک سفید برای من افتاد و در زندگیام تأثیر گذاشت. خیلیها به من گفتند خوش به حالت که با جعفر پناهی کار کردهای و او را میبینی. این فرصت مغتنمی برایم بود و خوشحالم که این اتفاق برایم افتاد. پناهی بر شخصیت من هم تأثیر خاصی گذاشته، همیشه او را تحسین میکنم و احترام ویژهای برایش قائل هستم.
اگر پیشنهاد بازی در فیلم داشته باشی قبول میکنی؟
بله، اگر پیشنهاد بازیگری وجود داشته باشد با کمال میل آن را میپذیرم.
احساست نسبت به دریافت جایزه جشن منتقدین بعد از این همه سال چیست؟
بخشی از احساسم درباره این انتخاب را در صفحه شخصی خودم منتشر کردم. خیلی خوشحال شدم که بعد از این همه سال دوباره نامی از بادکنک سفید برده شد؛ ضمن اینکه این جایزه دوباره مرا به فکر فرو برد که شاید باید هنر را هم ادامه میدادم. از جایی که هستم راضی و خوشحالم اما هنر هم جنبه دیگری از زندگی من است که حس میکنم باید به آن بپردازم.
برای کودکان بازیگر و خانوادههایشان چه توصیهای داری؟
بچهها بیتجربه هستند. فکر میکنم توصیهها باید خطاب به خانواده این بچهها باشد. بهعنوان یک کودک وقتی دیده میشوی، توجه دریافت میکنی و جوایز مختلف میگیری، حس و حال متفاوتی را تجربه میکنی. بعد دوست داری این مطرح بودن همیشه در زندگی تو جاری باشد. من این حس موفقیتطلبی را به طرف درس و تحصیل هدایت کردم و جنبه دیگری از زندگیام را پیش بردم. اگر این توجه و محبت ناگهان از زندگی این کودکان حذف شود، آسیبهای جدی بهدنبال دارد. این کودکان باید بیشتر درک شوند و به تردیدهایشان پاسخ داده شود. البته قرار نیست همه این کودکان در بزرگسالی هم بازیگر معروف و موفقی شوند.
چه فیلمهایی را میپسندی؟ بازیگران موردعلاقهات کدامند؟
ژانر موردعلاقه من، درام و اجتماعی است. فیلمهای رخشان بنیاعتماد و اصغر فرهادی را دوست دارم. از بین بازیگران هم به بازی لیلا حاتمی، ترانه علیدوستی و شهاب حسینی علاقه دارم.
چه صحبتی با خوانندگانی که از راضیه بادکنک سفید خاطره دارند داری؟
از مردمی که در طول این سالها به من ابراز محبت کردند ممنونم. خوشحالم که بادکنک سفید توانست حس خوبی را به مردم منتقل کند و حتی بعد از این همه سال دوستداشتنی باشد. اخیرا یک دانشجوی هندی به کشورمان سفر کرده بود تا از زندگی من بهعنوان بازیگر بادکنک سفید مستند بسازد. فیلم هنوز به اندازه همان روزهای اکران موردتوجه قرارمیگیرد و ایــن اتـــفــاق، خوشحالکنندهای است.
این جایزه دوباره مرا به فکر فرو برد که شاید باید هنر را هم ادامه میدادم. از جایی که هستم راضی و خوشحالم اما هنر هم جنبه دیگری از زندگی من است که حس میکنم باید به آن بپردازم