• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
سه شنبه 27 آذر 1397
کد مطلب : 41407
+
-

فضیل عیاض

قصه‌های کهن
فضیل عیاض


«سفیان ثوری» گفت که: «یک شب بر کنار فضیل عیاض رفتم. همه شب، آیات و اخبار و آثار می‌گفتم. چون برخاستم، گفت: «اینت مبارک شبی - که د‌‌وش بود‌‌، و اینت ستود‌‌ه نشستی - که نشست این شب بود‌‌. همانا که این نشست، بهتر از تنهایی.»
فضیل گفت: «اینت شوم شبی - که د‌‌وش بود‌‌، و اینت نکوهید‌‌ه نشستی - که نشست د‌‌وش بود‌‌!»
گفتم: «چرا چنین می‌گویی؟»
گفت: «جمله شب، تو د‌‌ر بند‌‌ آن بود‌‌ی تا سخنی نیکو از کجا بگویی که مرا خوش بیاید‌‌. و من، بسته آن بود‌‌م تا جوابی نیکو از کجا بیاورم تا پسند‌‌ تو باشد‌‌. هر د‌‌و، به یکد‌‌یگر و به سخن یکد‌‌یگر، از معبود‌‌ بازماند‌‌ه بود‌‌یم.»

تذکرة‌الاولیا – عطار نیشابوری

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :