موسیقی 59
کاروان شهید
سحر سخایی| نویسنده و آهنگساز
گرچه فلسفه در دوران اوج خود در آتن، هنر را تقلید هنرمندانهای از واقعیت نامید، حالا به یمن تاریخِ طولانی بین من و افلاطون میتوانم مطمئن باشم که گاهی این زندگی واقعی است که از هنر تقلید میکند. همانقدر که ناکامی ابیچاخان در فیلم «کندو» زودتر از انتظار تبدیل به خشم تودهها شد و تمام آینهها را شکست و همانقدر که سالها بعد بهرام بیضایی در «مسافرانش» آینه شکسته را بند زد و در برابر ما نگاه داشت تا مجبور به دوباره دیدن باشیم، سال ۱۳۵۹ در یک لحظه، به شکلی پیشگویانه در قطعه «کاروان شهید» رخ نمایاند. محمدرضا لطفی باز موضوع سخن من است و شاهکارش در شوشتری همایون با صدای شهرام ناظری موضوع نوشتهام. گرچه روی دیگر نوار چاوش با صدای سیمابینا محصول سال ۱۳۵۷ بود اما کاروان شهید را لطفی در تابستان ۱۳۵۹ اجرا کرد و شعر قطعه هم از جناب محمد ذکایی بود. آوازخوانیهای زیبای ناظری روی پایههای تکرارشونده گروه به نی افشارنیا فرصت داد تا حضور پررنگی داشته باشد و باز صدای تارِ لطفی، حتی آنجا که همراه گروه شیدا مینواخت، مثل افتادن الماسها روی فلز صیقلی، یگانه بود و به قول بامداد هیچ کم نداشت.
راز پیشگویی کاروان شهید در شب ۳۱ شهریور نهفته است؛ کاروانِ واقعی هنوز به راه نیفتاده بود. رفتگان انقلاب در برابر آن همه جانی که قرار بود تا 8 سال بعد نثارِ این کاروان شوند، ناچیز بودند. شاعر، کاروان را در گذری آرام روی گلهای ارغوانی میبیند: روی خون. قافلهسالارش سرو شهید جوان است و تمام آرزوی شاعر و آهنگساز و نوازندگان انگار زندهماندن نام این رفتگان که بیهوده نرفته باشند که حاصل آن گلهای ارغوان گلستانی شود که حالا که خودشان نماندند امید ماندن خاطراتشان باقی بماند.
روی دیگر چاوش8، فضایی به کلی متفاوت دارد؛ فضایی که محصول همان ماههایی است که تولید شده است؛ یعنی بهار ۱۳۵۷. انقلاب، همان چاقوی شعر شمس لنگرودی است که هنوز نیامده و جهان آدمهای بسیاری را به دو نیم نکرده است. یک نیمه صدا میآید که «از کفم رها شد قرار دل» و نیمه دیگر میگرید که«ای برادرها خبر چون میبرید؟»
یک طرف یوسف، عزیز مصر است و سوی دیگرش ته چاه، با دستهای بسته و چشمهایی که نمیخواهند به تاریکی عادت کنند. اجراکنندگان چاوش8 گروههای عارف و شیدا هستند؛ همان جوانهایی که پیشتر شبنورد و سپیده را اجرا کرده بودند. چاوش ۸، سالها بعد یعنی با بازگشت لطفی به ایران دوباره اجرا شد و این بار من هم یکی از شنوندگانش بودم.
گرچه آن هنر والا که همه میشناسیم فارغ از زمانه و زمان هم باید باز زیبا باشد و حرفهایی برای گفتن داشته باشد و گرچه اجرای دوباره چاوش ۸ در سال ۱۳۸۷ زیباییهای فراوانی داشت ولی مگر میشود آن روزگارِ سودایی را از اثری که به تمامی تبلور این سودازدگی بود کم کرد و انتظار کشید که چیزی از آن کم نباشد؟ همان لحظاتی که در سال ۱۳۸۷ در سالن وزارت کشور این اثر را میشنیدم و بیست و یکی دو ساله بودم به این فکر میکردم که چه چیزها که شد و نشد، ولی آرزوی ماندگاری آن آدمها محقق شد و قریب به 20 سال بعد باز هم شنوندگان زیادی در سالن یواشکی اشکی میریختند و سری تکان میدادند.
دستکم این یک آرزو، از بازی زمانه، جان به در برد.
اسلاید 58
روزنامه دیواری برای جهاد سازندگی
عبدالرضا نعمتاللهی؛ روزنامه نگار
جهاد سازندگی اواخر خرداد 1358 شکل گرفت. وظیفه اصلیاش رسیدگی به روستاها و مناطق محروم و دور افتاده بود. جهاد همه کار میکرد. مسجد و مدرسه و حمام میساخت، فیلم هم نمایش میداد! این عکس گزارشی از فعالیتهای جهاد را که روی یک روزنامه دیواری ثبت شده نشان میدهد. اوایل سال 59 است و 9ماه از تشکیل این نهاد انقلابی گذشته.
کتاب 59
تعداد عناوین 1642
تیراژ کل 572300
متوسط تیراژ 8236
تالیف 1279
چاپ اول 1441
تهران 1225
متوسط قیمت 196ریال