«والت دیزنی»؛ مردی که عاشق رویاهایش بود
آقای والت شگفتانگیز
خالق بسیاری از کارتونهای بهیادماندنی و شخصیتهای فراموشنشدنی فرصت زیادی برای زندگی نداشت
محمدتقی حاجیموسی
سیندرلا، سفیدبرفی، زیبایخفته، میکیماوس، گوفی، دانلدداک، پینوکیو، دامبو، شیرشاه، کتابجنگل، علاء الدین، داستان اسباببازی، شرکتهیولاها، شگفتانگیزان، راتاتویی، وال ئی، بالا، زوتوپیا و دهها انیمیشن بهیادماندنی دیگر ، همه در یک چیز مشترک هستند؛ نام سازنده: کمپانی والت دیزنی! استودیویی با یک عالم رکورد عجیب و غریب که فقط یک نمونهاش 32 اسکار و دهها نامزدی دیگر است! اما همه این رکوردها و دوستداشتنی بودن را مدیون یک نفر است؛ آقای والت دیزنی؛ مردی که تنها 65سال فرصت داشت تا این همه کار کرده و برای بچهها شادی خلق کند؛ مردی که عادت داشت هر روز خودش دخترهایش را به مدرسه ببرد؛ عاشق کاراکتر گوفی بود. خدمتکار منزلش 4.5 میلیون دلار ثروت داشت. از قطارسواری لذت میبرد و آخرین کلمهای که بر زبان آورد نام « کورت راسل» بود.
هیچکس فکرش را نمیکرد پسربچهای که در 16سالگی از مدرسه اخراج شد، ارتش او را نپذیرفت و مهمترین کارش تا 22سالگی عضویت در صلیبسرخ بهعنوان راننده آمبولانس بود، بتواند روزی بخش زیادی از رویاهای خود و کودکان دنیا را تبدیل به واقعیت کند. اما والت الیاس دیزنی این کار را کرد؛ مردی که به گفته دیوید لو- کاریکاتوریست مشهور انگلیسی- بعد از لئوناردو داوینچی مهمترین فرد در تاریخ نقاشی است. همهچیز برای والت خردسال از مزرعه پدری در میسوری شروع شد. پسر بچههفت ساله تمام روز مینشست و هر چیزی را که میدید طراحی میکرد؛ از کپیکردن نقاشیهای توی روزنامه گرفته تا کشیدن اسب همسایه. همین طراحیهای او را گاهی همسایهها میخریدند ولی این چیزی نبود که او را راضی کند. والت دنبال راهی بود تا عکاسی و نقاشی را با هم مخلوط کند. برای همین وقتی 22سالش شد، یعنی سال 1923با 40دلار پولی که توی جیبش داشت و همه وسایلش، راهی هالیوود شد. برادرش «روی» از قبل در لسآنجلس بود و با 250دلار او و یک قرض 500دلاری 2برادر توانستند یک دوربین فیلمبرداری بخرند و نخستین کارتونشان را در گاراژ عمویشان بسازند. این نخستین محصول کمپانی برادران دیزنی بود که بعدا تبدیل به کمپانی والت دیزنی شد. 2سال بعد، والت با نخستین کارمندش یعنی لیلیان باندز ازدواج کرد؛ ازدواجی که غیر از 2دختر برای آنها ثمرات دیگری هم داشت.
میکی وارد میشود
سال1928، والت دیزنی به همراه همکارش «آب آیورکس» یکی از معروفترین شخصیتهای کارتونی تمام دوران را خلق کردند. بار این طراحی بیشتر روی دوش «آب» بود که یک سال قبل خرگوشی به نام اوسوالد را هم طراحی کرده بود. این دفعه اما یک موش متولد شده بود؛ موشی که والت دیزنی معتقد بود نام «مورتیمر» برازنده او است، برای همین به همسرش گفت نام شخصیت جدید مورتیمر ماوس است.اما لیلیان اصلا با این اسم موافق نبود و تعداد حروف و بخشهای زیاد اسم را نپسندید و به جایش به والت گفت نام «میکی» را انتخاب کند. والت هم که روی حرف لیلیان حرف نمیزد یکی از بهترین «بله»های تاریخ را گفت و اینگونه میکیماوس معروف متولد شد؛ موشی که حالا تبدیل به یکی از نمادهای کمپانی والت دیزنی و البته صنعت انیمیشن دنیا شده است. «آب» بعد از این بهمدت 12سال با والت قطع همکاری کرد و در این دوران خود والت بود که دست به تولید شخصیت میزد. نخستین فیلم میکیماوس یک فیلم صامت بود. منتها اواخر سال1928 نخستین انیمیشن با صدای هماهنگ شده در نیویورک به نمایش گذاشته شد و مورد استقبال فوقالعادهای قرارگرفت. مردمی که تا آن موقع به دیدن فیلم عادت کرده بودند حالا چیزهایی به چشمشان میدیدند که شبیه رویا بود. جالب اینکه خود والت دیزنی به جای میکیماوس حرف میزد. اما 4سال بعد آکادمی اسکار هم سر تعظیم جلوی والت دیزنی فرودآورد و نخستین اسکار از 32 اسکار والتدیزنی را بهخاطر انیمیشن «درختها و گلها» تقدیم او کرد. اما نقطه عطف تاریخ انیمیشن، «سفیدبرفی و هفتکوتوله» بود. 21دسامبر 1937، نخستین انیمیشن بلند موزیکال تاریخ که با بودجه 499/1میلیون دلاری ساخته شده بود اکران شد؛ اکرانی که در اوج رکود اقتصادی آمریکا رخ داد اما توانست رکورد 8میلیون دلار فروش را بزند؛ فروشی که اگر به قیمت حالا بخواهیم حساب کنیم معادل 130میلیون دلار خواهد بود. بعد از این موفقیت، والت تصمیم گرفت تا خانه جدیدی برای پدر و مادرش در فلوریدا بخرد. یک سال بعد اما نشت گاز باعث شد تا مادرش در خواب از دنیا برود. خیلیها همین احساس گناه را دلیل سرنوشت بچههایی که در کارتونهای او حضور داشتند میدانند؛ کودکانی که اغلب مادرشان را از دست داده بودند یا مادرشان در کارتون به نمایش درنمیآمد. تا 5 سال بعد والت، 4شاهکار دیگر را هم ساخت؛ پینوکیو، فانتزیا، دامبو و بامبی. ظاهرا علاقه او به ساخت انیمیشن روزبهروز بیشتر میشد.
در خدمت جنگ
محبوبیت والت دیزنی و آثارش باعث شد تا دولت آمریکا از او بخواهد برای تبلیغات علیه نازیها انیمیشن بسازد و او هم شروع کرد به ساخت کارتونهایی علیه هیتلر، نازیها و دشمنان متفقین. در این زمان بیش از 94درصد امکانات والت دیزنی در خدمت جنگ بود و از سال1945 بود که اوضاع به حالت قبلی درآمد. حالا زمان این بود که والت به رویاهای بزرگترش فکر کند.سیندرلا، آلیس در سرزمینعجایب، پیترپن و چندین کارتون دیگر در این سالها ساخته شد اما هیچ کدام خواسته اصلی والت نبود. او آنقدر عاشق بازی و قطار بود که در حیاط پشتی خانهاش در لسآنجلس یک ریل قطار ساخت که واگنهای کوچکی رویش حرکت میکرد و او میتوانست همراه با خانوادهاش سوار آن شود. حالا سؤال اینجا بود که اگر والت میتواند سوار قطار خودش شود چرا بچههای دیگر چنین امکانی نداشته باشند؟ «همه رویاها میتوانند به واقعیت تبدیل شوند اگر جرأت دنبال کردن آنها را داشته باشیم.» این جمله والت دیزنی یکی از دلایل او برای ساخت دیزنیلند بود. 17میلیون دلار صرف شد تا در سال 1955، بعد از نزدیک به 4سال، شهر رویایی دیزنی ساخته شود. هرچند والت به این هم راضی نشد و چند سال بعد زمینی به مساحت 43مایل مربع یعنی 2برابر مساحت منهتن را در فلوریدا خریداری کرد تا دیزنیلند جدید را بسازد؛ شهری که 5سال بعد از فوت والت افتتاح شد و او نتوانست آن را ببیند. با وجود این حالا بعد از 58سال از فوت او در سال 1966بهخاطر سرطان ریه، هر روز هزاران کودک به دیزنیلند میروند و در کنار میراث به جا مانده از والت دیزنی خوش میگذرانند؛ چیزی که همهاش را مدیون بلندپروازی آقای دیزنی هستند؛ مردی که دوست داشت رویاهایش را بسازد.
بلیک ادواردز هم مثل دیزنی در 15 دسامبر از دنیا رفت؛ ولی 44 سال بعد
پدر معنوی پلنگ صورتی
اصلا از اول قرار نبود پلنگ صورتی این همه سر و صدا داشته باشد. اصلا قرار نبود این شکلی باشد. یک روز بلیک ادواردز که کارهای فیلمش را تمام کرده بود به فریز فرلینگ گفت که میخواهد برای تیتراژ فیلمش یک شخصیت کارتونی داشته باشد. یک پلنگ که صورتی باشد. فرلینگ هم شروع کرد به طراحی و بلیک ادواردز از یکی خوشش آمد. از پلنگی لاغر، صورتی با چشمانی زرد که توجه بقیه را بهخودش جلب میکرد. همین کاراکتر در تیتراژ آنقدر با استقبال مواجه شد که ادواردز و بقیه تصمیم گرفتند آن را تبدیل به یک کارتون مستقل کنند و از اینجا، یعنی سال1963بود که پلنگ صورتی متولد شد و بعدا در بیش از 120اپیزود به نمایش درآمد و حالا یکی از معروفترین کارتونهای تاریخ است. با موسیقی بهیادماندنی هنری مانچینی که در نهایت سادگی اما زیبایی قرار دارد. همین پلنگ صورتی هم باعث شده تا خیلی از ما نام بلیک ادواردز را به یاد داشته باشیم، چرا که در ابتدای تیتراژ هر قسمت از کارتون نام بلیک ادواردز نوشته میشود و بعد آقای پلنگ شروع میکند به پکزدن به سیگار و قصه شروع میشود. با اینهمه، این تنها قسمت مهم از زندگی بلیک ادواردز نیست و او که 8سال پیش از دنیا رفت زندگی پر پیچ و خمی داشت. وقتی بلیک به دنیا آمد، پدرش او و مادرش را ترک کرده بود و مادرش با مردی به نام جک مکادواردز ازدواج کرد که خود جک پسر یکی از تهیهکنندگان فیلمهای صامت بود و این باعث شد خانواده ادواردز سال 1925وقتی بلیک سهساله بود به لسآنجلس مهاجرت کنند. همین مهاجرت باعث شد بلیک بعدا بتواند نقشهایی را در هالیوود زیرنظر کسانی مثل فورد و وایلر بازی کند. هر چند خود او بعدا گفت که هیچوقت بازیگر خوبی نبوده و این مسئله او را به سمت نویسندگی و کارگردانی سوق داده . در زمان جنگ جهانی دوم، بلیک در نیروی دریایی خدمت میکرد و در یک حادثه دچار جراحتی در ناحیه کمرش شد و این جراحت تا سالها بعد او را آزار میداد. بعد از جنگ ،بلیک شروع کرد به کارگردانی سریالهای تلویزیونی و بعد چند فیلم سینمایی هم ساخت اما نقطه عطف زندگی او ساخت فیلم مشهور «صبحانه در تیفانی» در سال 1961 بود که نام او را سر زبانها انداخت. بعد از آن تا اواخر دهه70 برای بلیک با پیتر سلرز و پلنگ صورتی گره خوده بود و وقتی بلیک تصمیم گرفت در دهههای 80 و 90 پلنگ صورتی را بدون سلرز جلوی دوربین ببرد در گیشه و نگاه منتقدان شکست سختی خورد و این او را برای بازنشستگی آماده کرد. با همه اینها ولی برای ما بلیک ادواردز پیش از این، با همان پلنگ صورتیرنگ که در شهر قدم میزند، زندگی بقیه را ویران میکند، هر گاه بخواهد ناپدید میشود، به شکل هر چیزی بخواهد درمیآید و در نهایت در افق قدم میزند، شناخته میشود؛ مردی که صورتیبودن یک پلنگ را به عادیترین مسئله در دنیا تبدیل کرد.