• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 17 آذر 1397
کد مطلب : 40084
+
-

محمد صالح‌علاء درباره اجرا و منوچهر نوذری چه می‌گوید؟

آرامم، با اینکه آشفته به‌نظر می‌آیم

رو به دوربین نشسته‌ام هنوز خودم را گم می‌کنم و دست و دلم می‌لرزد...

آرامم، با اینکه آشفته به‌نظر می‌آیم

نگار حسینخانی

خیلی زود نمی‌شود به او زنگ زد و راحت صحبت کرد؛ هر چه غروب‌تر، حال حرف زدنش بیشتر. خودش می‌گوید: «هنوز قابل استفاده نیستم، شب زنگ بزن. دیر...، دیرتر...» بعد حرف که می‌زنیم کلمات مثل آن اجراهای تلویزیون روی خط‌کشی صف می‌کشد و در جایی که فکر می‌کنید به زاویه رسیده، قطع نمی‌شود. دور می‌خورد و می‌رقصد و آنقدر خم می‌شود که می‌ترسی کلامش را قطع کنی. محمد صالح‌علاء با روحش حرف می‌زند، به همان نرمی و لطافت که از او سراغ داریم. منوچهر نوذری را بهانه می‌کنم و با او درباره اجراهایش صحبت می‌کنم او در اینجا هم با خوانندگان جانش، با حوصله زلف گره می‌زند.

باز به مناسبت برگی از تقویم، به سراغ کسی رفته‌ایم. این‌بار بهانه‌مان سالگرد منوچهر نوذری و اقبال‌مان یادی از او بود. به ما بگویید که نوذری چطور مجری‌ای بود و چه مولفه‌هایی در اجرا او را ماندگار کرد و در ذهن‌ها نشاند؟

نوذری، یک نفر شومن بود، مجری نبود. با اینکه هر دو اسم در زبان ما دخیلی‌اند و شوربختانه هنوز معادل فارسی ندارند، به‌نظرم درست است برای عنوان هنر او شبه‌جمله را استخدام کنیم، زیرا کار شومن، متکی به خلاقیت‌ها، نوآوری‌ها، زبان گفتار، زبان اندام و زیبایی‌شناسی خود اوست. نوذری و خلف او، هیچ‌کدام مجری نبودند. شما بهتر می‌دانید که مجری در لغت به اجراکننده اطلاق می‌شود، کسی که مجری منویات کارفرماست. در بیان مطالب، حتی نوع لحن، رفتار و موضوع، خلاقیت و اختیاری ندارد. کارفرما می‌فرماید این را بگو، آن را نگو، شبیه خواسته من باش، یا گاهی اصلا شبیه من باش. اما تعریف شومن چنان‌که پیش از این هم گفتیم، کاملا متفاوت است. البته اینها از امور اصطلاحی است، اما خوب بود پیش‌تر فکری به حال کسانی‌که چنین حرفه‌ای دارند می‌کردیم. زیرا خواسته‌ناخواسته وارد دوران مدرن شده‌ایم و روزبه‌روز نیازمان به مانند نوذری بیشتر می‌شود. البته اگر اهل لغت بر من خرده نگیرند، پیشنهاد می‌کنم به جای مجری، «بشومن»، یا همان «شومن» را انتخاب کنیم. «شو» فعل امر در گویش دیلمانی، و «من» ضمیر اول شخص حاضر است، به معنی بشو حرفی بزن، کاری را بکن که من می‌خواهم یا من به تو تلقین کرده‌ام. طبعا او عامل اندیشه‌ها و منویات کارفرماست، اما کاری که امثال نوذری کرده‌اند، می‌کنند، با کار بشومن، کاملا متفاوت است. شومن اوست که «آنی» دارد. آنی اثیری، بدون ‌شرح، حرفی می‌زند برخاسته از سینه و عقل مردم‌اش، حرفی که بازتاب حرف مردم است. وجدانش به وجدان جامعه نشتی دارد، کارش در حوزه زیباشناسی تعریف می‌شود. به همین دلیل همواره منوچهر نوذری یکی است، بی‌تاست، به همین‌خاطر ما 300نفر نوذری نداریم، ما فقط یک‌نفر نوذری داشتیم. پیش از او هم  ازهر کدام‌شان فقط یکی داشتیم؛ پس پیدا کردن ایشان سخت است، سخت‌تر ازدست دادن آنهاست. امثال نوذری کارخانه تولیدشان نیست، نه در این‌جا، در هیچ‌کجا نیست. آنها زبان منحصر به‌فرد، زیبایی‌شناسی منحصر به‌فرد، جهان‌بینی منحصر به‌فرد و مردم‌شناسی و مردم‌گرایی منحصر به‌فردی داشتند. آنها مادرزادی منوچهر نوذری به دنیا ‌آمده بودند. 

اگر قائل به چنین گزاره‌ای باشیم، اجراهای محمد صالح‌علاء در کدام دسته جای می‌گیرند؟ مردی آشفته که چهره تازه‌ای به سیما می‌دهد. اجرا برایمان با او نوع دیگری است. او خشک و اتوکشیده نیست و دایره واژگانی خودش را دارد. 

شاید در ظاهر آشفته باشم، ولی خودم آشفته نیستم. برعکس ظاهر، آرام‌ام. چیده‌شده و اهل مدارا، و بدون شکسته‌نفسی دست‌ساز. باید به شما بگویم، من در صف شخصیت‌هایی مانند نوذری جای نمی‌گیرم، بیرون از صف ایشان، به تصادف پشت میکروفن، و جلوی دوربین نشسته‌ام. آنها هنرمندانی ایستاده‌اند، در صحنه راه می‌روند، جلو می‌افتند، گاهی برمی‌گردند، درحالی‌که من همواره روبه‌روی دوربین نشسته‌ام، چون هنوز آنجا خودم را گم می‌کنم، دست و دلم می‌لرزد، ‌پس چون منی بسیارانند. من خودم هزارها نفر شبیه خودم را می‌شناسم، ‌درحالی‌که آنها یگانه بودند، دومی نداشتند. آنها جلوی دوربین تلویزیون همین که ابروهایشان را تا به تا می‌کردند، ما تماشاگران‌شان غش می‌کردیم. ما مردم آنها را دوست داریم، و همیشه ایشان را در بهترین جای حافظه‌مان نگهداری می‌کنیم. آقای نوذری سال‌هاست در عالم ناز به سر می‌برد، اما شما امروز به من تلفن می‌کنید و درباره او از من می‌پرسید. ‌بدون تردید کار شما پاسخ دادن به کنجکاوی و مطالب مورد علاقه جامعه است، یعنی ایشان هنوز مخاطب و مشتری دارند، اگر نه، ‌دکان بی‌متاع چرا وا کند کسی، و هم، حیف از طلا که خرج مطلا کند کسی. حرف‌زدن از ایشان نیاز اجتماعی و‌ مماس با میل مردم است، ‌زیرا او هنرمندی بی‌تا بود. با زبان اندام با مخاطب گفت‌وگو می‌کرد. خودش را به دانش نشانه‌شناسی مردمی مجهز کرده بود. گاهی بی‌واژه با مردم حرف می‌زد. لبخند دلنشینی داشت که به قول یاختین لغوی روس، گاهی لحن از کلمه هم مهم‌تر است. ‌گاهی در سکوت برمی‌گشت رو به دوربین و فقط به مردم نگاه می‌کرد، مردم با دیدن او، ‌غش‌غش می‌خندیدند یا نمی‌خندیدند، ‌های هی بغض می‌کردند یا حالی به حالی می‌شدند، حتما چنین شومن‌هایی در فرهنگ‌ها و سرزمین‌های دیگر هست، اما آنها هم هرکدامشان فقط یک نفرند. از هیچ‌کدام دوتا ندارند، پیدا نمی‌شوند، ‌نمی‌توانند داشته باشند.

خب شما خود را مجهز به چه رفتاری کرده‌اید؟ نمی‌خواهید به ما درس بدهید؟ کمی از تجربیات‌تان بگویید. با این تن‌های بی‌قواره و زبان‌های الکن چه کنیم؟ به ما بگویید«زلف گره زدن با مخاطبان جان»؛ چنین گزاره‌هایی که قند در دل تماشاگران و شنوندگان‌تان آب می‌کند را از کجا استخراج می‌کنید؟ 

من قابل مقایسه با نوذری نیستم، من در این حرفه هنوز یکی از فرزندان مورچه‌ام، اما مبتنی بر تجربه‌هایم می‌گویم؛ اول از آن، حرف زدن در رادیو و تلویزیون نیاز به زبانی شخصی شده دارد، نیاز به زبانی ویژه همچنان که در تئاتر، نمایشنامه‌نویس نیاز به زبانی دراماتیک دارد، وگرنه شکسپیر، ‌شکسپیر نمی‌شد و آنتوان چخوف، ‌آنتوان چخوف نمی‌شد. شومن هم باید واژه‌های خودش را در مشتش نگه دارد، واژه‌هایمان توی مشت‌مان باشد، زبان موجزی که قادر باشد در حداقل زمان مفهوم‌های بسیاری را بیان کند، و اصلا با مخاطبش زبان مشترکی را تاسیس کند، مانند آن خرمافروش که داد می‌زد، ‌ای چاقاله بادام دارم، گفتند ولی تو که چاقاله بادام نمی‌فروشی، گفت آنکه مشتری من است خودش می‌داند چه می‌فروشم. کسی که از راه رسانه می‌خواهد با مردم زلفی گره بزند، باید مودب به ادبیات و رفتار مناسب به مردمان باشد به‌ویژه آنکه فارسی حرف می‌زند. من نمی‌گویم ما با سوادترین مردم دنیاییم یا باهوش‌ترین مردم عالم، ولی اعتقاد دارم ما مردم با فرهنگی داریم. ‌شاید کمتر از دیگران کتاب بخوانیم، اما مردم متمدن و با فرهنگی داریم. یک زبان پیشاتاریخ داریم. با زبانی فرهنگی، زیبا و اخلاقی ‌معاشرت می‌کنیم. با مردم سرزمینی حرف می‌زنیم که بیشترین سرانه شعر و شاعر جهان را دارند. مردمی اهل معنی، زیرک با بیشترین متل‌ها و ارسال‌مثل‌ها. شاید زیاد اهل مطالعه نباشیم یا باسواد، اما مردم با فرهنگی داریم. سواد بخشی از فرهنگ است. یادم رفت بگویم که اتفاقا هرچه بر سر بشریت آمده، از اشخاص باسواد ولی بی‌فرهنگ بوده؛ بمب اتمی، ‌بمب شیمیایی، ‌بمب هیدروژنی و مانند آنها را اصغر قاتل یا رمضان یخی اختراع نکرده‌اند، ‌آنها را باسوادهای بی‌فرهنگ ساخته‌اند و سر مردم ول داده‌اند. برگردم سر ویژگی‌های شومن‌ها، ‌و بگویم آنها ویژگی‌هایی دارند که برخی قابل تشخیص و فهرست‌کردنی نیست. ‌نمی‌دانم چرا مردم چشم‌شان یکی را می‌گیرد و آن وقت دیگر خوشا به حال آن یک نفر. ‌البته من هم معمولا برای هموطنانم دلبری می‌کنم و قصه‌های دلبرانه برایشان می‌نویسم، ‌می‌خوانم، ‌ترانه‌های دلبرانه یا شبه‌ترانه‌هایی مانند محبوب من‌ها.‌ آنی می‌شوم که شما از سر لطف به من نسبت داده‌اید و صد البته شب و روز کار می‌کنم، ‌تقریبا شبانه‌روز دستم توی تشت است؛‌چرا که باور کرده‌ام، اندیشه‌ها هم پیر می‌شوند. حرف‌ها پیر می‌شوند، واژه‌ها پیر می‌شوند، عکس‌ها هم پیر می‌شوند، آینه‌ها هم پیر می‌شوند.  من اما یکی از کارهایم جوان‌سازی واژه‌ها، تولید کلمه‌های چندمنظوره و لایه‌دار است. با وجود این گاهی که کارها و نوشته‌های پیرشده خودم را می‌بینم، دلم غنج می‌رود، گاهی که عکس نوجوانی‌ام را می‌بینم، بپرم توی عکس، خودم را بغل کنم، ولی خب نمی‌شود، سخت است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید