میشود سبک سقاخانهای را وارد معماری شهری کرد
گفتوگو با فرشته نوبخت، نویسنده و منتقد
لیلا صمدی/خبرنگار
فرشته نوبخت نویسندهای است تجربهگرا که تعامل با موضوع و شخصیت داستان برایش مهم است. بیشتر دوست دارد درباره جهان زنان بنویسد. مادر پسری نوجوان است و میگوید انرژیاش در این روزهای پاییز به بالاترین میزان میرسد. ایوان و گلها و میز کوچکش در اتاق کار و لیوان چای و ظرف خرما و البته لپتاپش را با چیزی عوض نمیکند. منظم و بابرنامه است و وقتی مینشیند پشت میز کارش، میداند چه میخواهد و از کجا و چطور باید شروع کند. رمان «کمی مایل به سرخ» آخرین اثر اوست که نشر چشمه شهریور امسال آن را منتشر کرده است. از او درباره شهر پرسیدهایم.
خانم نوبخت، جایی گفته بودید آدمهای داستانهایتان کسانیاند که آنها را خیلی در شهرمان میبینیم؛ افراد و مخصوصا زنان آسیبدیده و راندهشده. در «زمستان فصل مردن نیست» هم دغدغه این زنان را داشتهاید. فکر میکنید در تهران چقدر برای این افراد فضاهای امن وجود دارد؟
بله، یکی از دلایل نوشتن من درباره این زنان این بوده که آنها را خیلی در شهر میبینیم. در واقع، موضوع زنان آسیبدیده در تهران مثل یک موتیف تکرار میشود. البته نمیخواهم زنانه-مردانه کنم؛ هم زنان و هم مردان بیخانمان در شهر دیده میشوند، اما طبعا من نگاه خودم را دارم. شهر برای برخی افراد آنقدر ناامن شده و آنقدر فضا کم است که آنها ریختهاند بیرون و ما زیاد میبینیمشان. باید جاهایی باشد که این افراد به آنجا پناه ببرند و بتوانند شب را در امنیت صبح کنند یا در روز آنجا استراحت کنند و غذای گرمی به آنها داده شود. شاید اگر فضای امنی وجود داشت، اینها اینقدر جلو چشم ما نبودند. قسمتی که من در رمانم به آن پرداختهام، مرکز شهر است. متأسفانه در مرکز و جنوب شهر این مسئله خیلی بیشتر به چشم میآید. این است که فکر میکنم تهران فضای چندان امنی برای این آدمها نیست و آسیبهایشان را زیادتر میکند.
فکر میکنید تهران امروز مؤلفههایی دارد که بتوان داستان را بر مبنا و با محوریت آن خلق کرد؟
چیزی که در تهران خیلی داستانی است، فضاهای مدرن و سنتی است که بهشدت درهمتنیدهاند. در عین حال، آدمهای متفاوت با فرهنگها و طرز فکرهای مختلف در این شهر جمع شدهاند. از هر جای کشور میشود در تهران نماینده پیدا کرد. این کلانشهر نسبت به شهرهای دیگر خیلی طبقهزده است. از طبقات بسیار بالا تا متوسط و فرودست در شهر دیده میشوند که این مسئله مؤلفههایی برای داستانپردازی و شخصیتپردازی در اختیار نویسنده میگذارد. من فکر میکنم در قصه همهچیز از مکان شروع میشود. قویترین عنصری که در ارتباط با مخاطب مؤثر است و در داستاننویسی مدرن اهمیت زیادی دارد، مکان است و تهران بهدلیل تنوعی که دارد به نویسنده فرصت خیلی خوبی برای داستانپردازی میدهد.
بهعنوان نویسنده، در مواجهه با شهر مهمترین مشکل آن را چه میبینید؟
بهعنوان شهروند، شلوغی تهران و سختبودن دسترسی به نقاط مختلف را مهمترین مشکل میدانم. گاه خیلیها که مثلا میخواهند بروند فلان مرکز فرهنگی و در جلسهای شرکت کنند، بهدلیل دور از دسترس بودن آن مرکز و کمبودن امکانات شهری برای رسیدن به آنجا، اصلا منصرف میشوند. بهعنوان نویسنده هم مهمترین مشکل را این میدانم که مراکز فرهنگی بهطور مطلوب در شهر پخش نشدهاند و در بخشهای خاصی هستند. البته در سالهای اخیر شرایط بهتر شده و فرهنگسراها و کتابفروشیهای زیادی ایجاد شده است، اما باز هم آسیبهای اجتماعی بر این فضاهای فرهنگی غلبه میکند و آنها را از درون میخورَد؛ یعنی میبینید کتابفروشیها تبدیل میشوند به پیتزافروشی و کافه. انگار یک چیزی، از درون، این فضاهای فرهنگی را همزمان که میخواهد گسترش بدهد، نابود هم میکند. میتوان این آسیبها را کنترل کرد تا فضاهای فرهنگی گستردهتر شوند و بیشتر در دسترس باشند.
چه کارهای دیگری میشود انجام داد که خلأ آنها را حس میکنید؟
دوست دارم کتابفروشیها و کافهکتابهای شهر بیشتر شوند. اگر این مراکز نزدیک ایستگاههای مترو یا در خود مترو باشند، توجه مردم بیشتر به کتابخوانی جلب میشود. البته این کارها بعضا شده، ولی باز هم به فرهنگسازی نیاز است. یک چیز دیگر هم که دوست دارم اتفاق بیفتد، این است که به هنر و مثلا نقاشی توجه شود. شهر از این نظر خیلی مرده است. فضای شهر خشن و خاکستری است و مردم ما عصبیاند. از طریق فضای شهر میتوان در روحیه مردم تأثیر گذاشت. شاید مردم با دیدن یک تابلو به فکر فرو بروند و از خشونتهای روزمره دور شوند. یادم است سال94 کار خوبی در این زمینه انجام شد و تابلوهای معروف نقاشان ایران و جهان روی بیلبوردها به نمایش درآمد که البته این کار 10روز بیشتر ادامه پیدا نکرد. این بر عهده مدیران فرهنگی است که ببینند چطور میتوانند برای این کارها بسترسازی کنند. شهر ما پر است از ساختمانهای بلند و فضاهای بسته. گاهیکه در محلهها سرتان را بلند میکنید و میخواهید آسمان را ببینید، فقط به اندازه یک کف دست از آسمان پیداست. میشود با آوردن عناصر هنری در بافت شهری، از این تاریکی و سردی و خشونت کم کرد. ما سبک سقاخانهای داریم. میشود نقاشی سقاخانهای را که خیلی قشنگ است و رنگهای شاد در آن بهکار میرود، وارد معماری شهری کرد و نشاط و سرزندگی را به شهر آورد.