• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
دو شنبه 28 آبان 1397
کد مطلب : 37994
+
-

پدر حادثه‌نویسی ایران از پرونده‌های دزدی چه می‌گوید؟

ماجراهای کارآگاه بلوری

به دزدها کمکی نکرده‌ام اما بابت دزدی تشکر کرده‌ام

ماجراهای کارآگاه بلوری

نگار حسینخانی

 شده حوصله‌تان بکشد و چند سال یک داستان را دنبال کنید؟ محمد بلوری -بنیانگذار پاورقی و داستان‌نویسی مطبوعاتی- به عنوان نویسنده این‌کار را برای مخاطبانش کرده است. بسیاری از روزنامه‌خوان‌ها سال‌ها داستان‌های او را در کیهان و روزنامه‌های دیگر دنبال می‌کردند. او نویسنده کتاب‌های «شقایق‌‌های تنهایی»، «شب‌گناه»، «وقتی کولی‌ها کوچ می‌کنند»، «خاطرات خبرنگار جنایی»، «ده داستان برای نوجوانان» و «شلیک به کبوتران» است و لقب پدر حادثه‌نویسی مطبوعات ایران را به او داده‌اند. بلوری مدتی معاون سردبیر و عضو شورای سردبیری روزنامه کیهان بوده و زمانی سردبیر نشریه ایرانیان و دبیر حوادث روزنامه ایران (از سال ۷۳ تا ۸۱). بعد از آن دبیری روزنامه اعتماد را برعهده گرفت و مدت‌ها مسئول ویژه‌نامه‌های حوادث روزنامه جام‌جم بود. انتشارات نی قصد دارد چند ماه دیگرکتاب خاطرات او را منتشر کند. با او درباره عجیب‌ترین حوادث دزدی که با آن روبه‌رو شده گفت‌وگو کرده‌ایم.

آیا ماجرای دزدی‌ای بوده که پیش از این گزارش کرده باشید و هنوز به آن فکر کنید؟

بله. یکی از این بازاریان که وضع مالی خوبی داشت، همسر جوانی گرفت. وقتی آن مرد مُرد، همه ثروتش به این زن جوان رسید. اما روزی که برای تقسیم اموال به دادسرا احضار شد، اتفاق عجیبی افتاد. همان‌زمان پیرمردی با کیف چرمی کهنه‌ای در این دادگاه‌ها می‌نشست. وقتی کسی می‌مرد دادگاه آگهی‌ای منتشر می‌کرد که ورثه برای انحصار وراثت بروند و هر کس اعتراض بزند، اعتراضش بررسی می‌شود. کار این پیرمرد خنزر‌پنزری با آن کیف چرمی کهنه هم همین بود؛ آگهی‌های رسمی انحصار وراثت را در روزنامه‌ها می‌خواند. بعد اعتراضی نسبت به اموال ثروتمندان ثبت می‌کرد. طبق قانون دادگاه موظف بود هر اعتراضی را بررسی کند و همین اعتراض روند کار را به تأخیر می‌انداخت. از این‌رو خانواده مبلغی به این مرد می‌دادند تا از خیر این کار بگذرد. درباره آن زن جوان هم چنین اتفاقی افتاد. آن پیرمرد حواله‌ای به بازپرس جنایی ارائه کرده بود که آن مرد با زاری یک‌میلیون بدهکار است و اثر انگشت او را به دادگاه ارائه کرده بود. درصورتی که آن مرد مرده مُهری داشت. ورقه را کپی گرفتم و از آنجایی که پیرمرد را می‌شناختم، متوجه شدم سر و تیزی انگشت رو به بیرون کاغذ است و مشخص بود کسی که پای برگه انگشت زده، کاغذ را به‌طور برعکس، روبه‌رویش داشته که نشان می‌داد یا خفت شده یا به زور از او اثر انگشت گرفته‌اند. قرار شد با عکاس به قبرستان برویم تا با نبش قبر متوجه شویم این انگشت از مرده گرفته شده است و امید داشتیم انگشت مرکبی باشد و این شک درست بوده باشد. با در میان گذاشتن این فرضیه بلافاصله دستور نبش قبر صادر شد. پس از ثبت اثر انگشت و ارسال آن به انگشت‌نگاری متوجه شدند شخصی که در آن قبر دفن شده، آن پیرمرد بازاری نیست. اثر انگشت نشان می‌داد کسی که در گور خوابیده، دزد سابقه‌داری است که از زندان فرار کرده است. پس از تحقیقات متوجه شدند که آن کسی که در گور به‌خاک سپرده شده، شوهر پیشین آن زن بوده است. پس از بازجویی زن اقرار می‌کند که شوهر پیرش را در روستای اجدادی‌اش دفن کرده است.

زن اعتراف می‌کند وقتی پیرمرد در بستر مرگ و در حال احتضار بوده شوهر پیشینش که از زندان فراری بود، برای دزدی و گرفتن پول به خانه‌اش می‌آید و از او پول طلب می‌کند. شبی که پیرمرد بازاری می‌میرد، شوهر سابق زن که در خانه مخفی شده بود، برای دزدی سراغ پول‌ها و صندوق جواهرات پیرمرد می‌رود. زن که چنین صحنه‌ای را می‌بیند، از پشت به او حمله می‌کند و با ضربه‌ای به سرش، او را می‌کشد. حالا 2جنازه در خانه داشته و از پزشکی قانونی برای پیرمرد جواز دفن می‌گیرد. معالج خانگی پیرمرد هم جواز دیگری برای او صادر می‌کند. اینجا زن 2جواز داشته که پیرمرد را در روستا با آن جواز خانگی و شوهر سابقش را در گورستان با جواز پزشکی قانونی دفن می‌کند. اما ماجرا با یک اثر انگشت لو رفت.

رسانه‌ای کردن دزدی‌ها چقدر در پیشبرد یک پرونده مهم بود و آیا تا امروز برای چشم‌پوشی از پرونده‌ای پیشنهاد داشته‌اید؟

در پرونده خاویارهایی که به آمریکا صادر می‌شد، تیمساری مسئول شیلات ایران بود که آن زمان با اطرافیانش چندمیلیون از این صادرات به جیب زده بودند. در زمان دکتر امینی این افراد محاکمه می‌شدند و چند روزی بود که از دادگاه به روزنامه کیهان بازمی‌گشتم و صحبت‌های مطرح شده در دادگاه را می‌نوشتم و منتشر می‌شد. وقتی کارم تمام شد ساعت 9شب بود و جیپ روزنامه (ماشینی که برایمان می‌گذاشتند) هم رفته بود. خانه‌ام در قصردشت بود و روزنامه خیابان فردوسی. پولی نداشتم و پیاده راه افتادم. سر خیابان فردوسی وکیل تیمسار را دیدم که گفت می‌آمده‌که من را ببیند و پاکتی از کیفش بیرون آورد. گفت تیمسار این حق‌الزحمه را برای شما فرستاده است. متوجه نمی‌شدم. به او گفتم کارم را انجام داده‌ام و بابتش حقوق می‌گیرم. هر چه اصرار کرد، پاکت را نگرفتم. گفت به خبرنگار روزنامه اطلاعات و پست تهران هم داده و آنها قبول کرده‌اند. 10هزارتومان آن زمان مبلغی بود که می‌توانستیم با آن خانه‌ای دوطبقه بخریم. پاکت در گل افتاد و به هر حال پول را قبول نکردم و خیلی دیر به خانه رسیدم.

در پرونده دزدی، به سارقان هم در پیشرفت پرونده و خلاص شدنشان کمک کرده‌اید؟

به دزدها کمکی نکرده‌ام، اما بابت دزدی‌شان از آنها تشکر کرده‌ام. دزدانی که از متمولان بدون وجدان پولی برای نیازشان دزدیده بودند. مثل راننده‌ای که می‌خواست ازدواج کند و از گاوصندوق صاحب‌کارش پولی دزدیده بود چون قرضی که شاگرد از او خواسته بود را به او نداده بود.

چقدر این کار روحیه کارآگاهی را در شما زنده نگه داشته و آیا در کشف پرونده‌ای کمک کرده‌اید؟

گاهی بین ما و پلیس در کشف ماجرا رقابت بود. آنها پرونده‌هایی را در اختیار ما قرار می‌دادند و ما به هر اطلاعاتی که می‌رسیدیم با آنها در میان می‌گذاشتیم. مثل ماجرای هوشنگ ورامینی که 7‌پسربچه را کشته بود. آن زمان قبرستان تهران در مسگرآباد و ابن با‌بویه بود. او بچه‌‌ها را می‌کشت و در چاه‌های ورامین می‌انداخت تا جنازه پیدا نشود. آن‌زمان ورامین خیلی چاه و قنات خشک شده داشت. کشیک حوادث بودم. ما برای روزهای تعطیل و حتی شب‌ها کشیک می‌گذاشتیم که اگر اتفاقی افتاد بتوانیم سر صحنه حاضر شویم. یکی از این جنازه‌ها در کنار آن برج‌های سلاجقه در ورامین پیدا شده بود. به هوشنگ ورامینی مشکوک شدند و او را دستگیر کردند. آن زمان شهربانی بود و من در ورامین پیش افسر نگهبان رفتم. می‌گفتند به او مظنون هستند و هنوز چیزی ثابت نشده است. رئیس شهربانی هم در روز تعطیل خانه بود و مهمان داشت. به خانه این رئیس شهربانی رفتم و او اجازه داد با هوشنگ ورامینی صحبت کنم و با شهربانی تماس گرفت و این اجازه را اعلام کرد. بازداشتگاه زیر ساختمان شهربانی بود. من با او صحبت کردم و به قتل 8نفر اعتراف کرد و آدرس دفن جنازه‌ها را هم به من داد. یکی از این قتل‌ها ارنست لانگه آلمانی بود که برای کمک اقتصادی به ایران آمده بود، اما مدتی گم شده بود و در روابط ایران و آلمان اثر گذاشته بود. آخرین خبر این بود که پس از خارج شدن از یکی از بارهای شبانه ناپدید شده بود. ورامینی پس از دزدی دلارهای لانگه، او را به جنوب تهران می‌کشد، خفه می‌کند و در چاهی می‌اندازد. بعضی بچه‌ها را هم زیر تپه‌های شنی در شمال دفن کرده بود. به آتش‌نشانی خبر دادند و جنازه را از یکی از چاه‌ها بیرون کشیدند. دل‌نگران بودم نکند گمان کنند دروغ می‌گویم. آن شماره روزنامه، کامل فروش رفت.

اگر بخواهید به خبرنگاران جوان درسی بدهید، به آنها چه می‌گویید؟ 

تجربه و رقابت بین ما روزنامه‌نگاران زیاد بود. اگر عقب می‌ماندیم شاید جریمه می‌شدیم و گاهی یک‌ماه حقوق‌مان را از دست می‌دادیم. خبرنگار باید عاشق کارش باشد. اگر کسی شم این کار را نداشته باشد، دانشکده روزنامه‌نگاری هم فایده ندارد. به‌نظرم اول باید روزنامه‌نگاری بدانند و بعد درسش را بخوانند. با دانشکده کسی روزنامه‌نگار نمی‌شود. گاهی برای مصاحبه با وزیر یا رئیس دادگستری کلی مطالعه می‌کردم تا از آن موضوع سوژه بیرون بیاورم. باید بداند خبر را چطور شروع کند. من گاهی شب تا صبح فکر می‌کردم چطور گزارشم را از یک قتل شروع کنم که برای خوانندگان متفاوت و جالب باشد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :