زیر آسمان شهر
گفتوگوی بی گفتو گو
دکتر عباس پژمان | پزشک، نویسنده و مترجم ادبیات فرانسوی و اسپانیایی:
گفتوگو آیینِ درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم - حافظ
چرا ما نمیتوانیم با هم گفتوگو کنیم؟ چرا بعضیها یا بعضی گروهها نمیتوانند با هم گفتوگو کنند؟ چرا بعضی ملتها طوری هستند که افراد و گروهها یا اقوام آنها میتوانند با هم گفتوگو کنند، اما ما اینطور نیستیم؟ انگار اول باید این را بگویم که گفتوگو دستکم تا حدی فرق دارد با آن چیزی که آن را بحث یا بحث و جدل مینامیم. چون چنانکه معلوم است خیلیها به راحتی میتوانند با هم بحث و جدل کنند، اما هیچکس اسم آن را گفتوگو نمیتواند بگذارد. بسیاری از زوجها دائم با هم بحث و بگو مگو دارند، اما اسم این را گفتوگو نمیشود گذاشت. گفتوگو باید چیزی غیراز این باشد. در بحثها، هیچیک از طرفینِ بحث حاضر نیست چیزی از گفتهها و استدلالهای طرف مقابل را بپذیرد، فقط میخواهد از درست بودن ادعاهای خودش دفاع کند و آنها را به طرف مقابل بقبولاند، یا غلط بودنِ ادعاها و عقاید طرف مقابل را به او ثابت کند. وقتی در این نوع بحثها کار به عصبانیت و پرخاش هم بکشد آن وقت میشود مشاجره.
نکتۀ دیگر اینکه گفتوگو برای پی بردن به حقیقت صورت میگیرد. گفتوگو را انسان برای این بهوجود آورده است تا بتواند از طریق آن در مورد مسائل گوناگون به حقیقت برسد. نخستین و بزرگترین گفتوگوکنندۀ تاریخ سقراط است. او بانی گفتوگوهایی در خیابانها، محافل و مهمانیهای آتن شد که از بهترین یادگارهایی است که از تاریخ انسان برای او باقی مانده است. هیچیک از گفتوگوهای سقراط با این قصد شروع نمیشود که کسی کسِ دیگر را حتماً در مورد چیزی قانع کند یا با او مخالفت کند؛ فقط به قصد پی بردن به حقیقتِ بعضی چیزهاست که این گفتوگوها صورت میگیرد.ما در تاریخ خودمان هیچگاه گفتوگویی از نوع گفتوگوهای سقراطی نداشتهایم. اگر همچنین گفتوگوهایی بوده است در میان انبوه بحثها و جدلها گمشده است، یا هیچ جلوۀ خاصی نتوانسته است داشته باشد. گفتو گوهای بزرگان این سرزمین همیشه از نوع بحث و جدل و مشاجره بوده است. مهمتر از این هم جهانبینی و طرز فکر سنتی است که همیشه در تاریخ ما یکهتاز میدان بوده است. در جهانبینی سنتی، همۀ حقیقتها پیشاپیش مشخص شده است. بدیهی است که با چنین جهانبینیهایی نیاز خاصی به گفتوگو احساس نمیشود.
در غرب وقتی مسیحیت و کلیسا بر دنیای تفکر حاکم میشود، دیگر تا چندین قرن خبری از گفتوگو نیست تا اینکه عصر رنسانس فرا میرسد و حاکمیت کلیسا بر زندگی مردم رو به ضعف میگذارد. آنگاه آیین گفتوگو هم به زندگی مردم و دنیای تفکر آنها برمیگردد. چیزی که هست، آیین گفتوگو در تاریخ غربیان ریشه داشته و بخشی از فرهنگ و شیوۀ تفکر آنها بوده، اما تاریخ ما با چنین آیینی بیگانه است. آیین ما این بوده که عدهای سؤال کنند و عدهای دیگر هم جواب آنها را بدهند. جوابهایی که باید برای سؤالکننده عین حقیقت تلقی شود. وگرنه کار حتماً به بحث و جدل و مشاجره میکشد. بههرحال، گفتوگویی صورت نخواهد گرفت چون معمولاً در هر گفتوگویی یکی از دو طرف هست که خود را حامل حقیقت میداند، بدون اینکه واقعاً اینطور باشد، یا اینکه اصلاً نمیتواند حقیقت را درک کند. پس طبیعی است که دیگر گفتوگویی هم نمیتواند در کار باشد. آنچه خواهد بود فقط بحث و جدل یا مشاجره خواهد بود. حتی اگر اسم آن را هم گفتوگو و گفتوگوی فرهنگها و تمدنها و غیره گذاشته باشی.
باری، قرنهای متمادی ما با هم و با دیگران گفتوگو نکردهایم. این ظاهراً در ساختار ذهن و شیوۀ تفکر ما هم تأثیر گذاشته است چراکه حتی بسیاری از کسانی هم که میخواهند سنت را کنار بگذارند و به شیوههای مدرن بیندیشند، عملاً قادر به انجام گفتوگو نیستند. آنها هم معمولاً خود را فقط در نقش حاملان حقیقت میتوانند ببینند و نه در نقش کسانی که جویندگان حقیقت هستند.