• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
سه شنبه 22 آبان 1397
کد مطلب : 37362
+
-

داستان تلخ زندگی جوان محکوم به قصاص که در زندان دست به اختراع دستگاهی شگفت‌انگیز زد

کابوس اعدام پای دار قالی

داخلی
کابوس اعدام پای دار قالی


 «وقتی به زندان افتادم آبروی خانواده‌ام رفت و همسرم را از دست دادم. همه آنها را ناامید و سرافکنده کرده بودم، برای همین تصمیم گرفتم کاری کنم که آبروی رفته‌شان برگردد و دوباره بتوانند پیش مردم سرشان را بالا بگیرند.» این مهم‌ترین انگیزه وحید.م، زندانی 31 ساله بند قتل زندان اردبیل، برای اختراع دستگاهی بود که مسئولان زندان را شوکه کرد. وحید که خودش زیر تیغ بود و کابوس قصاص رهایش نمی‌کرد، دستگاهی به نام نقشه‌خوان الکترواپتیکی فرش ساخت که باعث می‌شود کار نقشه‌خوانی هنگام قالی‌بافی به راحتی و با سرعت بیشتری انجام شده و نقشه‌خوان‌ها دیگر دچار اشتباه نشوند. وحید برای اختراع این دستگاه‌ راه پر فراز و نشیبی را طی کرد. برخی تصور می‌کردند او دچار توهم شده و برخی تلاش می‌کردند سد راهش شوند و اگر همکاری و همراهی برخی از مسئولان زندان نبود، هرگز موفق به ساخت این دستگاه نمی‌شد. او حالا امیدوار است خانواده مقتول از گناه او بگذرند و با گذشت آنها بتواند از اختراعش برای حمایت از خانواده زندانیان استفاده کند.

به گزارش همشهری، هیچ‌کس باورش نمی‌شد پسر باهوشی که کارش در برنامه‌نویسی کامپیوتر بی‌نظیر و زبانزد همه بود، روزی دست به جنایت هولناکی بزند که او را پشت میله‌های زندان بکشاند. اما همیشه این تصمیم‌های اشتباه هستند که باعث می‌شوند برخی از آدم‌ها قدم در راه‌هایی بگذارند که بازگشت از آنها سخت و گاهی غیرممکن است. وحید هم یکی از همین آدم‌هاست. جوانی که آرزوها و هدف‌های بزرگی در زندگی داشت اما تصمیمی اشتباه او را در مسیری قرار داد که پایان آن میله‌های سرد زندان و کابوس آویخته شدن به طناب دار بود.
داستان زندگی وحید پر است از درس عبرت. خودش می‌گوید: «قبل از اینکه از ماجرای پرونده‌ام بگویم باید به چند سال قبل‌تر برگردم. تقریبا 12سال پیش. هنوز یک دانش‌آموز دبیرستانی بودم و چون در برنامه‌نویسی کامپیوتر تبحر داشتم، معلمم مرا به فردی معرفی کرد. آن فرد شرکتی زیر نظر مخابرات داشت که تجهیزات مخابراتی درست می‌کردند. در آنجا مشغول به‌کار شدم و چون درآمدش خوب بود، بی‌خیال ادامه تحصیل شدم. در آن شرکت یاد گرفتم چطور تجهیزات خارجی را با کامپیوتر کنترل کنم. چند سال بعد تصمیم گرفتم برای خودم کار کنم و دستگاهی برای برش یونولیت ساختم.»


اولین اشتباه
دستگاهی که وحید ساخته بود، به خوبی فروش رفت و پول خوبی نصیب او شد. همین باعث شد که به فکر بیفتد دستگاه دیگری بسازد که سود بیشتری نصیبش کند؛«دستگاهی که ساخته بودم 2محور بود و با خودم گفتم اگر 3محور آن را بسازم، پول زیادی به‌دست می‌آورم. در حقیقت طمع کردم و با سرمایه‌ای که جمع کرده بودم، کار ساخت دستگاه را شروع کردم. دستگاه برای حکاکی روی سنگ‌های ساختمانی بود. بعد از هزینه کردن همه سرمایه‌ام، دستگاه آماده شد اما بعدا متوجه شدم هزینه حکاکی دستی روی سنگ خیلی خیلی ارزان‌تر از حکاکی با دستگاه من است و این دستگاه به‌کار نمی‌آید.» شوکی که این اتفاق به وحید وارد کرد، باعث افسردگی او شد. تا جایی که خانه‌نشین شد و دیگر از خانه‌ هم بیرون نمی‌رفت. خانواده وحید برای کمک به او دست به‌دست هم دادند و با حمایت آنها و فراهم شدن سرمایه‌، قرار شد که او کار تازه‌ای را شروع کند. همزمان وحید تصمیم به ازدواج گرفت و با دختر موردعلاقه‌اش عقد کرد اما انگار قرار نبود زندگی به او روی خوش نشان دهد.


دومین اشتباه
وحید می‌گوید: «در همان روزها که گرم راه‌اندازی کار جدید بودم، ماشینم موتور سوزاند. به همسرم گفتم بهتر است ماشین دیگری بخریم و 30میلیون تومان به یکی از دوستانم به نام حسن دادم تا از بنگاهی که می‌شناخت، برایم پرشیا بخرد. خودش هم قصد خرید 2پرشیا را داشت و جمعا 90میلیون تومان به صاحب بنگاه داد اما هرگز خبری از ماشین نشد. چندبار سراغ صاحب بنگاه و پسرش رفتیم اما مدام امروز و فردا می‌کردند. 7ماه صبر کردیم و خبری از ماشین نشد. تا اینکه یکی از روزهای سال 93 دوستم حسن، پسر صاحب‌بنگاه را به خانه من آورد تا درباره طلب‌مان حرف بزنیم. وقتی آمد، آنها شروع به‌حساب و کتاب کردند اما دعوایشان شد و من جدایشان کردم. همان موقع حسن به من گفت بیا به زور از او چک یا سفته بگیریم تا به پول‌مان برسیم. دومین اشتباه من این بود که با او موافقت کردم. وقتی دست‌ها و پاهای پسر جوان را بستیم، او گفت که اصلا به ما بدهکار نیست و پدرش باید پول ما را بدهد. حسن هم با پدرش تماس گرفت و او را هم به خانه کشاند. وقتی رسید، دست و پای او را هم بستیم و بیشتر از 3بار سر پول بحث کردیم تا اینکه آن اتفاق افتاد.»


 ناامیدی
زمانی که حسن در حال بحث کردن با مرد میانسال و پسرش بود، وحید چشمش به گوشی مرد میانسال افتاد. آن را برداشت و پیامکی را دید که وی برای فرد دیگری ارسال کرده بود. مرد بنگاهدار در پیامک درخواست 15هزار تومان به‌عنوان قرض کرده بود. وحید می‌گوید:« با دیدن پیامک قید پولم را زدم. چطور فردی که دنبال 15هزار تومان قرض بود می‌توانست پول مرا بدهد. تصمیم گرفتیم از آنها سفته بگیریم و بعد از اینکه هر کدام از آنها را در یک اتاق حبس کردیم، من برای تهیه استامپ از خانه خارج شدم اما وقتی برگشتم صحنه هولناکی را دیدم. دوستم حسن، برای اینکه جلوی سر و صدای مرد بنگاهدار را بگیرد، او را خفه کرده بود. با دیدن این صحنه شوکه شدم و آنجا بود که اشتباه دیگر زندگی‌ام رقم خورد.»


اشتباه سوم
وحید و دوستش فکر می‌کردند که فقط 3راه برایشان باقی مانده است؛ خودشان را معرفی کنند، به زندگی‌شان پایان بدهند یا اینکه پسر جوان را هم به قتل برسانند. «در نهایت راه سوم را انتخاب کردیم. من پسر جوان را به قتل رساندم و بعد اجساد آنها را از خانه خارج و در بیابان رها کردیم. با این حال چند روز بعد و با پیدا شدن اجساد، پلیس در تحقیقات به ما مشکوک شد و من تصمیم گرفتم همه حقیقت را بگویم. پس از آن من و حسن در دادگاه به قصاص محکوم شدیم و به زندان افتادیم.»


ماه سخت
یک‌ماه نخست زندان، سخت‌ترین روزهای زندگی وحید بود. او می‌‌گوید: «تحمل آن شرایط برایم طاقت‌فرسا بود و برای همین نزد رئیس بند رفتم و خواستم که به من کار بدهند. اما چون بند قصاص بودیم، فقط به قالی‌بافی دسترسی داشتیم. چندبار به قالی‌بافی رفتم و با نحوه کارشان آشنا شدم تا اینکه با دیدن کلیپی درباره حمایت از کالای ایرانی در تلویزیون جرقه‌ای به ذهنم رسید. پیش قالی‌باف‌ها رفتم و چون می‌دانستم سخت‌ترین مرحله کارشان نقشه‌خوانی است، طرحی را که در ذهنم بود به آنها گفتم و آنها هم جواب دادند که اگر این اتفاق بیفتد کارشان آسان و سرعت‌شان بیشتر می‌شود. به بند برگشتم و چند روز فکر کردم. در نهایت سراغ مسئولان بند رفتم و طرحم را گفتم. ابتدا مرا جدی نگرفتند. می‌گفتند دچار توهم شده‌ای. می‌گفتند این همه مهندس و دانشمند هستند و چنین کاری نکرده‌اند، تو که دیپلم هم نگرفته‌ای چطور می‌خواهی این کار را انجام بدهی؟ به هر دری زدم، کسی به حرفم گوش نکرد. من هم ناامید و مشغول کار دیگری شدم. در این مدت چوب‌بستنی‌های زندانی‌ها را جمع می‌کردم و با آنها هلی‌کوپتر و هواپیما می‌ساختم. یک روز که آقای مراد فتحی، مدیرکل زندان برای بازدید آمده بود، آنها را دید. همان موقع درباره طرحم و دستگاهی که توی ذهنم بود به او گفتم. او هم دستور داد که طرحم پیگیری شود. برای ساخت دستگاهم نیاز به وسایل داشتم که آقای زمان سهرابی، رئیس اندرزگاه به کمکم آمد و با سختی زیادی آن وسایل را تهیه کرد. در این مدت‌، آنهایی که می‌گفتند توهم زده‌ام بارها جلوی پایم سنگ گذاشتند و حتی برای مدتی مانع کارم شدند اما در نهایت حمایت یعقوب‌ سربازجدا، رئیس زندان و بقیه، مخصوصا آقای نظری که معلم قرآن ما بود باعث شد که این دستگاه ساخته شود و کار کند. مدتی بعد عده‌ای از اتحادیه قالی‌بافان که برای بازدید از زندان آمده بودند با دیدن این دستگاه تأیید کردند که چنین دستگاهی تا حالا ساخته نشده و کارشناسانی از وزارت صنعت، معدن و تجارت هم آمدند و آن را تأیید کردند. به این ترتیب دستگاه ثبت اختراع شد و حالا در کارگاه قالی‌بافی زندان در حال کار است.» وحید درباره کارکرد دستگاه می‌گوید: «وقتی نقشه قالی پیچیده می‌شود، قالی‌باف گیج می‌شود و ممکن است رنگ را گم و اشتباه کند. اما حالا با این دستگاه، نقشه را به کامپیوتر می‌دهیم و رنگ‌ها جداسازی و کد‌گذاری می‌شوند و بعد دستگاه با فیبرنوری که مثل نخ است، جاهایی را که باید قالی‌باف ببافد روشن می‌کند و نشان می‌دهد که او باید کجا و از چه رنگی استفاده کند و این باعث می‌شود که اشتباه در نقشه‌خوانی از بین برود و سرعت قالی‌بافی 50درصد بیشتر شود.»


انگیزه‌ات برای ساخت این دستگاه چه بود؟

وحید در پاسخ به این سؤال می‌گوید: وقتی به زندان افتادم، آبروی خانواده‌ام رفت و همسرم را از دست دادم. همه آنها را ناامید و سرافکنده کرده بودم، برای همین تصمیم گرفتم کاری کنم که آبروی رفته‌شان برگردد و دوباره بتوانند پیش مردم سرشان را بالا بگیرند. شاید باور نکنید اما در این 4سال حتی رویم نشده که به اقوام زنگ و با آنها حرف بزنم. از طرفی می‌خواستم با این کار، خودم را به همسر سابقم ثابت کنم. تا قبل از اینکه از هم جدا شویم، به ملاقاتم می‌آمد و درباره طرحم به او می‌گفتم اما حرف‌های بقیه رویش اثر گذاشته بود و تصور می‌کرد که توهم زده‌ام. برای همین از من جدا شد و می‌خواستم با اختراع این دستگاه خودم را به او ثابت کنم.


پرونده‌ات در چه مرحله‌ای است؟

وحید: حکم قصاصم در مرحله استیذان است و معلوم نیست عاقبتم چه می‌شود. من از قصاص نمی‌ترسم. چون اشتباه بزرگی انجام دادم و جان عزیزترین فرد یک خانواده را گرفتم و آنها را داغدار کردم. در همه این سال‌ها بارها توبه کردم و هر روز احساس پشیمانی روی دلم سنگینی می‌کند. نمی‌دانم در 2ماه آینده چه اتفاقی می‌افتد. یکی از اولیای دم برای اعلام گذشت مبلغ هنگفتی درخواست کرده که فراهم کردن آن از توان من و خانواده‌ام خارج است. با این حال امیدم به خداست و می‌خواهم اگر از مجازات قصاص رهایی یافتم، این دستگاه را در همه زندان‌ها توسعه بدهم و منافعش را صرف حمایت از خانواده زندانی‌ها کنم. من در زندان دیدم که اعتیاد چه بلایی سر خانواده‌ها می‌آورد و دلم می‌‌خواهد اگر فرصت زندگی یافتم، مرکزی برای ترک اعتیاد دایر کنم که علاوه بر ترک اعتیاد، به معتادان برای ادامه زندگی و پیدا کردن کار کمک کند تا دیگر فرصتی برای بازگشت به اعتیاد نداشته باشند.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید