معنا وپیامدهای افول آمریکا
دیاکو حسینی | کارشناس مسائل بینالملل
این روزها در گوشه و کنار جهان کمتر کسی است که افول آمریکا را بهمنزله واقعیتی در حال تحقق به رسمیت نشناسد. این پذیرش اکنون به جایی رسیده که دولت دونالد ترامپ با شعار «اول آمریکا» درصدد برآمده تا به شیوههای غیرمتعارف، منافع ایالات متحده را فراتر از درنظر گرفتن نهادها، رژیمهای بینالمللی و ائتلافی از متحدان قدیمی واشنگتن در بیش از نیمقرن گذشته هدایت کند. پشتکردن آمریکا به ارزشها و سازمانهایی که تا چندی پیش منشأ قدرت آمریکا محسوب میشدند، عقبنشستن از توافقات چندجانبه بینالمللی و نکوهش بازار آزاد تجاری که اساسا پدیدهای آمریکایی تصور شده است، حکایت از پذیرفتن دگرگونیهایی در میزان قدرت و سرچشمههای آن در دنیای جدید دارد؛ هرچند آمریکای ترامپ بیهوده امیدوار است با زورگویی و مذاکره از موضع قدرت حتی با متحدانش، این نقیصه پیشرونده را متوقف کند. افول ایالات متحده از دهه 1980میلادی همزمان با رشد اقتصادی ژاپن به میان آمد؛ هرچند در همان زمان نیز دولت رونالد ریگان با تلاش برای وادارکردن توکیو به بالابردن ارزش ین کوشید که رشد اقتصادی ژاپن را افسار بزند.
در میانه دهه 1990 با فرارسیدن بحران مالی در آسیا و کاهش سرعت اقتصادی ژاپن که مصادف با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود، توهم جهان تکقطبی و تداوم «قرن آمریکایی» به سده بیستویکم چنان بالا گرفت که فرانسیس فوکویاما و همفکرانش، فرارسیدن پایان تاریخ و سروری لیبرال دمکراسی را بر سراسر جهان وعده دادند. تنها چند سال بعد با آشکارشدن بازخیزی حیرتانگیز چین، در کنار قدرتهای آسیایی جدید شامل هند، مالزی، اندونزی و کشورهای موسوم به چهارببر آسیایی (سنگاپور، هنگکنگ، تایوان و کرهجنوبی) که قدرتهای نوظهور دیگری از آمریکای لاتین (برزیل) و آفرو- اوراسیا (روسیه، نیجریه، ترکیه، ایران و...) را همراهی میکردند، معلوم شد که قرن آمریکایی دستکم بدون چالشهای بیسابقه ادامه نخواهد یافت. انتشار تکنولوژی اطلاعات و حملونقل که اجازه میداد هزاران انجمن غیردولتی به بازیگرانی جهانی تبدیل شوند، جنبه دیگری از افول قدرت آمریکا در کنترل این گروهها را نشان داد. این موضوع بهویژه در جایی که سازمانهای غیردولتی ازجمله گروههای تروریستی کارکردهای نظامی و سیاسی برعهده میگرفتند، نشان میداد که آمریکا نمیتواند ابرقدرتی باشد که هر آنچه میخواهد، انجام دهد و یا بهعبارت دیگر، جهان به جایی شلوغتر از آن تبدیل شده که یک کشور با هر میزانی از قدرت بتواند سیطره خود را بر دیگران تحمیل کند. هرچند بسیاری از تحلیلهای شتابزده، مایلند که افول ایالات متحده را به قدرت مادی آن نسبت دهند، اما توضیح این مسئله چنان دشوار است که بهراحتی میتوان آن را رد کرد.
ایالات متحده براساس شاخص برخورداری از سهم جهانی از تولید ناخالص ملی، همچنان قدرتمندترین کشور جهان است. این سهم در سال 1980معادل 22درصد و یک دهه بعد و در اوج قدرت و یکهتازی آمریکا 23درصد بود. رقم مزبور در سالجاری با بیش از 19تریلیون دلار معادل 24درصد تولید ناخالص داخلی جهانی است؛ هرچند چین توانسته است از سهم 2درصد در 1980و 6درصد در 1995اکنون به 15درصد دست یابد و بیش از هر زمان دیگری به ایالات متحده نزدیک شود. اشاره به این موضوع بیاهمیت نیست که آمریکا تنها با فشار بودجهای حیرتآوری که بیش از 800میلیارد دلار کسری بودجه را نشان میدهد، توانسته است این رتبه را همچنان حفظ کند؛ فشاری که معلوم نیست با توجه به افزایش شکافهای طبقاتی در جامعه آمریکا تا چه زمانی میتواند ثبات لازم را برای تداوم وضع موجود فراهم کند. با درنظر گرفتن این موضوعات، بهتر است که افول آمریکا به توانایی آمریکا در تبدیلکردن «قدرت مادی» به «نتایج سیاسی» تعبیر شود. البته، این بهمعنای ممکننبودن سبقت چین از ایالات متحده در شاخص تولید ناخالص داخلی یا هر شاخص سنجش قدرت دیگری طی یک یا 2دهه آینده و چهبسا زودتر نیست اما این پیشبینی آنچنان قطعی نیست که بتواند توضیح خوبی برای افول قدرت آمریکا در مباحث امروز باشد. درستتر آن است که در پیگیری آنچه غالبا افول آمریکا یا جهان پساآمریکایی نامیده میشود، به توانایی آمریکا برای تبدیلکردن قدرت و ثروت مادی به نتایج مطلوب سیاسی توجه کنیم.
شکست آمریکا در عراق با صرف بیش از 3تریلیون دلار و صرف 5تریلیون دلار بیفایده دیگر در افغانستان از سال 2001 تاکنون یکی از بارزترین مثالها از این ناتوانی است. همچنین در ماههای اخیر، ایالات متحده بهرغم خروج از توافق چندجانبه برجام و تهدیدات همهسویه علیه دشمنان و متحدانش نتوانسته است حمایت کشورها را از اقدامات خصمانه علیه ایران جلب کند و یا ایران را به تندادن به خواستههای خود وادار کند. در مثال دیگر، عدمموفقیت آمریکا در رسیدن به اهداف از پیش تعیینشده در انقلابهای عربی از مصر تا سوریه نشان داد که بزرگترین قدرت جهان هم نمیتواند دیگران را به انجام کاری که آمریکا مایل است، مجبور کند.
یک دلیل ساده این امر، بازتوزیع قدرت جهانی بهنحوی است که کشورهای بیشتری میتوانند منابع مورد نیاز خود را برای ناکام گذاشتن جاهطلبیهای آمریکا تامین کنند. بهعبارت دیگر، همه کشورها به اندازه آمریکا ثروتمند نیستند اما آنقدر توان دارند که آمریکا را از زیان رساندن بهخود بازدارند. دلیل دیگر، کاهش قدرت نرم آمریکاست که میباید محصول افزایش آگاهی و دانش در میان شمار بیشتری از مردم جهان از یکطرف و بالا رفتن شمار دمکراسیها که ناگزیر به درنظر گرفتن دیدگاههای شهروندان در سیاست خارجی هستند، از طرف دیگر شمرده شود. ترکیب این دو، ملتهای جهان را به موجودیتهای خودآگاهی تبدیل کرده که توانایی تشخیص استدلالهای مشروع و نامشروع را دارند و از طریق انتخابات و جوامع مدنی دولتهایشان میخواهند که به استدلالهای نامشروع بیتوجه باشند. به این ترتیب، ایالات متحده فارغ از میزان قدرت مادی، توانایی خود برای کنترل همه امور را از دست داده و در واقع بعید است هر قدرت بزرگ دیگری در آینده بتواند به این توانایی که نیازمند منابع و مهارتهای خارقالعادهای است، دست یابد. افول آمریکا در این معنا، الزاما صلحآمیز نیست، چون بهراحتی میتواند با تشدید وسوسه عقبنشینی تدریجی آمریکا از مناطقی که پیشبرد خواستههای واشنگتن در آنها دشوار است، خلأ قدرتی را مطلوب دولتهای بیمسئولیت، جاهطلب و مهاجم ایجاد کند و یا به هرنحو دیگری، پتانسیلهای درگیری را ارتقا دهد. همین هراس بوده است که به عدهای از طرفداران خلق امپراتوری آمریکا در حمایت از ادامه مداخلات جهانی آمریکا بهرغم هزینههای غیرقابل تحمل آن، میدان داده است. در دنیایی که ایالات متحده در حال تجربه زوال تدریجی است، کشورها مسئولیت بیشتری در جایگزینکردن نظمهای بینالمللی و ایجاد رژیمهای همکاری براساس توافقات مرضیالطرفین، پیرامون تجارت و امنیت برعهده دارند.
آینده نظم جهانی به توانایی قدرتهای منطقهای در سراسر جهان در دستیابی به توافقاتی بستگی دارد که هدف از آن ایجاد موازنههای جدید منطقهای و فراهمکردن بستری برای بسط اعتماد میان کشورها و حل اختلافات آنها بدون نیاز به مداخلات آمریکاست.