شاید وقتی دیگر بهرام بیضایی 1366
در جستوجوی هویت گمشده
سعید مروتی | روزنامهنگار:
مدبر (داریوش فرهنگ) گوینده تلویزیون در یک فیلم مستند زنی شبیه همسرش کیان (سوسن تسلیمی) را میبیند که در اتومبیل مردی ناشناس حضور دارد. این شروع فیلم است. در ادامه مدبر جستوجو برای یافتن پاسخ به پرسشهایش را شروع میکند و فیلمساز به بهانه این جستوجو نقبی به ریشهها میزند؛ به گذشتهای که باید از آن غبارروبی شود. شاید وقتی دیگر، در زمانی طولانی (2ساعتونیم) کنار نمایش تردیدهای مدبر، بیشتر میکوشد روحیات کیان را مورد واکاوی قرار دهد. جستوجوی هویت بهعنوان یکی از تمهای مورد علاقه بیضایی در شاید وقتی دیگر، نمودی مشخص دارد. از آنچه بهعنوان تکلف در سینمای بیضایی نام برده میشود، در شاید وقتی دیگر هم نشانههای زیادی به چشم میخورد ولی حالا شاید بهتر باشد از آن بهعنوان سبک و سیاق فیلمسازی بیضایی نام ببریم. بیضایی در هیچ فیلمی بهاندازه شاید وقتی دیگر، علاقهاش به هیچکاک را نمایان نکرده است. موسیقی بابک بیات هم به شکلی موکد یادآور آثار برنارد هرمن در فیلمهای هیچکاک است.
سکانس برگزیده: با اینکه شاید وقتی دیگر فصلهای شاخص زیادی دارد ولی انتخاب سکانس برگزیده از این فیلم بیضایی، همه راهها را به تک فصل سیاه و سفیدش میبرد؛ به سکانس یادآوری رنج مادر که فرزندش را از سر استیصال سر راه میگذارد. به تصویر اکسپرسیونیستی بیضایی از تهران قدیم که در آن خاطره- کابوسِ مادر- کیان چنان بازآفرینی شده که استحکام سینماییاش در سینمای ایران کمنظیر است. سکانسی بدون دیالوگ که جای گفتوگو را تصاویری خیرهکننده و موسیقی پرحجم گرفتهاند؛ گویی تکهای از شاهکاری جامانده از دوران سینمای صامت را مشاهده میکنیم. نکتهای که جهانبخش نورایی هم در نقد مفصلی که زمان اکران فیلم نوشت (ریشهها، ماهنامه فیلم شماره66، مرداد 1367) به آن اشاره کرده است: «سکانس کوبنده سیاه و سفید فیلم، بازگشت به کودکی کیان و کودکی سینماست. این فصل، به نوستالژی بیضایی برای گوهر انسانی و معصومیت گمشده سینما تبدیل میشود و عجیب نیست اگر در کوچهای که مادر بینوا بهدنبال فرزند از دست رفته در تب و تاب است، برای لحظهای پوستر یک فیلم را ببینیم. با وجود اینکه تکه کاغذ سنجاق شده به لباس کیان تاریخ تولد او را سال 1338 نشان میدهد، بافت رنگ تکفام، آرایش محیط، روش بازی و حس فضا بهنحوی است که گویی با یک فیلم صامت روبهروییم. انگار مادری که در فیلم پسربچه چارلیچاپلین، فرزند دلبندش را سر راه گذاشت حالا پشیمان شده و برای بردن او آمده است. برخوردن صحنههایی از این سکانس با نماهای رنگی زمان حال، شاید بشارتدهنده گونهای الفت و یگانگی میان سینمای جستوجوگر امروز و اصل و ریشه فراموششدهاش باشد. شاید بیضایی سینماگر نیز مانند کیان درپی هویت گمشدهای است.