درست وقتی فهرج تمام میشود و وارد جاده زاهدان میشویم، تابلویی نصب شده که رویش نوشتهاند: «پایگاه جهانی لوت». این ساختمان اداره میراث فرهنگی فهرج است. 2 کارمند دلسوز دارد که از جان و دل برای شهرشان مایه میگذارند. آقای وحیدزاده، رئیس اداره است که ما با دعوت او به فهرج رفتیم. میگوید با موتور به اماکن مختلف باستانی سر میزند و خودرویی در اختیار ندارد اما برای ما سنگ تمام گذاشته بود و از تمام توان و امکاناتش استفاده کرد تا شهرش را به بهترین شکل معرفی کند. آخرین روز اقامت مان در فهرج هم همه را به خط کرده بود تا به جستوجوی معبد برویم. با موتور جلوی خودروی پیکاپی که از داخل پستی و بلندیهای رودخانه به سختی حرکت میکرد، می رفت تا راه را نشان مان دهد. تقریبا 2ساعتی میشد که در بستر رودخانه پیش میرفتیم و اثری از معبد نبود. آقای وحیدزاده هم با موتورش ناپدید شده بود. زیر سایه درخت زندگی، برای استراحت توقف کردیم. نور داشت از دست میرفت و ما ناامید از پیدا کردن معبد شده بودیم.
مردم جنوب معتقدند، برای رفع تشنگی و خنک شدن به جای نوشیدن آب خنک بهتر است چای داغ نوشید. در دو طرفمان دیوارههایی به ارتفاع 15متر ما را احاطه کرده بود. در حال نوشیدن چای بودیم که نوری در بالای یکی از دیوارها، چشمک می زد. آقای وحیدزاده با موتورش داشت علامت میداد. سریع راه افتادیم. محمد هادیانفر، از راهمایان محلی و کاشف معبد را پیدا کرده بود تا راه را نشان دهد. از شیارهای مریخی اطراف رودخانه پایین آمدند و کمی جلوتر همگی ایستادیم و پای پیاده از لبه خاکی دیوار بالا رفتیم. از دور حفرهای داخل دیوار دیده میشد که میگفتند معبد آنجاست. باید چهار دست و پا واردش میشدیم و داخلش کاملا تاریک بود. آقای وحیدزاده جلوتر رفت و بعد از او من با نور موبایلم داخل شدم؛ اتاقی بود دایرهای شکل، با طاقچههایی در دورتا دورش. تمام دیوارها و سقف، سیاه و دوداندود بود. تمام طول رودخانه تونلهایی حفر شده که به همدیگر راه دارد و در بررسیهای اولیه کارشناسان اینطور نتیجه گرفتهاند که این اتاق هم ادامه راه همان تونلهاست و شاید محل انجام مراسمی عبادی بوده است. بیرون که آمدیم متوجه پای آقای وحیدزاده شدم؛ کفش اش پاره شده بود. در طول مسیر از روی موتور به همراه همکارش افتاده بودند و 2تا کفشهایش پاره شده بود. اما همچنان انرژی داشت و با ذوق و شوق از گذشته این رودخانه که زمانی پر از گونههای مختلف حیات وحش بود، میگفت. خورشید به لبه پرتگاه رسیده بود. کمی ماندیم تا در قلب رودخانه استراحتی بکنیم و از مریخ به زمین برگردیم. در شماره بعدی میخواهیم به «دریان» برویم؛ شهری دیگر در مسیر جاده باستانی ابریشم که میگویند فرازمینیها مجسمهای بزرگ را در آنجا ساخته و رفتهاند.
یکشنبه 21 خرداد 1402
کد مطلب :
194183
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/662Gz
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved