گفتوگو با مردی که از هشتسالگی میخواسته فروشنده لوازم ماشین شود
علاقه به درس نداشتم
مهوش کیان ارثی:
وارد مغازه که میشوم فروشنده جوانی را میبینم که مشغول صحبت با تلفن است.
به محض دیدن من میگوید: «بفرمایین! چی میخواین؟». میگویم: «تلفنتون که تموم شد، میگم». مشغول تماشای اجناس میشوم.
بعد از چنددقیقه با گفتن این جمله که «خودم بعدا بهت زنگ میزنم» گوشی را میگذارد. کارم را که میگویم با حالت سادگی جوانی نگاهم میکند.
مردد است؛ با این حال قبول میکند و خجالتزده میپرسد: «چی بگم؟».
درحالیکه کاغذ و خودکارم را از کیفم درمیآورم، میگویم: «من سؤال میکنم، شما جواب بدین». در مغازه جایی برای نشستن من نیست؛ فقط یک صندلی پشت میز هست که خودش روی آن نشسته! اما میز، به یکی از قفسههای پر از جنس، نزدیک است. به قفسه تکیه میدهم و کاغذهایم را روی میز میگذارم.
کارتون چیه؟
کارمون، کار آزاده؛ لوازم ماشین میفروشیم.
توضیح بدین لطفا!
تزئینات و لوازم لوکس ماشین. حالا این لوازم لوکس، جزو همهچی حساب میشه.
مثلا؟
روکش صندلی، لوازم تزئینات، دزدگیر، کفی، کفی صندوق، کفپوش کامل ماشین، ضبط، باند، سیستم صوتی و...
چند ساله به این کار مشغولین؟
من از 14سالگی اومدم تو این کار.
چطور شد که به این کار مشغول شدین؟
علاقه داشتم.
شغل پدری نبود؟
چرا، شغل پدری هم همین بود.
از 14سالگی اومدین مغازه پدر؟
بله، مغازه بابا اینا اومدم و تا به همین امروزم اینجام.
از 14سالگی درس رو ول کردین؟
علاقه به درس نداشتم، علاقه به کار داشتم.
تا کلاس چندم خوندین؟
(مکث میکند و به فکر فرومیرود. من هم با این انتظار که لابد بین کلاسهای راهنمایی و متوسطه دنبال جواب میگردد صبر میکنم.)
اگه اشتباه نکنم، دوم دبستان.
(اول فکر میکنم اشتباه شنیدهام! چطور ممکن است شخصی که در کلاس دوم دبستان ترکتحصیل کرده، برای یادآوری، احتیاج به فکرکردن داشته باشد؟ بعد که نتوانستم تعجب و لبخندم را از شنیدن جواب غیرمنتظرهاش در چهرهام پنهان کنم بلافاصله ادامه داد:)
ولی همهچیو بلدم. تا دوم دبستان خوندم ولی اومدم مغازه، همهچیو اینجا خوندم.
همهچی؟
(ایندفعه نوبت اوست که بخندد.)
تا یه حدی که بتونم حساب کنم، بنویسم، بخونم؛ حتی انگلیسیو.
خودتون تنهایی؟
آره، خودم.
(چهرهاش، راحتی خیالش را نشان میدهد. مصمم بوده و ظاهرا از نتیجه کارش راضی است.)
پدرتون مخالفت نکرد؟
نه.
(هیچ تغییری در صورتش نیست. مکثی هم نمیکند؛ پس مخالفتی در خانواده نبوده!)
بچه چندم هستین؟
من بچه آخر هستم.
چند تا هستین؟
فکر کنم 3تا داداشیم، 4تا خواهر.
اونا درس خوندن؟
بله. اونا همهشون درس خوندن.
تا چه مقطعی؟
همهشون تا فوقدیپلم خوندن. حالا یکی بعدش ازدواج کرد، یکی بعدش رفت کار دیگه.
دانشگاه نرفتن؟
نه، دانشگاه نه! فوقدیپلم.
به این کار خاص علاقه داشتین یا چون دوست داشتین کار کنین، اومدین تو کار پدریتون؟
نه، کلا به همین کار علاقه داشتم.
از 8 تا 14سالگی چه کار میکردین؟
دنبال... آخه این کار آموزش میخواد. یه چند سالی ـ حالا یادم نمیآد دقیق، یه 6ـ5سالی ـ آموزش کار باید میدیدم، خب، پیش دوستام وامیستادم.
مگه دوستانتون چندساله بودن که شما مغازه اونا میرفتین؟
دوستای بابام بودن. بابام فرستاد که کارو یاد بگیرم.
باباتون خودش یادتون نداد؟
بابا نمیتونست؛ چون اینجا مشتری داشت، کار داشت. ولی خب، جاهایی بود که جاشون وسیعتر بود. اونجا غیر از من چند نفر دیگه هم بودن که داشتن مث من کارو یاد میگرفتن.
تمام اون 6سال فقط آموزش میدیدین؟
نه! خرید جنس مغازه هم میرفتم. (همینطور که جواب میدهد دمبهدم با گوشی همراهش هم کار میکند. گوشی از دستش جدا نمیشود.)
برای مغازه پدرتون خرید میکردین؟
هم برای پدرم، هم برای اونا.
(آقایی به مغازه میآید و میگوید: «...هنوز نیومده؟» / «نه.» / «پس تلفنمو یادداشت کن، هر وقت اومد خبر بده.»
وقتی اسم و شمارهتلفن را مینویسد، مرد با دیدن نوشته میگوید: «خطّتم قشنگهها! اومد، زنگ بزن».
بیاختیار به نوشته فروشنده نگاه میکنم. مشتریاش درست گفته؛ با اینکه 2کلاس بیشتر درس نخوانده، دستخطش زیباست!)
چند سالتونه؟
الان 30سالمه.
اهل کجا هستین؟ اصالتا؟
بله.
ما آذری هستیم.
(یادم میآید که وقتی وارد مغازه شدم، شنیدم که فارسی حرف میزد ولی وقتی قرار شد صبر کنم تا کارم را بعد از تمامشدن تلفنش بگویم، فارسیاش تبدیل به ترکی شد... غافل از اینکه من هم ترکی بلدم!)
غیراصالتا کجایی هستین؟
تهران دنیا اومدهم ولی به قول بچهها اصل اصلش آذری هستیم.
ازدواج کردین؟
من، نه.
با والدین زندگی میکنین؟
با مامانم زندگی میکنم.
پدر فوت شدهن؟
بله.
چند ساله؟
سال82.
(کتری برقیاش که نفهمیدهام کی روشن کرده، جوش میآید. چای خشک و آب جوش در قوری میریزد تا دم بکشد. مردی بدون اینکه وارد مغازه شود از داخل پیادهرو، آدرس پلیس راهوار را میپرسد. خیلی آرام و باحوصله جواب میدهد.)
چه موقعی احساس شادی میکنین؟
(لبخند میزند و به من نگاه میکند.)
زندگی بالاخره همینه. یه وقت آدم ناراحته، یه وقت احساس شادی میکنه. اون بستگی داره. خب، آدم عروسی میره، شاده. میگم؛ زندگی آخه فرق میکنه. مجلس عزا بری یه تیپه، عروسی بری یه تیپه. زندگیم همینجوریه.
غیر از عروسی در چه شرایطی احساس شادی میکنین؟
کلا شاد هستم. در چه مواقعی... (مکث میکند ولی باز چیزی به ذهنش نمیرسد. جوان است دیگر!)
باید فکر کنین؟
آخه سؤال سختیه.
(باز کمی فکر میکند.)
با دوستام بودن، گردش و تفریح. بیشتر، با دوستام بودن.
توی خونه غیر از شما بچه دیگهایم هست؟
منم، یه دونه خواهرم، با مامانم. (کماکان گوشی دستش است و بین صحبت، سرش را روی آن خم میکند.)
چقدر درآمد دارین؟
خب آخه کارمون معلوم نمیکنه؛ درآمد دقیقش معلوم نیس. بستگی داره که تو ماه... میبینی 10روز کاسبی هست 20روز نیست. بسته به فصلشم هست. زمستون کاسبی ضعیفه. حدودی بگین.
بین 8 تا 12-10میلیون ماهی.
برای مغازه که چیزی نمیدین؟
نه، مال خودمونه.
چه تفریحاتی دارین؟
تفریح، مسافرت هست، استخر هست، باشگاه ورزشی هست؛ همون تفریحی که کلا همه انجام میدن.
زندگی خوب به نظر شما چهجور زندگیاییه؟
سالم.
توضیح بدین!
چطوری توضیح بدم؟ هر چی که سالم باشه، زندگی خوب حساب میشه؛ کسب حلال، روزی حلال؛ دروغ نباشه؛ کار خوب، صداقت. همه اینا با هم مرتبط میشه. همه اینا که با هم مرتبط بشه زندگی سالم میشه.
مگه دروغ زیاد شنیدین؟
دروغ... بالاخره ما تو ایران زندگی میکنیم.
اون دوس داره به مزاح یا واقعیت، دروغ بگه؛ دروغم دروغ مییاره. خدا اونایی رو که دروغ میگن پیش مردم بد نشون میده.
طرف که دروغ میگه میخواد دروغ بعدیشو پوشش بِده، مردم میفهمن. پیش اطرافیانش یه آدم دیگه حساب میشه.
خونواده و دوستام همه خوبن ولی بیرون میبینم اینایی که دروغ میگن و با حیله جلو میرن، زندگی خوبی ندارن؛ چون با حیله و فریب نمیشه زندگی کرد.
(ناگهان متوجه میشوم که گوشی همراهش دیگر دستش نیست.
آیا واقعا تا وقتی گوشی دستش بوده پیام میفرستاده یا اینکه...
الان به ذهنم میرسد که شاید وقتی سرش را پایین میگرفته تا انگشتانش روی صفحه گوشی حرکت کند میخواسته هیجان مصاحبه با یک روزنامه نگار را پنهان کند.)
از خدا چی میخواین؟
اول تن سالم برای خودم و خانوادهام. همیشه میگم خدایا اونی که برای من آرزویی میکنه ـ چه بد چه خوب ـ اول به خودش بده، بعد به من.
درآمدتونو با برادرتون نصف میکنین؟
درآمد جوریه که هزینه زندگیه، هزینه فروشگاهه؛ فروشگاه کارگر داره، برق داره، مالیات داره.
چند تا کارگر دارین؟
2 تا.
چقدر از درآمد رو شما میبرین خونه، چقدر برادرتون؟
نفری بین 2 تا 3تومن. تو زمستون همینه.
بقیه فصلها چی؟
بستگی به شرایط داره. معلوم نمیکنه؛ 3، 4، 5.
چرا ازدواج نکردین؟
خب، اون کسی که میخواستهم، یعنی مدنظرم بوده پیدا نشده.