چه داستانهایی درباره آلزایمر نوشته شده است؟
در ستایش فراموشی
در قرن ما آلزایمر یکی از محورهای نوشتن رمان و داستان است
زهرا رستگارمقدم
«-آلیس گفت: تو چقدر زیبایی، چقدر وحشت دارم از اینکه نگاهت کنم و نشناسمت، ندونم تو کی هستی!- فکر میکنم حتی اگر روزی ندونی من کی هستم، باز هم میدونی که دوستَات دارم. - اگه نگاهت کنم و ندونم تو دخترمی و ندونم که دوستم داری، اونوقت چی؟- اونوقت من بهت میگم که دوستَات دارم و تو هم حرفم رو قبول میکنی.» فراموشی دغدغه قرن ماست؛ دغدغهای که گاه محور رمان قرارگرفته و گاه دستاویز داستانها و قصههایمان شده است. این دیالوگهای کتاب «هنوز آلیس» هم با محوریت بیماری آلزایمر نوشته شدهاست؛ محوریتی که کشف دوران ماست و در چند سال اخیر بیش از پیش نوشته میشود، جایزه میگیرد و اقتباس خواهد شد. در این مطلب به چندنمونه اشاره شده است.
هنوز آلیس و روزهای وحشتناک
کتاب هنوز آلیس، داستان آلیس هولند، استاد دپارتمان روانشناسی دانشگاه هاروارد است که گاهی دستهکلیدش را گم میکند، قرار ملاقاتهایش را در گوشیاش ثبت میکند و کلمات را بهسختی بهیاد میآورد. وقتی میفهمد آلزایمر گرفته که 50ساله است. قلبتان را به درد میآورد و بعید نیست کتاب را رها کنید چون طولی نمیکشد که شاهد ازبینرفتن ذهن آلیس خواهید بود.
او گوشهگوشه ذهن و خاطراتش را از دست میدهد و با همه، حتی شوهر و فرزندانش غریبهمی شود. آلیس میگوید: «خیلی وقتها از فردا وحشت دارم. نکند فردا بیدار شوم و ندانم همسرم کیست؟ نکند فردا بیدار شوم و ندانم کجا هستم؟ نکند فردا بیدار شوم، خودم را در آینه نگاه کنم و ندانم کسی که در آن میبینم کیست؟ از کی دیگر من، من نخواهم بود؟ آیا آن بخش از مغز من که مسئول یگانه بودن من است، در مقابل این بیماری مصونیت دارد؟ آیا هویت من در فراسوی عصبها و پروتئینها و ملکولهای ناسالم قرار دارد؟ آیا روح و روان من در مقابل ویرانگری آلزایمر مصون است؟ من فکر میکنم هست.» جالب است که پرداختن به موضوع آلزایمر به اندازه کافی تراژیک هست که بتواند دمار از روزگار خوانندگانش درآورد. اما این داستانها غیراز وجه تراژیک، ویژگی قرن ماست؛ویژگی آدمهایی که حاضرند این قصهها را عینیتر در سینما ببینند و داورانی که حاضرند به این بیماری جایزه بدهند.
وقتی کلیدی همهچیز را خاموش کند
«دفتر خاطرات نیکولاس اسپارکس» نیز از نمونههای دیگر رمانهاییاست که به آلزایمر بهعنوان خط اصلی کتاب نگاه شده است. این رمانِ عاشقانه معاصر در دوران قبل و بعد از جنگ رخ میدهد. نوآ و آلی تابستان خوبی را با هم سپری میکنند اما خانواده آلی و واقعیتهای اقتصادی- اجتماعی آن دوران، مانع از بههم رسیدن این دو جوان میشود. اما بهطور کلی این داستان برای زنی که مبتلا به آلزایمر است خوانده میشود.
اما کتاب «عشق هرگز فراموش نمیکند» سالی هپورث از دیگر نمونههای موفق اینگونه رمانهاست. قصه آنا، دختری که در 38سالگی مبتلا به آلزایمر شده و خانوادهاش او را به مؤسسه نگهداری از بیماران آلزایمری منتقل میکنند. در این مؤسسه پسری بهنام لوک زندگی میکند و عشقی بین او و لوک جان میگیرد. آنا در جایی خطاب به لوک میگوید: «نگاهش میکنم و میگویم: وقتی دیگر تو را به یاد نیاورم، دوست دارم از این دنیا بروم. دوست دارم کلیدی را بزنم و همهچیز خاموش شود. نمیدانم چرا دلت میخواهد این زندگی کوفتی را ادامه دهی!».
نامهای به ماود فراموشکار
ماود، فراموشکار است. فنجانی چای درست میکند و یادش نمیماند آن را بنوشد. به فروشگاه میرود و فراموش میکند برای چه رفته است. گاهی خانهاش ناآشنا، یا دخترش هلن برایش کاملا غریبه میشود. ماود فقط از یک چیز مطمئن است: دوستش الیزابت گم شده است. یادداشت توی جیبش به او این را میگوید. مهم نیست به او بگویند آنقدر دربارهاش حرف نزند، قضیه را ول کند، ساکت شود؛ ماود ته و تویش را درخواهد آورد چون جایی در ذهن آسیبدیده ماود پاسخ معمای حلناشده هفتاد ساله است؛ معمایی که همه فراموشاش کردهاند؛ همه، غیر از ماود... . این بخشی از کتاب «الیزابت گم شده است» اما هیلی است که در سال ۲۰۱۴ چاپ و همان سال برنده جایزه کاستا شد. این کتاب نهتنها در فهرست پرفروشترینهای ساندی تایمز و نیویورکتایمز و آمازون قرار گرفت بلکه نویسندهاش را نامزد نشنالبوک برای کتاب داستانی محبوب سال و نامزد جایزه دزموند الیوت در سال ۲۰۱۵ کرد. داستان این کتاب به گفته نویسنده، با الهام از زندگی 2مادربزرگش نوشته شده؛پیرزنی آلزایمری به نام ماود که تنهاست. پرستاری از او مراقبت میکند. یک دختر و نوه دارد و تصوراتی مثل اینکه دوستش گم شده؛ دوستی که تلاش میکند او را پیدا کند. با وجود روایت غمانگیز کتاب، نویسنده بهخوبی احوالات و مشکلات مبتلایان به آلزایمر و نیاز آنها به رسیدگی و محبت را نشان میدهد. در عین حال رمان زبان طنازی دارد.