صابر محمدی| شاعر:
شعر آیینی، اصطلاحی کاملا نوظهور در ادبیات معاصر ایران است هرچند اگر قدمتی هزارساله داشته باشد، اغلب، منظور از آن، شعرهایی است که درباره ائمه و نیز وقایع صدر اسلام مثل عاشورا نوشته میشود اما آشکار است که این عنوان کمی کلیتر از آن است که امروز این شعرها به آن متصف شدهاند. آیینها میتوانند شمولیتی بیش از آیینهای مذهبی داشته باشند و اساسا حتی محدود به مضمونهای آیینی نباشند. میتوان رویکرد آیینی به مقوله شعر را در عناصر دیگری چون زبان و لحن نیز جستوجو کرد. حالا این مقدمه را فعلا بگذارید کنار تا به نکتهای اشاره کنم؛ از نزدیک به نیم قرن پیش.
بسیار پیش از آنکه ترمی با عنوان «شعر آیینی» در ساحت ادبیات معاصر ایران رونق بگیرد، کتاب شعری در سال1350 منتشر شد که میتوانست مسیر درستتری را پیش روی این گونه شعری قراردهد اما «پنج آواز برای ذوالجناح» آنقدر تکافتاده و بیرون از موجها و فارغ از جریانها بوده که نخواهد برای این سطح از تأثیرگذاری تلاشی کند؛ به عبارت دیگر، شعر هوشنگ آزادیور در این کتاب، آنقدر خارج از محدودههای شعر فارسی زمان خود بوده که عطای چنین فصلسازیای را به لقایش ببخشد و مستقلا و محضا کار خودش را بکند. او در شعر 5 قسمتی پنج آواز برای ذوالجناح، اشاراتی به واقعه عاشورا کرده است؛ عریانترین خطابش، به ذوالجناح است و از دیگر عناصر آن رویداد هم، ردپاهایی هست اما اشارهها، بازنمایی تام و تمامِ رویدادها نیست. خبری از روایتی خطی و نعلبهنعل نیست و شاعر راوی «حادثه» در معنای معمول آن نبوده است. نه از قرائتی هیجانی، آنطور که در شعرهای آیینی مرسوم است، خبری هست و نه از اغراقهای مستهلک شاعرانه که با روح حماسهسرایی در شعر فارسی هماهنگاند.
درباره این دوری از قرائت هیجانی و اغراقهای متناسب با روح حماسه، 2 مثال بزنیم:
1) اگر از اندوه، حرفی به میان میآید، این گفتمان به جای تندادن به انحطاطِ سانتیمانتالیستی، زیباییشناسی خودش را بنا میکند و روی دیوارهای آن مینویسد: «با یک قلب/ و دو پلک دورپرواز/ کنار سایهات/ مینشینی و/ اندوه/ تکهتکهات میکند». «قلب» و «پلک» بهعنوان 2 واژه که میتوانند با شاعرانگی مألوف هماهنگ شوند، بهسرعت با «اندوه» که بیشتر برسازنده حالتی نرم، آرام و خودخورانه است تا اینکه یادآور خشم و تیزی و زبری باشد، «تکهتکه» میشوند تا آزادیور واضع زیباییشناسی خشونت در پهنه شعر فارسی باشد.
2) اگر هم بتوان ردپای اغراق را در پنج آواز... دنبال کرد، به چنین فرازهایی میتوان رسید: «پس تا میشود به حق و/ سُم بر ابر میگذارد». صنعت اغراق که یکی از پاکارترین صنایع ادبی در حماسهسرایی است، به لون دیگری درپنج آواز... کار میکند؛ آزادیور حتی در بهرهوری از اغراق که ظاهرا باید در شعری که حماسهای را روایت میکند راستکار شاعر باشد هم، دستودلباز و سهلانگار نیست و تا آن را اعتبارسنجی نکند، از گیت زیباییشناسیاش عبور نمیدهد. به این اعتبار، اسب تنها درصورتی «سم بر ابر» میگذارد که «به حق»، «تا» شده باشد. او در واقع، فقط وقتی سراغ از تمهیدات آشنا در شعر فارسی میگیرد که بتواند آنها را در ظرفیتی که خود برایشان تعریف کرده، بازسازی کند. از این دست اشارات درپنج آواز... بسیار است و سطری و بندی در آن نیست که مبتنی بر این نظام زیباییشناسی بکر نباشد و آیین خودش را نسازد.
آزادیور در این شعر اپیزودیک نسبتا بلند، قرائتی اسطورهای از واقعه عاشورا پیشنهاد کرده و آن را در افق گفتمانی تازهای پیش روی ما قرار داده است؛ گفتمانی که خواسته رویکردی زیباییشناسانه را جایگزین قرائتی ایدئولوژیک کند. پنج آواز برای ذوالجناح، ظرفیتی فشرده و پنهان از زبان فارسی در ساحت شعر است که آزادیور توانسته آن را آزاد کند و به کار بیندازد؛ کتابی که هم از اینرو بسیار تک افتاده است. کتابی که حیرت کرد و گفت: «چه میتواند اسب/ شیهه اگر نکشد/ چه میگوید/ وقتی که شیهه میکشد اسب».
چطور میتوان پرداخت شعری متفاوتی از واقعه عاشورا ارائه داد؟
چه میگوید وقتی شیهه میکشد اسب
درباره زیباییشناسی هوشنگ آزادیور در کتاب «پنج آواز برای ذوالجناح و مرگنامهها»
در همینه زمینه :