• یکشنبه 29 مهر 1403
  • الأحَد 16 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 20
یکشنبه 25 شهریور 1397
کد مطلب : 30768
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/N1Vp
+
-

کارگردان‌های شاخص سینمای ایران در آثارشان چه تصویری از مدرسه ارائه داده ‌اند؟

مدرسه‌ای که می‌رفتیم

مدرسه‌ای که می‌رفتیم

سعید مروتی

برای یافتن بهترین تصاویری که سینمای ایران از مدرسه به نمایش گذاشته باید به گذشته رفت؛ به سال‌های دور و روزگاری که مدرسه، دانش‌آموز و معلم می‌توانستند هویت و شناسنامه داشته باشند؛هم کاملا واقعی به‌نظر برسند و هم به شکلی تمثیلی بخشی از جامعه را نمایندگی کنند. داستان سینمای ایران و مدرسه به عنوان لوکیشنی مهم و به یادماندنی، خیلی طولانی نیست. در بسیاری از فیلم‌های کودک و نوجوان، مدرسه به‌عنوان لوکیشنی تکرارشونده قابل مشاهده است اما به سختی می‌شود هویتی معین ،شناسنامه‌دار و جذاب را در خیل این آثار به‌خاطر آورد. بررسی تصویر سینمای ایران از مدرسه را در آثار چند فیلمساز شاخص به عنوان پیشنهادی برای درک بهتر و دقیق‌تر موضوع بپذیرید.

غریبه‌ای در میان جمع

آقای حکمتی در «رگبار» معلمی است که به محله‌ای تازه آمده؛ محله‌ای در جنوب شهر که حکمتی قرار است در دبستان پسرانه‌اش درس بدهد. بچه‌ها از همان سکانس افتتاحیه حضور پررنگی در فیلم دارند؛ بچه‌هایی که شیطنت‌هایشان حکمتی را آزار می‌دهد. این بچه‌ها را در ادامه به‌عنوان شاگردان حکمتی در مدرسه می‌بینیم. حضور «غریبه‌ای در میان جمع» را به‌عنوان مایه مورد علاقه بهرام بیضایی ،در فیلم رگبار در محله و مدرسه مشاهده می‌کنیم؛ مدرسه‌ای که یکی از مکان‌های مهم رگبار است؛ دبستانی قدیمی در محله‌ای قدیمی. تصاویری که بهرام بیضایی از بازی بچه‌ها در حیاط مدرسه و در فضای بیرون به نمایش می‌گذارد دور از فضای به‌شدت چیده شده آثار بعدی سازنده‌اش، کاملا ملموس و باورپذیر است.

حکمتی سر کلاس درس با بچه‌هایی سرتق و شلوغ مواجه است و در فضای دفتر با معلم‌هایی که کمترین میزان همدلی را با او نشان می‌دهند. در داستان، مدیر مدرسه‌ای هست که خیلی دوست دارد حکمتی با دخترش ازدواج کند.
در داخل کلاس اداره بچه‌ها برای حکمتی تقریبا غیرممکن است. بیرون کردن مصیب، یکی از بچه‌ها از کلاس، به‌حضور معترضانه آتیه، خواهر مصیب منجر می‌شود.

آنچه فیلمساز از مدرسه به نمایش می‌گذارد شامل حیاط، دختر و کلاس، جهانی آشفته و شلوغ است که باعث آزار حکمتی می‌شود؛ معلمی که عملا هیچ‌کس حرفش را نمی‌فهمد و مدام در معرض قضاوت اطرافیان قرار دارد. او سوژه حرف‌های خاله‌زنکی است و در این زمینه میان مدیر و معلمان و بچه‌ها تفاوتی وجود ندارد. ابراز علاقه حکمتی به آتیه که در حضور بچه‌ها اتفاق می‌افتد پای آقارحیم -قصاب محله- را هم به ماجرا باز می‌کند. تقابل میان مرد عامی و روشنفکر به کتک‌خوردن حکمتی از دست آقارحیم می‌انجامد. حضور حکمتی با چهره زخمی سر کلاس، همدلی بچه‌ها را به‌همراه دارد. از نیمه دوم فیلم رگبار، تقابل میان معلم و بچه‌ها جای خود را به همراهی می‌دهد. مرتب کردن سالن متروکه مدرسه برای اجرای تئاتر و فعالیت‌های فوق برنامه نقطه اوج این همراهی است. در انتها اما حکمتی باید از این مدرسه و این محله برود. حضور مردی با عینک تیره در فصل آخر رگبار، در تداوم آنچه در طول اثر مشاهده کرده‌ایم، باری تمثیلی دارد. بیضایی رفتن معلم از محله را با میزانسنی شبیه تشییع جنازه برگزار می‌کند. به تعبیر محمد تهامی‌نژاد  «معلمان مدرسه با احترام در پشت گاری (تابوت) قرار  می‌گیرند، چند قدم مشایعت می‌کنند و می‌گریند». حکمتی در نمای آخر در انتهای کوچه محو می‌شود.

معلم خانه دوست کجاست؟ باتمام سخت‌گیری‌هایش نسبت به معلم و ناظم فیلم مسافر مرد مهربانی محسوب می‌شود. در عوض بچه‌ها مضطرب‌تر شده‌اند. 
در «مشق شب» کیارستمی به نقد نظام آموزشی می‌پردازد و فیلم کابوسی تمام‌عیار از مدرسه ارائه می‌کند. کیارستمی مقابل بچه‌ها می‌نشیند و از آنها درباره اینکه مشق نوشتن را بیشتر دوست دارند یا تماشای کارتون، سؤال می‌کند 

به‌یاد دبیرستان بدر

دبیرستان دولتی بدر، جایی که پدر سیروس الوند زمانی مدیرش بود و از میان دانش‌آموزانش عده‌ای بعدها چهره‌های شاخصی شدند، احتمالا مشهورترین مدرسه در سینمای ایران است؛ جایی که مسعود کیمیایی، فرامرز قریبیان، اسفندیار منفرد‌زاده، نعمت حقیقی، سعیدپیردوست، حسین گیل و... در آنجا درس می‌خواندند. مدرسه مشابهی که بشود از آن نام برد مدرسه جم قلهک است که عباس کیارستمی، آیدین آغداشلو و فریدون گله دانش‌آموزانش بودند. تفاوت دبیرستان بدر و مدرسه جم در ارجاعی است که کیمیایی در آثارش به محل تحصیلش داد ولی کیارستمی این کار را نکرد. در شروع فیلم «گوزن‌ها» قدرت-چریک شهری- پس از جدایی از رفقایش به دبیرستان بدر می‌آید؛تنها جایی که قدرت احتمال می‌دهد بتواند دوست قدیمی‌اش سیدرسول را بیابد؛ بخصوص که پدر سید فراش دبیرستان است. در فاصله‌ای که قدرت منتظر پدر سید است از نگاهش داخل حیاط را می‌بینیم؛ دانش‌آموزانی که سرخوشانه در حیاط دبیرستان در حال بازی هستند. از دست خونی قدرت که بر دیوار دبیرستان مالیده می‌شود، بعدها تفسیرهای سیاسی فراوانی به عمل آمد؛نمایی که تداعی کننده عکس خونی رضا موتوری که به پرده سینما دیانا (سپیده فعلی) کوبیده می‌شد  هم هست.

در میانه‌های گوزن‌ها، کیمیایی یک بار دیگر سراغ دبیرستان بدر می‌رود و این‌بار همراه با سید به داخل مدرسه می‌رود. تصویری که از بچه‌های دبیرستانی در این سکانس می‌بینیم تفاوت محسوسی با آنچه در ابتدا دیده بودیم ندارد. سید از حیاط عبور می‌کند و اطرافش دانش‌آموزان را در حال جست‌وخیز و در مواردی اندک در حال درس خواندن می‌بینیم. در این سکانس (و در کلیت فیلم گوزن‌ها) جزئیاتی به‌ظاهر بی‌اهمیت وجود دارد که فضا را می‌سازد؛ مثل نمای مشهور پس‌گردنی زدن نوجوانی به همکلاسی‌اش که هم بار طنز دارد و هم به ترسیم حال و هوای مدرسه و شیطنت دانش‌آموزان یاری می‌رساند؛ دبیرستانی که سید و قدرت در آنجا درس می‌خواندند 2 دهه بعد از گوزن‌ها، مدرسه‌ای شد که علی، رضا، جواد، عبد، اسی و رامین از آنجا بیرون می‌آمدند. کیمیایی در شروع فیلم «ضیافت» با نمایش سردر دبیرستان بدر هم به گوزن‌ها ارجاع می‌دهد و هم خاطره شخصی‌اش را بار دیگر بازآفرینی می‌کند.

مدرسه به مثابه جامعه 
داریوش مهرجویی پس از پیروزی انقلاب، سراغ داستان «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» نوشته فریدون دوستدار رفت؛ داستانی که توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده و در فضای انقلابی سال‌های 58 و 59 مورد توجه قرار گرفته بود. به این ترتیب «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» جلوی دوربین رفت؛ از معدود فیلم‌های سینمای ایران که تقریبا کل ماجرا در داخل مدرسه می‌گذرد؛ مدرسه‌ای که قرار است تصویر جامعه را بازتاب دهد. احتمالا همین بازتاب جامعه بود که برای فیلم دردسر درست کرد و باعث شد نسخه مخدوشی از آن با 10سال تاخیر اکران عمومی شود. روایت مهرجویی از ساخت مدرسه‌ای که می‌رفتیم هم حال و هوای آن دوران را نشان می‌دهد و هم دردسرهایی که گریبانگیر فیلم و سازنده‌اش شد؛«این یکی از اولین فیلم‌هایی بود که بعد از انقلاب ساخته شد. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از خیلی پیش دعوت کرده بودند که آنجا فیلم بسازم.

عباس کیارستمی گفت با توجه به تعریف امام از فیلم «گاو» الان شرایط فراهم است که در کانون فیلم بسازی. داستانی بود که دقیقا به آن حال‌وهوا می‌خورد و نشان‌دهنده روحیه نوجوانانی بود که علیه نظام دیکتاتوری اعتراض می‌کنند؛ بعد هم ناظم می‌آید و طبق معمول روزنامه دیواری را لوله می‌کند و  می‌زند توی سر بچه‌ها و جلوی تئاتر مدرسه‌ای آنها را هم می‌گیرد. این وسط یک معلم خوب و یک کتابدار هم هستند که از دست ناظم مستبد و زورگوی مدرسه حرص می‌خورند و با کمک معلم‌های دیگر او را سر جایش می‌نشانند و دو مرتبه روزنامه  به‌جای اولش برمی‌گردد. یکی دو سالی طول کشید تا این قصه را بسازیم و تدوین کنیم ولی در پایان این دوره دو مرتبه افتادیم گیر ممیزی! » (مهرجویی کارنامه چهل ساله/ مانی حقیقی). مدرسه‌ای که می‌رفتیم در سال 1369 اکران شد. 10سال تاخیر در روی پرده آمدن فیلم، آن را کهنه کرده بود. گویی مدرسه‌ای که می‌رفتیم در هزار توی زمان گم‌شده  بود؛« نمونه مثا‌ل‌زدنی رنگ باختن یک اثر در گذر زمان». با این همه مدرسه‌ای که می‌رفتیم حتی اگر فیلم خوبی در کارنامه مهرجویی نباشد به واسطه تصویری که از مدرسه، دانش‌آموزان، ناظم، مدیر و کتابدار ارائه می‌دهد و ثبت یک دوران تاریخی، فیلم جالب توجهی است. 

کابوسی به نام مدرسه 

«پسربچه‌ سخت ساکت و آرامی را می‌یابم که پوست تیره و بینی صاف و زیبایی دارد؛ باوقار است و تودار. سرش را با ماشین نمره 2 زده است. اهل شوخی‌های رکیک نیست، باحیاست. هنر را دوست دارد و نقاشی را خوب می‌بیند، در ته چشمان آرامش گذار برقی را می‌بینی: درخشش تندری گاه و بیگاه در افق شبی ساکت و تیره. اما چه آرام است و محتاط. سال‌ها می‌گذرد و او همچنان ته حیاط مدرسه جم قلهک می‌پلکد. قد می‌کشد. دوستان خودش را دارد و بی‌ماجرای خاصی ایام می‌گذراند؛ بی‌بارقه، نبوغی یا شرارتی (ما از کجا می‌دانستیم هر چه را که می‌بیند ته ذهن حساسش به دقت و نظم تمام ثبت می‌کند؟ تصویر به تصویر، لحظه به لحظه، با جزئیاتی که فقط خود به یاد خواهد داشت.)... .»

این توصیف آیدین آغداشلو از عباس کیارستمی در مقاله مشهور «رویای دم صبح» است. کیارستمی در یکی از گفت‌و‌گوهای قدیمی‌اش به این نکته اشاره کرده که در سال‌های اول مدرسه با هیچ کس حرف نمی‌زده و با همکلاسی‌هایش نمی‌توانسته ارتباط برقرار کند؛روایتی نزدیک به آنچه آغداشلو درباره‌اش نوشته. با این کودکی و این روحیه، طبیعی است که مدرسه در آثار کیارستمی تصویری کابوس‌وار داشته باشد. در «مسافر» قاسم جولایی دانش‌آموز ملایری همه فکر و ذکرش رفتن به امجدیه و تماشای مسابقه فوتبال است. 

قاسم جولایی، شاگرد درس‌خوانی نیست. سر کلاس جای گوش دادن به درس زیرمیز و به طور مخفیانه  مجله «کیهان ورزشی» می‌خواند که معلم مچش را می‌گیرد. سکانسی که مادر قاسم برای گلایه از پسرش به مدرسه می‌آید و به دفتر ناظم می‌رود یکی از بهترین و به یادماندنی‌ترین فصل‌های فیلم است و جایی که ناظم، قاسم را مقابل چشمان مادرش تنبیه می‌کند، نقطه اوج تصویر کابوس‌وار از مدرسه است. 

در «خانه دوست کجاست؟» که با کیارستمی مهربان و عارف‌مسلکی مواجهیم هم نگرانی در چشمان بچه‌های کلاس موج می‌زند.خانه دوست کجاست با مدرسه آغاز می‌شود و با مدرسه به پایان می‌رسد. وقتی  احمد متوجه می‌شود دفتر مشق نعمت‌زاده را به اشتباه برداشته در سراسر فیلم می‌کوشد خانه دوست را بیابد و دفترچه را به او برساند؛ تلاشی که راه به جایی نمی‌برد. در سکانس پایانی از دل طبیعت دوباره به سر کلاس آمده‌ایم. معلم‌ وارد می‌شود و از بچه‌ها می‌خواهد مشق‌هایشان را روی میز بگذارند. نعمت‌زاده نگران است و احمد هم نیامده. می‌دانیم که نعمت‌زاده مشقی ننوشته چون دفترچه‌اش همراهش نبوده. مکث دوربین بر نعمت‌زاده‌ مضطرب تعلیق مناسبی به وجود می‌آورد تا اینکه احمد وارد کلاس می‌شود. او مشق‌های دوستش را هم نوشته و دوستش را نجات داده.معلم خانه دوست کجاست؟ باتمام سخت‌گیری‌هایش نسبت به معلم فیلم مسافر مرد مهربانی محسوب می‌شود. در عوض بچه‌ها مضطرب‌تر شده‌اند. 

در «مشق شب» کیارستمی به نقد نظام آموزشی می‌پردازد و فیلم ،کابوسی تمام‌عیار از مدرسه ارائه می‌کند. کیارستمی مقابل بچه‌ها می‌نشیند و از آنها درباره اینکه مشق نوشتن را بیشتر دوست دارند یا تماشای کارتون را، سؤال می‌کند. 

مشق شب، فیلم بی‌رحمانه‌ای است و مصاحبه فیلمساز با بچه‌ها بیشتر به بازجویی می‌ماند. با این همه کیارستمی حس کابوس‌وار نوشتن مشق را به‌خوبی منتقل می‌کند، حتی اگر فیلم مشق شب جزو آثار مطرحش نباشد. 

این خبر را به اشتراک بگذارید