• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
شنبه 24 شهریور 1397
کد مطلب : 30623
+
-

خیّرهای پلاستیکی در زندگی روزمره چگونه رفتار می‌کنند؟

دزد و عروسک

سیاوش ابدی

کم پیش می‌آید راننده تاکسی‌ها، از این خواننده‌جدیدی‌ها گوش ندهند. بعضی‌هاشان حتی در ترافیک، روی صدای بلند خواننده، صدایشان را می‌کشند سرشان و ترانه‌های ناآشنا می‌خوانند؛ یکی از آن عاشقانه‌های مبتذل که آدم را یاد سریال‌های درپیت ماهواره‌ای می‌اندازند؛ از آن مثلث و مکعب‌های عشقی که تهش نمی‌فهمی کی با کی کجا رفت و آخرش کی به کی بود و... ؛ از آن ترانه‌ها معمولا گوش می‌دهند. مسافرها هم اغلب استقبال می‌کنند و گاهی با راننده و خواننده، هم‌آواز می‌شوند. 

کم پیش می‌آید راننده‌ای پیچ رادیو را باز گذاشته باشد و رادیو روی موج یکی از برنامه‌های چرندی که همان موزیک‌های حال‌به‌هم‌زن را پخش می‌کنند تنظیم نباشد. اما این بار به جایش صدای مجری برنامه‌ای جدی درباره مسائل اجتماعی ایران به گوش می‌رسد که درباره پدیده عجیب کمک‌‌های مردمی به زلزله‌زده‌حرف می‌زند. یک ماهی از زلزله‌‌های ویرانگر گذشته و همچنان بار و تریلی و قطار قطار اتومبیل است که در جاده‌ها به سمت شهرهای غربی ایران در حرکتند. مجری برنامه با یک کارشناس مسائل اجتماعی درباره آدم‌های خیّر حرف می‌زند. تاکسی در ترافیک پشت چراغ قرمز نیایش گیر افتاده و جز صدای کارشناس برنامه‌ای رادیویی، هیچ راه تحملی نیست.

 او می‌گوید: ... البته بعضی از همین آدم‌های خیر هم کسانی هستند که حق و حقوق آدم‌های دیگر را نادیده گرفته‌اند. موضوع این است که آنها امروز از توانایی بالایی برای حضور در امر خیّر برخوردار هستند ولی اگر حق و حقوق دیگران را درست پرداخت کرده بودند، هرگز به چنین ثروتی نمی‌رسیدند. آنها از کلاه گذاشتن سردیگران، از خوردن اموال دیگران و پرداخت نکردن دقیق و درست حق و حقوق زیردست‌هایشان به این قدرت رسیده‌اند... او همچنان درباره این جنس آدم خیر حرف می‌زند ولی تاکسی به انتهای نیایش رسیده. تا همین جایش هم کافی است. یکی از خیّرها را به یاد می‌آورم. 

همان جمله اولی که کارشناس گفت، من او را در ذهنم مجسم کردم. روی صندلی چرمی چرخدار نشسته. لبه میز را دست می‌گیرد، مثل کرم می‌لولد و خودش را به وسط میز می‌رساند. دست چپش را مشت می‌کند جلوی صورتش و با پشت ناخن شست- رو به کارمندی که روبه‌رویش نشسته - دماغش را می‌خاراند. سر کارمندی که روبه‌رویش نشسته، کلاه شرعی می‌گذارد. او را به یاد می‌آورم که می‌خندید و تعریف می‌کرد چطور حق طرف را خورده. می‌گفت: «هر وقت پورسانت کارمندهام از یه حدی بیشتر بشه، وقت پرداخت حقوق صداشون می‌کنم تو اتاقم و یه بهونه‌ای جور می‌کنم که پولشون رو ندم». 

گیر می‌دم به روند کارشون، به ساعت حضورشون، به توقع‌هایی که داشتم و نتونستن انجام بدن...، خلاصه هرطور باشه، اون قدر از حق شون می‌زنم که پورسانت شون زیاد نشه...». می‌گفت که ماهی 8 میلیارد تومان هم از این شیوه کسب و کار درآورده. ولی همیشه هم این همه آدم چرکی نبود. اغلب در خیابان دست توی جیبش می‌کرد و چند ده هزار تومانی به گدایی، کارتن‌خوابی، چیزی کمک می‌کرد. گاهی هم برای آدم فقیرها کباب کوبیده با برنج و نان داغ می‌خرید. یک‌بار هم چند میلیون تومان توپ و عروسک فرستاد قاطی بارهای دیگر ببرند کرمانشاه. آدم خوبی بود، فقط دزد هم بود.

این خبر را به اشتراک بگذارید