دور عاشقان آمد
الهه بصیر
بار دیگر روزگار ماتم شد،دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد. بار دیگر بوی اسپند زغالی در کوچهپسکوچههای شهر پیچید. نوحههای عاشورایی از گوشه و کنار مغازهها، خانهها و ضبط صوت اتومبیلهای در حال حرکت به گوش میرسد. بار دیگر همه مردم دستبهدست یکدیگر دادهاند تا چهره شهر در ماتم حسینی غوطهور شود و کمر همت بستهاند که تاریخ اسلام و حماسه عاشورایی را زنده نگهدارند. در پایتخت اما خیابانی وجود دارد که هفتهها پیش از اینکه چهره شهر رنگ عوض کند، سیاهپوش شده و به استقبال محرم میرود؛ خیابان ناصرخسرو؛خیابانی که بیش از 3دهه میزبان گردانندگان هیئتهای عزاداری و مردمی است که قصد خرید لوازم مورد نیاز برای برگزاری مراسم عزاداری و تعزیه حسینی دارند. در نخستین روزهایماه محرم گشتی در این خیابان زدهایم و با مردمی گفتوگو کردهایم که لوازم موجود در این خیابان برایشان حکم نوستالژی دارد. حالا آمدهاند تا این نوستالژی را برای خودشان احیا کنند یا آنچه سالهای طولانی برای خود عزیز میپنداشتهاند برای فرزندانشان بازگو کنند. اگر قصد خرید لوازم هیئتهای عزاداری را دارید یا اینکه میخواهید خاطرات سالهای دور را مرور کنید تا پایان این گزارش که رنگ و بو و حال و هوای محرم دارد با ما همراه باشید.
اینجا محرم زودتر میآید
سراغ قدیمیترین مغازه این راسته را میگیریم. هیچکس نمیداند قدیمیترین مغازه کدام است. میگویند؛«همه مغازهها با فاصله کمی از یکدیگر در یک برهه زمانی کارشان را شروع کردهاند». حاج اکبر دماوندی درحالیکه پرچمهای از راه رسیده را برای چیدن در قفسهها تا میکند، میگوید: «همه این مغازهها بیش از 3دهه قدمت دارند. اگر میبینید مغازهای نونوارتر است و ظاهر بهتری دارد به این معنی نیست که تازه تاسیس است! بعضی از مغازهها را بهسازی کردهاند. اما صاحبان اصلی مغازهها دیگر سن و سال زیادی دارند و کمتر به اینجا سر میزنند. حالا پسرانشان یا دامادهایشان مغازه را اداره میکنند. برخی هم مغازه را اجاره دادهاند. اما هیچیک تغییر کاربری ندادهاند.
چون خوشحالند که محرم از این خیابان و از این مغازهها شروع میشود». حاجاکبر، قیمت پرچمها و پند طبل و سنج را برای مشتریها توضیح میدهد و در ادامه حرفهایش میگوید: «هر کاری تاریخ مصرف دارد. یک دوره همه برای یک کالا سر و دست میشکنند و زمان دیگری به قول معروف از مد میافتد. به همین دلیل مغازهها تغییر کاربری میدهند اما لوازم محرم چیزی نیست که فراموش شود. چیزی نیست که به مرور زمان از مد بیفتد. کسی از آنها خسته نمیشود. به همین دلیل در این خیابان از هر سن و سال و قشری که بخواهید مشتری داریم. کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان برای خرید پرچم، سنج، طبل و زنجیر یا حتی برای نگاه کردن و لذت بردن از این کنج سیاهپوش به این خیابان میآیند».
همه سال به پیشواز محرم میرویم
در یکی از مغازهها دو چرخکار روبهروی یکدیگر نشستهاند و چنان با اشتیاق پایشان، را روی پدال چرخها حرکت میدهند و با پیچ و تاب سوزن چرخ روی نقش و نگار پارچه سیاه حرکت میکند که دلمان نمیآید با سؤال پرسیدن مزاحمشان شویم. رحیم مشفق مسئولیت اتصال ریشه به دور پرچمها را بهعهده دارد. با حوصله به سؤالهای ما در اینباره که بقیه سال از چه راهی درآمد کسب میکنند؟
میگوید: «نمیتوانیم منکر این واقعیت بشویم که بازار کار ما همین یکماه در سال است. اما برکت آن آنقدر زیاد است که اجازه نمیدهد کل سال بنشینیم و افسوس بیکاریمان را بخوریم. همه سال در حال آماده کردن لوازم عزاداری و تولید وسایل مورد نیاز تعزیهخوانان حسینی هستیم. در واقع ما، کاسبان این خیابان، همه سال به استقبالماه محرم میرویم. یکماه تولیدات سالانهمان را به معرض فروش میگذاریم». چند پسربچه که قصد خرید طبل و دهل دارند وارد مغازه میشوند و برای دقایقی بین صحبتهایمان وقفه میاندازند. بعد از رفتنشان آقای مشفق با اشاره به ورود کالای خارجی و نوسان قیمتها ادامه میدهد: «این چینیها دلشان میخواهد در هر سوراخی سرک بکشند. وقتی خودمان توان تولید ابزار و لوازم عزاداریمان را داریم چه نیازی به وارد کردن تولیدات خارجی هست؟! عجیب نیست؟ اینکه میشنوید همین طبل و زنجیر و حتی پارچههای پرچم ایرانی و خارجی دارند؟ همین است که قیمتها هر سال بیشتر میشود و کارگران بیکارتر. در شرایط اقتصادی حساس کنونی، بهترین کار این است که مردم از تولیدات ایرانی حمایت کنند و سراغ کالای خارجی نروند».
همهچیز برای برپایی مراسم عزاداری فراهم است
«هزار سال هم که بگذرد، بازار عزاداری و تعزیهخوانی محرم داغ است. این داغ هیچ وقت سرد نمیشود. فقط یک نسل میآیند و جای نسل قبلی را میگیرند»؛ اینها را سیدجلال قلیزاده که به این خیابان آمده تا برای پسرش طبل و بیرق بخرد میگوید و میافزاید: «بچهها از اسباب بازی هایشان خسته میشوند و حتی اگر سالم بمانند محال است سال دیگر سراغشان بروند. اما هر سال دلشان زنجیر و طبل میخواهد. مثل خود من که از یکماه مانده به محرم دلم لک میزند برای زنجیر زدن. البته این وظیفه خانوادههاست که بچههایشان را با این فضا آشنا کنند. خریدن زنجیر و طبل برای بچهها لازم است، مثل خرید لباس، مثل خوراکی. حتی اگر قیمتها هر سال بیشتر شود، نباید از تهیه ابزاری که منجر به حفظ تاریخ اسلام میشود دست بکشیم. این بچهها نسل آینده هستند که قرار است بار احیای تاریخ را به دوش بکشند. مثل ما که جای پدران و پدربزرگهایمان ایستادهایم و با خاطراتی که در محرم سالهای گذشته کنارشان داشتهایم زندهایم».
حرفش که تمام میشود به سوی فروشنده میرود و قیمت چند طبل را میپرسد. فروشنده با حوصله میگوید:«همهچیز برای اجرای نمایشی جانگداز فراهم است؛ از کلاهخود و زره آهنی دشمن گرفته تا لباس شیر محافظ پیکر امامحسین(ع). کافی است بدانید چه میخواهید و جیبتان چقدر یاریتان میکند. مثلا قیمت طبلها از 150هزار تومان شروع میشود و تا یک میلیون تومان پیش میرود. دوقلها ارزانتر هستند. از 130هزار تومانی تا 400هزار تومان داریم. قیمت پرچمها از 50هزار تومان شروع میشود. سنج هم از 150هزار تومان در بازار میبینید تا سنجهای بزرگ یک میلیون تومانی که ما نداریم. زنجیرهای طلایی و نقرهای هم داریم که بسته به تعداد شاخهها از 10هزار تومان تا 25هزار تومان قیمت دارند. قیمت پرهای علامت 20هزار تومان است. لباس تعزیه هم در هر اندازهای که بخواهید در انبار داریم. البته اگر همه اینها را به تعداد ببرید تخفیف خوبی شامل حالتان میشود. زنجیر پرمصرفترین و ارزانترین و علامت و ادوات وابسته به آن از جمله کمربند، پر و شال گرانترین وسیله مورد نیاز برای عزاداری محرم است». سیدجلال برای پسرش یک دوقل و زنجیر میخرد و به مغازهای میرود که پیراهن و تیشرت سیاه مردانه و بچگانه را تا وسط سنگفرش پیادهرو چیده است.
چنگ دل، آهنگ دلکش میزند
کویتیپور برای خیلیها نامی است که با محرم میآید؛یعنی به محض شنیدن نامش یا گوشهای از نوحههای دلنشیناش، خاطرات لذتبخش محرم سالهای دور تداعی میشود. به مغازهای نزدیک میشویم که از ضبط صوتش صدای گرفته و غمبار کویتیپور به گوش میرسد. چند جوان جلوی مغازه ایستادهاند و همخوانی میکنند؛«چنگ دل آهنگ دلکش میزند، ناله عشق است و آتش میزند» چندبار تکرار میکنند و با گفتن «یادش بخیر» سری تکان میدهند. از آنها درباره خاطرات سالهای کودکیشان میپرسم. نگاهی به یکدیگر میاندازند و با لبخندی که کنج لبشان نقش میبندد میگویند: «من و سعید از کودکی همبازی بودیم. همه جا با هم بودیم و از برادر به هم نزدیکتر. 2هفته قبل از محرم راه میافتادیم در کوچه و خیابان، در خانه و مغازه مردم را میزدیم و برای برپایی هیئت عزاداری کمک نقدی و غیرنقدی جمع میکردیم. دست آخر قلکهای یکسالهمان را میشکستیم و با پولهایی که جمع کرده بودیم راهی ناصرخسرو میشدیم. نمیدانید خرید هر کدام از بیرقها، طبل و زنجیرها برایمان چه لذتی داشت».
سعید در ادامه صحبت دوست دیرینهاش میگوید: «هنوز هم در 35سالگی وقتی که یاد قیچی کردن و وصله زدن چادرهای مادرهایمان میافتیم ساعتها میخندیم. یادش بخیر! 10ساله بودیم و پول زیادی برای خرید وسایل عزاداری نداشتیم. با پول کمی که داشتیم چند زنجیر خریدیم و دم بچه محل مایهدارمان را دیدیم که با طبلش به تکیه ما بیاید. (آن موقع وضع اقتصادی خانوادهها تعریفی نداشت و تعداد کمی از بچهها طبل و زنجیر شخصی داشتند.) خلاصه همه زورمان را زدیم که بساط مختصری فراهم کنیم اما دلمان از سیاهپوشنبودن دیوارها به درد آمده بود. یک روز با چند نفر دیگر از بچه محلها تصمیم گرفتیم چادر سیاههای مادرهایمان را برای سیاهپوش کردن دیوارهای تکیه امانت بگیریم، آن هم یک امانتی بیاجازه! (باخنده) ظهر که خوابشان برد چادرها را برداشتیم و تا عصر نشده همه را به یکدیگر وصله زدیم و گوشهشان را قیچی کردیم و دور تا دور دیوار با میخ وصل کردیم.
آخآخ عصر شد و وقت خرید نان. مادرها دیده بودند که چادر سیاهشان سر جایش نیست. با چادر رنگی بیرون آمده و از دیدن بقیه خانمهای همسایه با چادر رنگی تعجب کرده بودند. طولی نکشید که دستمان رو شد و با لنگه دمپایی و چشم گریان روانه خانهمان کردند. شب که غصهدار گوشه خانه نشسته بودیم، حاجبراتی - خدابیامرز- در خانه تکتکمان را زد و گفت که تکیه را برایمان سیاهپوش کرده است. حاجی که خادم مسجد محلهمان بود، پس از شنیدن ماجرا با پسانداز شخصیاش راهی ناصرخسرو شد و برایمان پارچههای سیاهی خریده بود که رویشان اشعار عاشورایی نوشته بود. یاد و خاطرات سالهای کودکیمان، هر سال با دیدن این لوازم نوستالژی برایمان زنده میشود».