کِلک
شبی از شبهای آن تابستان درحالیکه دستهایش در جیبش بود و چمدانش را زیر سبدی در یک گاری مخفی کرده بود، پشت سر گاری پر از دهاتی از تپه بالا رفت و شب را در خانه یک قاچاقچی دومنتزا خوابید. وسطهای شب بیدارش کردند، چمدانش را روی کولش گذاشتند و او را با گروهی به خط کردند و در دامنههای کوه لما از مرز گذراندند.
رمان تقسیم، پیروکیارا، ترجمه: مهی سحابی، صفحه 161