پدر جک مرد. دستگاهها این را تأیید کردند. پرستار وارد اتاق شد،شروع کرد به جداکردن دستگاهها از بدن بیمار. به جک گفت: «حالا میتوانی بروی.»
جک احساس میکرد در یک سالن سینماست.
چراغها روشن شده بودند. روی زمین آدامس و ذرت بوداده ریخته بود.
نزدیک بود بگوید: «بابا، برویم.»
به جای این کار فقط صورتحسابهای کارت اعتباری را نگاه کرد.
ارنست ام. گارسیا
A COW BOY MOVIE
Jack’s Father died. The machines confirmed it. The nurse entered the room, started unplugging equipment. “You can go now”, she explained. He felt like he was in a theater. The lights were on.
There was gum and popcom on the Floor.
“Dad”, he almost said, “Let’s go.”
Instead, he just watched the credits roll.
ERNEST M.GARCIA
داستانهای 55 کلمهای، استیو ماس،ترجمه: گیتا گرکانی
یک فیلم وسترن
در همینه زمینه :