• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
پنج شنبه 15 شهریور 1397
کد مطلب : 29525
+
-

روز جانسوز بعد از برچیدن بهارستان

روزنامه‌نگاران نخستین شهدای مشروطه

روزنامه‌نگاران نخستین شهدای مشروطه


  لیلا باقری
بیایید باهم برویم منطقه11 تهران، کنار بیمارستان لقمان و سری به خانه ملک‌المتکلمین بزنیم؛ واعظ مشهور دوران مشروطه که زبانی سرخ داشت و برای رهایی ایران از استبداد و ظلم تلاش کرد و همین زبان سر سبزش را به باد داد. او و میرزاجهانگیرخان‌صوراسرافیل که اول شهدای مشروطه بودند در باغشاه و چه مظلومانه جان دادند و قبرشان سال‌های سال در کنجی بود و همه بی‌خبر بودند از وجودشان؛تا سال 83 که غبار فراموشی از روی قبور کنار رفت و در شهر همهمه پیچید که مزار روزنامه‌نگاران مشروطه‌خواه رو به ویرانی است. اما باز ویرانی ادامه داشت تا به امسال قول هایی آمد که 50متر باقیمانده از خانه ملک‌المتکلمین می‌شود مقبره شهدای مشروطه؛ امید که بشود این کار. اما با همه بی‌مهری‌هایی که شده است باز چه خوب که می‌دانیم کجا آرمیده‌اند و می‌توانیم برویم سراغ‌شان، یادی بکنیم از آنها و قصه جانسوز روز بعد از به توپ بستن مجلس را بگوییم و آنچه بر سر سران آزادی آمد.  محمدعلی‌شاه دلش از روزنامه‌ها پر بود! از آنها که بی‌پروا و بدون ترس هرچه می‌خواستند از ظلم و استبداد می‌نوشتند و بر طبل قانون‌خواهی می‌کوبیدند. کسی که تا دیروز تصور می‌کرد شاه مملکت می‌شود و کسی به او نمی‌گوید  بالای چشمت ابروست یکباره با فوجی از آزادیخواهان مواجه می‌شود که دم از قانونمداری به سبک کشورهای غربی می‌زنند و توده مردم را بیدار می‌کنند و می‌گویند حضرات نترسید و سرتان به‌کار شاه‌ و مملکت‌داری‌اش باشد و...  . برای همین با وجود اینکه با همه دل‌چرکینی تن به مشروطه می‌دهد، بعد از مشورت با روس‌ها تصمیم می‌گیرد مجلس را به بهانه گرفتن 8تن از برهم‌زنندگان نظم عمومی،  به توپ ببندد. ملک‌المتکلمین و میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل هم نامشان جزو این 8تن درخواستی از سوی شاه بود که بعد از به توپ بستن مجلس دستگیر و شهید شدند. حالا به بهانه مرمت قبور این دوتن که به شهدای روزنامه‌نگار مشروطه معروفند، ماجرایی را که بر سر زندانیان باغشاه رفت بازگو می‌کنیم.


   آنچه در پارک امین‌الدوله بر سر دو سیدرفت



1- توپ‌ها که به سمت مجلس شلیک شد، عده‌ای دیوار بهارستان را شکافتند تا آیت‌الله طباطبایی،   و امام جمعه و دیگران را از این مهلکه بیرون ببرند. همه با هم به پارک امین‌الدوله می‌روند که داستان ننگین امین الدوله را هم که در تاریخ همه می‌دانند. اوخبر می‌دهد به دربار که آقایان و مشروطه‌خواهان به خانه من پناه آورده‌اند. این می‌شود که ساعتی بعد قزاق‌ها در پارک را می‌کوبند و تا باز می‌شود انبوهی سرباز وارد می‌شوند و تفنگ و ششلول به‌دست شروع به شلیک می‌کنند. می‌زنند و دشنام می‌دهند و رخت و لباس از تن آزادیخواهان بیرون می‌آورند. احمد کسروی در تاریخ مشروطه از قول مستشارالدوله می‌نویسند: «طباطبایی ، بهبهانی و امام جمعه خویی را چندان زدند که اندازه نداشت. یکی از این‌رو سیلی یا مشت یا قنداق تفنگ می‌نواخت و آن یکی فرصت نداده از آن رو مشت یا سیلی می‌خوابانید. می‌دیدم سر لخت آقا سیدعبدالله در هوا این ور می‌رفت و آن ور می‌گردید. در همه این آسیب‌ها تنها سخنی که از زبان اینان بیرون می‌آمد جمله «لااله‌الا‌الله» بود؛به‌ویژه بهبهانی که هرگز جمله دیگری بر زبان نراند. پس از آنکه از زدن سیر شدند به کندن ریش‌ها پرداختند. دسته‌دسته موها را می‌کندند و به دور می‌انداختند». بعد هم که باغشاه می‌برند باز هنگامه دیگری به‌پا می‌شود و درباری‌ها و هرکه آنجا بوده عقده 2سال مشروطه و قانون‌خواهی را سر آنها و دیگر آزادیخواهان درمی‌آورند و گریبان هر کسی دست چندین نفر می‌افتد.


    اما ملک‌المتکلمین و میرزاجهانگیر خان...



2-  یک دسته دیگر از مشروطه‌خواهان هم ملک‌المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل و قاضی ارداقی و... بودند که تا پارک امین‌الدوله همراه 2 سید می‌آیند. ملک، میرزاجهانگیر، قاضی و پسر ملک به یک بالاخانه در پارک امین‌الدوله می‌روند برای پنهان شدن، اما امین‌الدوله از ترس اینکه این جماعت همان‌هایی هستند که شاه دنبالشان می‌گردد فریب‌شان می‌دهد و می‌گوید بهتر است برای نجات جان خودشان در جایی بهتر پنهان شوند، نکند که مردم آنها را دیده باشند که به پارک آمده‌اند و شاه را خبر کنند. بعد آنها را همراه نوکری به عمارت نیمه‌سازی در آن‌سوی خیابان می‌فرستد؛ جایی که از هر طرف دید داشته است و همه آنها را می‌دیده‌اند. آنها هم به خانه سیدحسن، مدیر روزنامه حبل‌المتین می‌روند که در همان نزدیکی بوده. در آن خانه قرار می‌گذارند شب از خندق بگذرند و در عبدالعظیم پناهنده شوند. کسی هم می‌گوید که به سفارت انگلیس بروند اما نمی‌پذیرند و می‌گویند محال است زیر بیرق انگلیس بروند. با این تصمیم کمی آرام می‌گیرند اما ساعتی بعد، خارج از خانه هیاهویی می‌شود و قزاق‌ها بیرون خانه را محاصره می‌کنند برای گرفتن آنها. آزادیخواهان هم می‌گویند روا نیست بگذاریم تا به داخل خانه بیایند و زن و بچه را بترسانند. خودشان بیرون می‌روند و تسلیم می‌شوند و با دسته‌ای قزاق به سمت قزاقخانه فرستاده می‌شوند. اما همین‌که به قزاقخانه می‌رسند سربازهایی تشنه به خون آزادیخواهان، سرشان می‌ریزند و نزدیک است تکه تکه‌شان کنند که سردسته‌شان فریاد می‌زند اینها را شاه زنده می‌خواهد. غروب آنها را با زنجیرهایی در گردن، سوار بر توپ می‌کنند تا به باغشاه ببرند و می‌گویند اینها همان توپ‌هایی هستند که باهاشان مجلس را به توپ بستیم و شما را هم جلوی همین‌ها می‌گیریم. تا اینکه سرکرده روسی این وضع را می‌بیند و دستور می‌دهد آنها را پایین بیاورند و سوار بر اسب به باغشاه بفرستند.


  ول کشته‌شدگان باغشاه...



3- بهبهانی و طباطبایی3روزی دربند می‌مانند. از نظر شاه گناه آن دو بیشتر از بقیه بود اما چون سید بودند جرأت اینکه به‌آنها دست‌درازی کند نداشت، برای همین بهبهانی را بعد از 3 روز روانه کرمانشاه کرد. طباطبایی هم بعد از 3روز آزاد شد و به ونک رفت و بعد هم عازم خراسان شد. پسر طباطبایی، سیدمحمدصادق، هم به فرمان شاه از ایران بیرون رفت و روانه اروپا شد. اما در باغشاه ملک و میرزاجهانگیرخان و قاضی را به چادری می‌برند پر از آزادیخواهان در بند. چند ساعتی از شب که می‌گذرد ملک و میرزاجهانگیرخان و قاضی را از بقیه جدا می‌کنند و در جایی دیگر نگه‌می‌دارند. بالاخره شب به صبح می‌رسد و 2 فراش می‌آیند و ملک و میرزاجهانگیرخان را از بین دیگر زندانیان جدا می‌کنند و به گردن هر کدامشان زنجیرشکاری می‌زنند. همه می‌فهمند که آنها را می‌برند برای کشتن. برای همین ملک دم در با آواز بلند بیتی از خاقانی می‌خواند: «ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما/ بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان». همه زندانی‌ها غصه‌دار می‌شوند و این غصه وقتی بیشتر می‌شود که چند دقیقه بعد زنجیرهای خالی را می‌آوردند و گوشه‌ای می‌اندازند. حاضران گفته‌اند که آنها را نزد لیاخوف و شاپشال بردند. شاپشال به میرزاجهانگیرخان می‌گوید: «من جهودزاده‌ام؟» گویا در روزنامه او شاپشال را به‌عنوان یک جهودزاده یاد کرده بودند. بعد آنها را به باغ می‌برند. پهلوی فواره باغ،2 جلاد طناب به گردنشان می‌اندازند و از 2 سمت می‌کشند. از دهانشان خون که می‌آید، جلاد سوم، خنجری به شکم‌شان فرو می‌کند...‌ پیکر این 2‌شهید مشروطه آن وقت‌ها، پشت دیوار باغشاه توسط علاقه‌مندانشان به خاک سپرده می‌شود. حالا آدرس آن مزار به این قرار است؛خیابان کمالی،کوچه شهید ابراهیمی و کنار بیمارستان لقمان فعلی. قرار است این مزار مخروبه تبدیل به مقبره‌ای شود؛ شاید هم جایی شد برای مشروطه‌پژوهی؛ جایی که برویم و کمی حافظه تاریخی‌مان را تقویت کنیم. از گذشته بدانیم و گذشتگان و راه‌هایی که با خون دل طی شده است و باید پررهرو بماند.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید