برگرفته از کتاب فرهنگ بروبچه های ترون
نوشته مرتضی احمدی
راه کار: چم و خم، لِم، رمز و رازکار.
رَموک: ناآرام، عصیانگر، رام نشدنی.
زردنبو: مبتلا به بیماری زردی، لاغر و ناتوان و رنگ پریده.
زیر جلکی: زیرآبی، پنهانی، مخفیانه، یواشکی، محرمانه.
سخی: بخشنده، جوانمرد، بزرگوار، دست و دلباز.
سر دم: چای تازهدم.
شَل بیکتاب: آدمی که از نظر فکری بیثبات و در معتقدات دینی دچار تردید است.
شیربرنج: آدم لوس و بینمک، بیحال و وارفته («عین شیربرنج وارفتهس»).
عاق والدین: دچار نفرین پدر و مادر.
عِزّ و جز: ناله و زاری، مویه کردن.
فرت و فورت: حرف بیجا و بیمعنی، پرت و پلا (همچنین: شر و ور).
فلنگ را بستن: فرار کردن، گریختن (همچنین: جیم فنگ، جیم شدن، در رفتن).
قاپ زدن: قاپیدن، ناگهان و به سرعت گرفتن.
قرشمال: جنجالبرانگیز، داد و بیداد کن (همچنین: کولی، چشم ترکیده).
کاربُر: آدمی که توانایی هر کاری را داشته باشد.
کته: اتاقک کمارتفاع و کوچک در کنج آشپزخانه برای نگهداری زغال، هیزم و خاکه زغال (کته زغالی).
روزی روزگاری
نسیه و وجه دستی ممنوع
نسیه گرفتن از بقالی و قصابی و نانوانی و عطاری در تهران قدیم مرسوم بود. نسیه بری هم دلایل خود را داشت. فقر عمومی، نپرداختن دستمزد کارگران از جانب کارفرمایان، تأخیر در حقوق کارمندان دولت که گاهی تا 2سال حقوقشان عقب میافتاد از دلایل واضح نسیه بری مردم بود. کاسبان هم با این اوضاع میدیدند اگر سختگیری کنند و نسیه ندهند دکانشان بسته میشود. کاسبان برای اینکه جلو سماجت مشتریها در برابر نسیه را بگیرند نوشتههایی را روی در دکان و بالای پیشخوان نصب میکردند. نوشتههایی که چندان مؤثر هم واقع نمیشد عبارت بود از: «امروز نقد فردا نسیه»، «نسیه نمیدهم حتی به جنابعالی»، «نسیه و وجه دستی ممنوع» عبارت آخر نشان می دهد که کاسب محله نه تنها باید نسیه میداد بلکه مرسوم بود وجه دستی هم بدهد و درماندگی مردم محله را با آن رفع کند. گفته می شود در روزگار نه چندان دور یکی از کاسبان تهرانی پشت شیشه مغازهاش این شعر را نوشته بود: «ای که در نسیه بری همچو گل خندانی/ پس سبب چیست که در دادن آن گریانی / من به صد خون جگر جنس فراهم کردم/ تو به صد حیله بری نسیه، عجب نادانی» جالب اینکه گفته میشود خود کاسب مزد خوشنویسی این شعر روی کاغذ را پیش خطاط به نسیه گذاشته بود.
از روزگار رفته حکایت
سیاه مثل تونتاب
چهره سیاه تونتاب در ادبیات کوچه و بازار تهران قدیم زبانزد بود؛ در حدی که تهرانیها هر آدم چرک و کثیفی را که میخواستند توصیف کنند به تونتاب تشبیه میکردند. تون تاب هر روز از ساعتی قبل از غروب کار خود را آغاز میکرد و نیمهشب از تون حمام بیرون میآمد؛ با چهره و دست و لباسی سیاه که تشخیص حضورش را در تاریکی شب دشوار میکرد. کار تونتاب روشن کردن کوره حمام بود و وظیفه گرم نگهداشتن آب را برعهده داشت. سوخت اصلی کوره حمام، کاه و پهن بود که گوشه تون تلنبار میشد و تونتاب باید آن را با کمک بیل و پارو داخل کوره میریخت تا آتش را زنده نگه دارد.گاه بهگاه هم با کمک سیخ بلندی آتش کوره را زیر و رو میکرد تا آب خزینه گرم بماند. تون حمام دخمهای بود که درست زیر خزینه آب گرم قرار داشت و به همین دلیل وقتی تونتاب بعد از ساعتها کار از آن دخمه بیرون میآمد شبیه گربه سیاهی بود که از دودکش بیرون آمده باشد؛ سراپا پر از دوده. تونتاب هر بار بعد از پس و پیش کردن آتش کوره، یک آجر نظامی مقابل در کوره قرار میداد تا گرما در کوره باقی بماند و آب خزینه را گرم کند. دود حاصل از این آتش از سوی دیگر ساختمان حمام بیرون میرفت تا در راه خود به گرمای کف حمام کمک کند. این یکی از نمونههای استفاده از سیستم گرمایش از کف در تهران قدیم است که در حمامها از آن استفاده میشد.

مثل ها و متل ها
چوب خطش پر شده است
چوب خط جزو جدانشدنی کسب و کار و دادوستد بود. به همین دلیل هم ضربالمثل «چوب خطش پر شده» هنوز هم بین ما رایج است. چوب خط ترکه آلبالویی به اندازه 2 وجب بود و نوعی دفتر حساب و کتاب کاسب مخصوصاً بقال، عطار، قصاب و نانوا بود. این کاسبان که مشتریان محلی و روزانه داشتند با تحویل کالا به مشتری با چاقو بر چوب خط نشانه میگذاشتند و آخر ماه نشانهها را میشمردند و حساب و کتاب میکردند. چوب خط مخصوص مشتریانی بود که حاجت روزانهشان معلوم بود و مصرفشان کم و زیاد نمیشد مگر اینکه مهمان داشتند. وقتی هم برایشان مهمان میآمد چوب خطشان زیاد میشد. کاسب آخر هر ماه بعد از رسیدگی به حساب و کتاب برای مشتریان پیغام میفرستاد که دفترتان سیاه یا چوب خطتان پر شده است. این پیغام به این معنا بود که مشتری باید حسابش را تسویه میکرد یا کاسب، دیگر به او جنس نمیداد. خوشحسابها نمیگذاشتند چوب خطشان پر شود. بدحسابها هم که بیشتر از گروه مستأجران و خانه به دوشها بودند آنقدر امروز و فردا میکردند تا کاسب ذله میشد و هم قید طلب خود را میزد و هم قید مشتری را. در برخی موارد هم که حساب نسیه مشتری زیاد میشد نصف بدهی را میپرداخت و نصف دیگر را کاسب میبخشید و مشتری میتوانست دوباره چوب خط داشته باشد.
شناسنامه
خلوت پر ماجرا
«خلوت کریمخانی» عمارتی در ضلع شمال غربی کاخ گلستان است که به دیوار تالار سلام تکیه داده. آب قنات شاه از فواره میان حوض این عمارت میجوشید و به طرف حوض بزرگ میان کاخ روانه میشد. بعد از به قدرت رسیدن قاجار، آقا محمدخان دستور داده بود تا استخوانهای کریمخان را از قبرش در شیراز بیرون آورند و آنها را پایین پلههای خلوت کریمخانی دفن کنند. آقا محمدخان هر روز از پلهها بالا میرفت و محکم با عصا بر پایین پلهها، جایی که استخوانهای کریمخان را دفن کرده بودند میکوبید تا به خیال خود با این کار دشمنانش را زیر پا بگذارد. ناصرالدین شاه عمارت خلوت کریمخان را خیلی دوست داشت و اغلب در آن به قلیان کشیدن مشغول بود. استخوانهای کریمخان تا اوایل دوره پهلوی پایین پلههای خلوت کریمخانی دفن بود. به دستور رضاشاه استخوانها از آنجا برداشته و به نجف فرستاده شد. بعدها در دوره انقلاب اسلامی، سنگ قبر ناصرالدین شاه از شهرری به کاخ گلستان و خلوت کریمخانی، منتقل و به یکی از دیدنیهای این گوشه از کاخ تاریخی گلستان تبدیل شد. استفاده از تزیینات معماری مثل کاشیکاری و طاق ضربی و حجاری از جمله زیباییهای به کار رفته در خلوت کریمخانی است.
سه شنبه 6 شهریور 1397
کد مطلب :
28528
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/RjzK
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved