• شنبه 1 دی 1403
  • السَّبْت 19 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 21
یکشنبه 10 دی 1396
کد مطلب : 2818
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/ER2l
+
-

مرا عهدی‌است با شادی...

حروف درشت
مرا عهدی‌است با شادی...

میلاد نوری:

چنان که ابن‌سینا در کتاب «اشارات» و ذیل عنوان «بهجت و سعادت» مطرح می‌کند، «لذت»، چیزی جز درک آن موضوعی که کمال تلقی می‌شود، نیست؛ محسوسی که حس، آن را همچون کمال می‌یابد؛ تخیلی که خیال، آن را همچون کمال می‌یابد و مفهومی که عقل، آن را همچون کمال می‌یابد؛ اینها موضوعاتی‌اند که حس، خیال و عقل، با دریافت‌شان التذاذ را تجربه می‌کنند و نفس نیز از کسب آن لذات، شاد می‌شود؛ بنابراین شادی، داشتن کمال است. شادی، دارایی و وجدان است؛ درحالی‌که غم، نداری و فقدان است.

وجدان و فقدان دو جنبه از وجود ماست که با شادی و غم قرین‌ است؛ برای همین است که انسان‌ها حالات شادی‌گونه خود را با اصطلاح «وجد» تفسیر می‌کنند. حال اگر شادی، داشتن و غم، نداشتن است، آنگاه غم‌هایمان بسی بیشتر از شادی‌هایمان خواهد بود. شادی، وجدان است. یافتن، کسب‌کردن و مالک‌بودن، نشانه‌های اساسی‌ای هستند که ما را به شادی رهنمون می‌شوند؛ برای همین است که وقتی تلاش‌های ما به ‌ثمر می‌نشینند، حس شادی و وجد را در خودمان تجربه می‌کنیم.

ما موجوداتی ذاتا مقید و محدودیم و چنان که دکارت در کتاب «تاملات» اشاره کرده است «من اندیشنده»، خود را همچون «اندیشه‌ای محدود» می‌یابد.

در این صورت، به‌راستی باید همچون شوپنهاور اذعان کنیم که شادی، یک امر سلبی‌است؛ یک اتفاق موقت که چشم ما را بر همه نداشته‌هایمان می‌بندد. زمانی که برای داشتن ماشین، خانه، همسر، فرزند و... تلاش می‌کنیم و از رسیدن به آن احساس وجد و شادی می‌کنیم، این شادی نمی‌تواند از اصالت و مانایی برخوردار باشد؛ زیرا این موضوعات حقیقتا از آن من نیستند؛ اینها خود، اموری‌ جدا از من و دور از حضور من‌اند.

ما که رنجوری ناشی از تلاش برای کسب چیزهایی که پیرامون ماست را همچون «غم» درک می‌کنیم، این غم را با رسیدن به امور و داشتن چیزهایی که پیرامون ماست رفع می‌کنیم اما آنچه پیرامون ماست،

نمی‌تواند منشأ شادی و بهجت مدام باشد؛ زیرا همواره با تهدیدی به نام فقدان مواجه است. اما آیا حقیقتا موضوعی وجود دارد که شادی حقیقی و ذاتی و بهجت ازلی و ابدی را با کسب آن تجربه کنیم؟

اگر حرکت شادی‌جویانه، مبتنی بر کسب کمالاتی باشد که ما از رسیدن به آنها احساس لذت می‌کنیم، آنگاه فقط زمانی به شادی حقیقی دست خواهیم یافت که این شادی، نه ناشی از تملک امری اعتباری بلکه ناشی از فهم موضوعی باشد که نه به‌ شکل اعتباری بلکه به شکل ذاتی، از آن ما باشد. جست‌وجوی شادی حقیقی باید معادل با جست‌وجوی کمالی باشد که کسب آن با زوال و فراق و فقدان همراه نباشد؛ حال‌آنکه هر آنچه پیرامون ماست چنین نیست و وجدان آنها همراه با فقدان و نداشتن است.

ما تنها مالک حقیقی یک حقیقت هستیم و آن «خود» ماست. شادی حقیقی، چیزی جز فهم درون انسانی‌مان نمی‌تواند باشد که ذات آن، اندیشه و آگاهی است؛ چنان که اسپینوزا در «رساله اخلاق» گفته است: «حیات مبتنی بر عقل، نمی‌تواند با هدفی جز فهم، همراه باشد» و «فهم» از «خود» شروع می‌شود.

شادی حقیقی نمی‌تواند با نگاه به امور روزمره و گذرانی که بیرون از ما در جریان‌اند حاصل شود؛ زیرا وجدان آنچه زائل و فانی‌است، جز شادی موقت نمی‌بخشد، پس باید به جست‌وجوی امر باقی پرداخت که به فرموده سعدی: «آنچه نپاید، دلبستگی را نشاید». برای همین است که شمس تبریزی وقتی می‌خواسته ما را به «خوشی» حواله کند، گفته است: «چون خود را به دست آوردی، خوش می‌رو» و این‌چنین شادی‌ای، حقیقت شادی است که وقتی حاصل می‌شود،

تمام جهان را به انسان ارزانی می‌دارد؛ زیرا چنان که هگل می‌گوید، در مسیر تحقق خودآگاهی اصیل، «روح» همچون «من» که «ما» است خود را نمایان می‌سازد. حصول این مقام، حصول شادی مطلق است که با وجدان امر الهی، اتحاد با تمام جهان را ارزانی می‌کند. این فهم درونی با ذاتی عینی یکی‌است که جز از درون انسانی ما کسب نمی‌شود؛ «عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش / خون انگوری نخورده باده‌شان هم خون خویش/ هر کسی اندر جهان مجنون لیلا گشته‌اند / عارفان، لیلی خویش و دم‌به‌دم مجنون خویش».

این خبر را به اشتراک بگذارید