جواد حیدری؛ پژوهشگر سیاست شادکامی:
ثروت همیشه به شادی نمیرسد
حسین بلوچینژاد :
در طول تاریخ اندیشه سیاسی همواره از حکومتها انتظار میرفته که 3چیز را تضمین کنند: عدالت، امنیت و آزادی. بحثها، جدلها، نظریهپردازیها و قلمفرساییهای زیادی در این زمینه شده و تحولات سیاسی بسیاری بابت رسیدن به این سه مهم، صورت گرفته است؛ بحثها و پدیدههایی که تا به حال هم ادامه دارد.
اما از چندی پیش و با استقراریافتن دمکراسی در بسیاری از کشورها، مطالبات جدیدی از دولت به وجود آمده است. یکی از این مطالبات، شادکامیاست؛ به این معنا که دولت تلاش کند تا بیشتر مردمانش زندگی شادکامانه داشته باشند.
این بحث چنان مورد توجه قرار گرفته است که تا به حال در حدود 200کتاب در این زمینه منتشر شده است. در کشور ما این بحث خیلی آشنا نیست؛ شاید به این دلیل که هنوز درگیر مسائل بنیادین خود هستیم.
نکته جالب اینجاست که اگر به شادکامی توجه کنیم و آن را هدف قرار دهیم خیلی از مسائل دیگر میتواند در ذیل آن حل شود. این مدعا را در کتاب «سیاست شادکامی» میتوان مشاهده کرد.
در این کتاب نشان داده میشود که رفاه اجتماعی، برابری، عدم تبعیض اجتماعی و...
در شادکامی چه تأثیری دارند و البته بسیاری از باورهای عمومی مانند اینکه «هر چه پولدارتر باشیم شادتر هستیم» هم به چالش کشیده میشود.
با دکتر جواد حیدری ـ استاد اندیشه سیاسی در دانشگاه شاهد ـ که ویراستاری این کتاب را بر عهده داشته 3سؤال عمده در رابطه با سیاست شادکامی مطرح کردیم که در ادامه میخوانید .
از همان ابتدا که بشر درباره خودش فکر کرده، شادی یکی از مباحثی بوده که بسیاری از اندیشمندان در رابطه با آن، قلم زدهاند اما اینکه شادی مسئله سیاستمداران شود و در سیاستگذاریهای عمومی تأثیر داشته باشد، از کی شکل گرفته و وضعیت آن در نظامهای سیاسی امروز چگونه است؟
تثبیت شادکامی به عنوان هدف ملی، اندیشه جدیدی نیست.
در واقع، اندیشه شادکامی به عنوان هدف سیاستگذاری عمومی در قرن هجدهم به اوج خودش رسید. کل سلسله نظریهپردازان سیاسی (چزاره بکاریا، کلود - آدریئن الوسیوس، فرانسیس هاچیسن، و دیگران) افزایش شادکامی و اجتناب از درد را بهعنوان هدف واقعی اخلاق شخصی و اخلاق عمومی پیش کشیدهاند.
قانون اساسی ۲۸ژوئن۱۷۹۳ فرانسه هم اعلام کرد: « Le but de la société est le bonheur commun ؛ هدف جامعه همان شادکامی همگانی است». در ایالات متحده،توماس جفرسون به نحوی که برای بسیاری از مردم شناختهشده است طلب شادکامی را در اعلامیه استقلال گنجاند و بیش از نیمی از کشورها این عبارت را در قانون اساسیشان گنجاندهاند.
جرمی بنتام شهرت ماندگارش را به خاطر این اظهارنظر کسب کرد که گفت هدف اصلی حکومت باید این باشد که از طریق بهبیشترینحدرساندن لذت و بهکمترینحدرساندن درد و رنج، بیشترین شادکامی را برای بیشترین تعداد از افراد جامعه فراهم آورد. او در عبارات خوشبینانهترش، درباره علم شادکامی، یعنی «محاسبه سعادت» مینویسد که حکومتها به وسیله آن میتوانند لذت و درد و رنج مورد انتظار از طرحهای مربوط به سیاستگذاری را بسنجند و آنهایی را انتخاب کنند که بیشترین شادکامی نهایی را به بار میآورد.
رؤیای علم شادکامی بنتام، در آن زمان، توجه زیادی را به خود جلب کرد و هنوز هم در هر گلچینی از نظریههای سیاسی، جایگاهی را به خود اختصاص میدهد. او همچنان چهرهای مهم در پیدایش فایدهجویی باقی ماند که جایگاه شناختهشدهای در سیاستگذاریای مانند تحلیل هزینه ـ فایده دارد. با این همه، دیری نگذشت که امید او به تقلیل سیاستگذاری به فرایند محاسبه ریاضیاتی، بر باد رفت.
نه او و نه طرفدارانش نتوانستند توضیح دهند که چرا باید شدت و حدت لذات و آلام را سنجید؛ چه رسد به توضیح اینکه چگونه باید احساسات بیشماری را که میلیونها شهروند تجربه میکنند جمع کنند تا اثر نهایی لوایح و طرحهای قانونی را تعیین کنند. در نتیجه، محاسبه سعادت او در دهههای متمادی، به موضوع مناسبی فقط برای مباحث انتزاعی عالمان علم سیاست و فیلسوفان و دانشجویان مبدل شد.
شاید این سؤال را باید ابتدا میپرسیدم که اصلا مفهومی انتزاعی و نسبی مانند شادی را چگونه میتوان عملیاتی کرد؟ چگونه میتوان به تعریفی واحد از شادی رسید تا بتوان آن را در سیاستگذاریها تأثیر داد؟
محققان 2روش برای ازمیانبرداشتن مشکلاتی که سر راه بنتام قرار داشت به کار بستهاند. در باب این دو، «نمونهگیری تجربی» سادهترین پرسشها را میپرسد و پاسخهایی را بیرون میکشد که کمتر دستخوش ضعفها و تحریفهای حافظه یا داوریاست. ولی این روش، پرهزینه است و پیداکردن افراد کافی که حاضر باشند مکررا احضار شوند و درباره احساساتشان تحت فشار قرار گیرند دشوار است.
در نتیجه، محققان اغلب از شکل سادهتری به نام روش «بازسازی روزانه» استفاده میکنند که در آن از اشخاص مورد آزمایش میخواهند کارهای مختلفی را که روز قبل انجام دادهاند به خاطر آورند و خُلقشان را در طول هر فعالیت توصیف کنند.
با وجود اینکه این رویکرد مبتنی بر حافظه است، رویدادهایی که به یاد میآیند کاملا متأخرند و آزمونها تأیید کردهاند که پاسخهایی که افراد میدهند بسیار شبیه به پاسخهای افرادیاست که با احضار مکرر هر شخص مورد آزمایش به دست آمده است.
محققانی که درباره اینکه مردم چقدر از زندگیشان رضایت دارند کلیتر سؤال میکنند، از اشخاص مورد آزمایششان میخواهند که با درجات مختلف دقت و وضوح، پاسخ دهند. یک پیمایش که به طور گسترده به کار گرفته شد صرفا بررسی میکرد که آیا پاسخدهندگان «خیلی شاد»، «نسبتا شاد» یا «نهچندان شاد»اند. سایر محققان از مردم میخواستند که با ارزیابی رضایتشان از زندگی در مقیاس یک تا 7 یا یک تا 10 از حداکثر نارضایتی تا رضایت کامل، برآورد دقیقتری بکنند.
هر قدر این پرسش با دقت بیان شود، پاسخهایی که مردم در توصیف رضایت کلیشان از زندگی ارائه میکنند حاکی از ترکیب واکنشها به انبوه رویدادها و فعالیتهای خاصیاست که میتوان با دقت بیشتر از طریق کاربرد نمونهگیری تجربی نتیجه گرفت.
با این همه اینکه از افراد بخواهند احساساتشان را درباره زندگی خود سبک و سنگین کنند بیشتر از جمعآوری صرف پاسخ به فهرست طویل تجارب خاص، اطلاعات بیرون میکشد.
این مسئله مستلزم تلاشی جدیتر برای تفطن به این نکته است که در انبوه گسترده اتفاقات چه چیزی اهمیت بیشتر و چه چیزی اهمیت کمتری دارد و اغلب شامل تفسیرها و ارزیابیهاییاست که در لحظهای که از مردم میخواهند واکنشهایشان را به فعالیتها در زندگی هرروزهشان ثبت و ضبط کنند به ذهنشان خطور نمیکند.بهعنوان مثال، بسیاری از تجارب وقتی که به گذشته زندگی انسان میپیوندند در قیاس با لحظه وقوعشان بسیار ارزشمندتر به نظر میرسند.
در بازنگری، مردم غالبا ارزش مثبت مهم را به مبارزهشان با سرطان، تواناییشان برای جان سالم بهدربردن از چالش پادگان آموزشی یا صعود موفقیتآمیزشان به کوههای مرتفع نسبت میدهند؛ با وجود اینکه این رخدادها ممکن است در زمان خودش بسیار دشوار و ناخوشایند به نظر آمده باشد.
هنرمندانی که خودشان را در اثرشان گم میکنند ممکن است هیچ حس شادبودن خاصی نداشته باشند؛ درحالیکه وقتی تأمل میکنند تا درباره زندگیشان بیندیشند، کشیدن نقاشی را با وجود همه اینها تجربهای بسیار رضایتبخش به حساب میآورند.
به همین قیاس، احساسات آنی آدمی حین کار در کارخانه یا پشت میز، بخشی از تجربه وقتصرفکردن است اما سایر عوامل نیز چنیناند؛ عواملی نظیر حقوق و دستمزد آدمی، حس آدمی از اینکه کاری را خوب انجام داده یا درجه احترامی که آدمی با بهدستآوردن یک مقام پرمسئولیت از دوستان و همسایگان دریافت میکند.
ملاحظات مربوط به منزلت اجتماعی و حرمت نفس احتمالا به تبیین این امر کمک میکند که چرا اکثریت گسترده مردان و زنان میگویند اگر برنده مسابقه بختآزمایی شوند به کارکردن ادامه میدهند، بهرغم اینکه اگر از آنها بخواهند در زمانهای معینی در یک روز کاری احساساتشان را ثبت و ضبط کنند بسیاری احتمالا زمانی را که سر کارشاناند در مقایسه با سایر فعالیتهای هرروزه، کاملا سطح پایین ارزیابی میکنند.
پس، تعجبی ندارد که این دو روش ارزیابی شادکامی، گاهی اوقات به نتایج گوناگون یا حتی متناقضی برسد.
در تحقیقاتی که در رابطه با نسبت بین شادی و عوامل تأثیرگذار انجام شده، ثروت و پول همیشه مورد توجه بوده است اما بهنظر میرسد که نتیجه تحقیقات، با باور عمومی، خیلی همپوشانی ندارد. لطفا کمی در رابطه با نسبت ایندو توضیح دهید.
در ۳۵سال اخیر روانشناسان و اقتصاددانان در شمار روزافزونی کوشیدهاند تا بر مشکلات سنجیدن شادکامی از طریق این تدبیر ساده فائق آیند.
آنها مستقیما از انسانها میپرسند که در سراسر روز، فعالیتهای خاص را چقدر خوشایند یا ناخوشایند مییابند یا در اینباره تحقیق میکنند که آنها از گذران زندگی، رویهمرفته چقدر («خیلی»، «نسبتا»، «نه اصلا» و...) احساس رضایت میکنند. محققان با تحلیل این پاسخها، به شماری از نتایج دست یافتهاند که فعالیتها و تجارب ناظر به آنها در احساس شادکامی و تلخکامی سهیماند و در رضایت خاطری که نسبت به زندگیشان احساس میکنند بیشترین تفاوت را میان انسانها ایجاد میکنند.
در میان این یافتهها، 4یافته بسیار تأملبرانگیز است؛ چون این یافتهها به طرز حیرتانگیزی از تعالیم مرسوم فاصله میگیرند. به 2تا از آنها اشاره میکنم:
نخستین نتیجه که ریچارد ایسترلین و چند محقق دیگر در آمریکا و خارج از آمریکا گزارش کردهاند، این است که بهرغم اینکه در 50سال گذشته درآمد سرانه رشد بسیار زیادی داشته، سطح متوسط شادکامی در ایالات متحده بسیار کم افزایش یافته است.
اگرچه انسانهای ثروتمند در مجموع، شادکامتر از انسانهای فقیرند و سطح متوسط بهروزی تقریبا همیشه در کشورهای ثروتمند بسیار بالاتر از کشورهای فقیر است، درصد آمریکاییهایی که خودشان را «بسیار شاد»، «نسبتا شاد»، یا «نهچندان شاد» میدانند دقیقا همان درصدیاست که در نیم قرن گذشته بوده است.
کشف دوم روانشناسان (از جمله برنده جایزه نوبل؛ دانیل کانمن) این است که انسانها غالبا به طرز شگفتانگیزی درباره آنچه آنها را شادکام میکند غلط داوری میکنند. خصوصا به نظر میرسد که انسانها نمیتوانند استمرار شادکامی یا تلخکامیای را پیشبینی کنند که بسیاری از رویدادها یا تغییرات عادی، آن را در زندگیشان پدید میآورد.
در عوض، آنها اهمیت بسیار زیادی به تأثیرات بیواسطه تجربه شاد یا تلخ میدهند بدون آنکه دریابند چگونه بیدرنگ به آنچه رخ داده است عادت پیدا میکنند.
بدین نحو انسانها فقط برای اینکه خودشان را شادتر از قبل نمییابند به خاطر آبوهوا به کالیفرنیا میروند و ماشین جدید و جذابی میخرند اما پس از چند هفته، دیگر رضایتخاطر بیشتری را تجربه نمیکنند.
وقتی از آمریکاییان پرسیده میشود که چه چیزی بیشترین تأثیر مثبت را در زندگیشان دارد،
احتمالا پاسخ میدهند «پول بیشتر» اما همانطور که قبلا خاطرنشان شد به نظر میرسد که دههها رونق اقتصادی فزاینده، انسانها را شادتر نکرده است؛ در عوض، به نظر میرسد که آمریکاییان در یک مسیر یکنواخت لذتطلبانه قرار دارند؛ همانطور که درآمدها افزایش مییابد، دیری نمیگذرد که انسانها به معیارهای بالاتر زندگیشان عادت پیدا میکنند و این احساس به آنها دست میدهد که برای گذران یک زندگی خوب، به پول بیشتری نیاز دارند.
در کل میتوان گفت که ثروتمندشدن تا حدی بر افزایش میزان حس رضایتمندی و شادکامی تأثیر دارد. حتی بعضی محققان این حوزه به این نتیجه رسیدهاند که از سطحی به بعد، افزایش ثروت به کاهش شادکامی منجر خواهد شد.
این کتاب را بخوانیم
مصطفی ملکیان: کتاب «سیاست شادکامی: آنچه حکومت میتواند از تحقیقات جدید در باب بهروزی بیاموزد»، نوشته درک باک و با ترجمانی نرگس سلحشور، کتابیاست در مُلتَقای روانشناسی، اخلاق و سیاست که با تلفیق آخرین دستاوردهای تجربی با موشکافانهترین تاملات فلسفی و نظری، خدمات متقابل این سه حوزه معرفت بشری به یکدیگر را به بهترین شیوه، نشان میدهد. خواندن این کتاب گرانقدر و ارجمند را به همه عالمان و محققان علوم انسانی و همه کسانی که دل در گرو کاستن از درد و رنجهای انسانها و ساختن جامعهای سالم دارند، قویا و بهجد، توصیه میکنم.