سفیدشدهها
فرزام شیرزادی/ نویسنده و روزنامهنگار
نعره بلندش سرهامان را برگرداند. سرک کشیدیم و نگاهش کردیم. در خنکای کابین شماره 5 مترو به صرافت افتادیم پا شل کنیم و برویم سمتش. دورش حلقه زدیم. چند بیکار کنجکاو هم از زیر دست و بالمان سر تو دادند میان معرکه. دوباره نگاهش کردیم و خیره شدیم. بیستوپنجششسالهای بود با شلوار تنگ لولهتفنگی و پیراهن راهراه زرد و آبی. پاهای لاغرش را به بدنه کابین تکیه داده و طاقباز خوابیده بود. دست چپش روی شکم برجسته و گِردش بود. بیآنکه به جماعت خیرهشده نگاه کند، با چشمان رُکزده پاهایش را نگاه میکرد. نعره میزد: «پاهام داره سفید میشه... پاهام داره سفید میشه.»
به پاهایش نگاه کردیم. کفشهای کتانیاش را درآورده بود. کف پاهای بیجورابش را چسبانده بود به دیواره کابین. قطار نگه داشت. چند نفر خودشان را از لای دست و پای جمعیت به بیرون هل دادند. جمعیت هنوز پیاده نشده بودند که یک عده هجوم آوردند تو. یکی از سوارهها چند فحش معمولی - نه از آن آبنکشیدههای چهارواداری ـ حواله پیادهای داد که سرش را هم برنگرداند عقب تا رخش را ببینیم. چند تازهوارد به جماعت حلقهزده دور جوان اضافه شدند.
ـ پاهام... پاهام داره سفید میشه... پاهام...
دوباره به پاهایش نگاه کردیم و دقیقتر خیره شدیم. مرد کوتاه و فربهای که روبهروی من کنار «پاسفیدشده» ایستاده بود، کفش سیاه و از ریخت افتادهاش را از پایش درآورد و جوراب خاکستریاش را تا نصفه پایین کشید. نشست کف کابین و لنگه دیگر کفش و جورابهایش را درآورد. یکباره فریاد زد: «پاهام سفیدشده. پاهای من بدبختم هم سفید شد.» به پایش نگاه کردم. سفید نشده بود. دو نفر دیگر هم که کنار او ایستاده بودند و یک لاغر دیلاق که با فاصله دو نفر کنارم بود و اندام استخوانیاش در تکانهای قطار لنگر میانداخت، کفشهایشان را در اضطرابی نفسگیر از پا درآوردند. دونفر روبهرویی جوراب نداشتند. دیلاق در چشمبرهمزدنی جورابهای سرمهایاش را درآورد. به فاصله چند ثانیه فریاد زدند. دیلاق گریه کرد. حرفهایشان با هم قاطیشده بود: «پام... پاهام سفید شد.» «پاسفیدشده» اول غریب و سوزناک زوزه میکشید. دو نفر دیگر هم که میگفتند پاهایشان سفید شده، میخواستند از قطار در حال حرکت پیاده شوند، ولی هرچه به در کوبیدند، در باز نشد. دیلاق بیآنکه اشک از چشمانش بیاید بلندبلند ضجه میزد. گفتم: «پاهاتون سفیدنشده. پاهای اون اولی هم سفیدنشده... چیزی زده لابد...»
ـ نه سفید شده. تو کوری... نمیبینی!
ـ کورم؟
ـ سفیدشده...سفیدشده... نگاه کن. صندلیها هم داره سفید میشه. قطار هم سفید شده. داریم تو سفیدی حرکت میکنیم.