• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
سه شنبه 23 مرداد 1397
کد مطلب : 27002
+
-

بوی ریحان و دود کباب شد مسیر ذهن من

محسن آزرم

علی حاتمی تا زنده بود و فیلم می‌ساخت متهم بود به اینکه فیلمساز زمانه‌ خودش نیست و به‌جای آنکه داستانی درباره مردم زمانه‌ خودش روایت کند به دل تاریخ می‌زند و بی‌آنکه به تاریخ وفادار بماند داستانی می‌سازد که هیچ معلوم نیست نسب از کجا می‌برد و برای چه روایت شده است. آنها که فیلم‌های علی حاتمی را دوست می‌داشتند از این می‌نوشتند که سینمای او روایتگر سنت بوده و حسرت‌خوار روزهای رفته و گذشته‌ ازدست‌رفته و نوستالژی سال‌هایی که دیگر برنمی‌گردند و آنها که فیلم‌هایش را دوست نمی‌داشتند به همین چیزها استناد می‌کردند تا به‌زعم خود از این بنویسند که سینمای او راه به جایی نمی‌برد؛ چرا که هیچ معلوم نیست به کدام دوره‌ تاریخی وفادار است و هیچ‌کس نمی‌داند چرا بین گذشته و حال دست‌وپا می‌زند. 

جدال موافقان و مخالفان سینمای حاتمی از دهه‌ ۵۰ تا دهه‌۷۰ ادامه داشت و ظاهرا آنچه این جدال را تمام کرد یا دستکم به سایه فرستاد مرگ ناگهانی فیلمساز بود که درست همزمان با ساخت فیلمی درباره‌ مهم‌ترین اسطوره معاصر ایران، گرفتار بیماری هولناکی شد که رهایی از آن ممکن نبود. چنین است که با مرگ ناگهانی حاتمی ورق برگشت و شمار منتقدان مخالف سینمایش کم شد. بخشی از آنها به احترام فیلمساز ترجیح دادند بعد از آن چیزی نگویند و ننویسند و شماری دیگر رویه‌ تازه‌ای پیش گرفتند و از در دوستی و مهربانی با علی حاتمی وارد شدند؛ فیلمسازی که پیش از این متهم بود به اینکه حتی سنت را هم درست نشناخته و درکی از سینمای موزیکال ندارد ناگهان به «وینسنت مینه‌لی ایران» ملقب شد.

بخش اعظم نقدهایی که در طول سال‌ها درباره حاتمی و سینمایش نوشته‌اند از سرگشتگی نگاه حاتمی گفته‌اند؛ از اینکه هرچند ظاهرا تاریخ را دوست می‌داشته ولی تحریفش می‌کرده. هرچند به‌نظر می‌رسد حاتمی را بیش از آنکه دلبسته‌ تاریخ بدانیم باید دلبسته‌ گذشته‌ای بدانیمش که دقیقا همان گذشته‌ تاریخی نیست؛ گذشته‌ای است که در تاریخ بوده ولی در حاشیه‌ تاریخ مانده و بیشتر به داستان‌ها و شفاهیات مردم راه پیدا کرده نه به تاریخ‌های مکتوب و کتاب‌هایی که با گذر سال‌ها به‌جای مانده‌اند. 

گذشته‌ای که سینمای حاتمی ستایش‌اش می‌‌کند، گذشته‌ای داستانی است و اتفاقا پیش‌پرده‌ای که خود حاتمی   در ابتدای فیلم اولش «حسن‌کچل»  نوشته آشکارا این گذشته داستانی را ستایش می‌کند؛ چیزی شبیه بیانیه‌ فیلمسازی که می‌خواهد بگوید از این به بعد با چنین دنیایی طرف می‌شوید. قطعه‌ ضربی‌ای که مرتضی احمدی درست مثل پیش‌پرده‌های سال‌های نه‌چندان دور تئاترهای لاله‌زار اجرایش کرد، مثل تصویرهای پراکنده‌ای که روی این پیش‌پرده‌خوانی می‌آید به‌هیچ دوره‌ تاریخی به‌خصوصی تعلق ندارد و بیشتر گذشته‌ای داستانی و خیالی است که مختصات زمانی و مکانی داستان و ویژگی‌های شخصیت‌ها را پیش روی تماشاگرانش می‌گذارد؛ ترکیبی از دوره‌های مختلف و البته بیشتر برگرفته از حکایت‌های شفاهی و زندگی مردم کوچه‌ و بازار.   در قطعه‌ ضربی افتتاحیه‌ حسن‌کچل عملا‌ با همان گذشته‌ داستانی و خیالی طرفیم که هرچند ریشه در تاریخ دارد ولی بیشتر مدیون قصه‌هایی است که هرکدام به‌دلیلی در حاشیه‌ تاریخ مانده‌اند و تاریخ ظاهرا همان متن‌های مکتوبی است که از سالیان پیش برای ما به ارث رسیده نه قصه‌های شفاهی و روی کاغذ نرفته‌ای که برای شنیدن‌شان باید کتاب‌های تاریخ را بست و پای صحبت بزرگ‌ترهایی نشست که به چیزی فراتر از تاریخ باور دارند؛ به افسانه‌هایی که جایی در تاریخ پیدا نکرده‌اند.

با این‌همه حاتمی فقط در ابتدای حسن‌کچل، روش کارش را برای تماشاگرش توضیح نداده. سال‌ها بعد در قسمت یازدهم و دوازدهم «هزاردستان» هم دوباره لابه‌لای حرف‌هایی که زده می‌شود اشاره‌ای به این دنیا و ترجیح‌دادن بخشی از داستان به تاریخ هست. به‌یاد بیاوریم صحنه‌ای را که مفتش شش‌انگشتی، رضا خوشنویس پیر را به آرایشگاه مردانه‌ای در خیابان لاله‌زار می‌برد و حرف‌های پراکنده‌ای که می‌زنند مفتش را به صرافت اعترافی می‌اندازد که گفتنش به رضا خوشنویس می‌تواند مایه‌ سبکی حالش باشد. آنچه پیش روی ماست صحنه‌هایی است از زندگی مفتش شش‌انگشتی پیش از آنکه به ‌فرموده‌ خان‌مظفر روانه‌ مشهد شود و رضا خوشنویس را شکنجه کند و همه‌ آنچه را باید درباره‌ گذشته انجمن مجازات و ترورهای سیاسی سال‌های نسبتا دور از زبان تفنگچی سابق بشنود. صدای مفتش روی این صحنه‌ها می‌آید؛ «گوش‌دادن به خاطرات گذشته‌ شما برای من که نه مادربزرگ قصه‌گویی داشتم نه پدربزرگی لاف‌زن، برای من که اصولا بچگی نداشتم و زندگی‌م خالی بود از خیال و خاطره، شد خاطرات. وقت بیان و شرح و احوال شما گوش‌های مفتش به اون اقاریر صریح توطئه و ترور اعتنا نمی‌کرد؛ بیشتر مجذوب گل‌های شمعدانی باغچه‌ قهوه‌خانه بود تا لکه‌های خون خشک‌شده به قبای ترمه‌ مقتول. آن بازار معطر انباشته از بوی ریحان و دود کباب شد مسیر ذهن من.» 

تاریخ و به‌خصوص تاریخ قجر بیش از آنکه باب میل علی حاتمی باشد موقعیتی را فراهم کرد تا بین حال و گذشته‌ای که چندان هم دور نیست، پلی بزند و پیوندی برقرار کند. همان‌طور که اوبر ودرین در رساله‌ «در ادامه‌ تاریخ» نوشته «تاریخ همین است که هست؛ ما باید با فراتر رفتن از آن ادامه بدهیم». و کار حاتمی در ساختن پلی بین حال و گذشته‌ای نه‌چندان دور عملا فراتر رفتن از تاریخ بود.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید