• پنج شنبه 13 آذر 1404
  • الْخَمِيس 13 جمادی الثانی 1447
  • 2025 Dec 04
پنج شنبه 13 آذر 1404
کد مطلب : 268325
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/OyPvL
+
-

جان‌ و‌مال‌و ‌آبرویم ‌را ‌برای وطن می‌دهم

گفت‌وگوی شهرام شکیبا با مهران رجبی در برنامه «مهمان خاص» تلویزیون همشهری

گزارش
جان‌ و‌مال‌و ‌آبرویم ‌را ‌برای وطن می‌دهم

مهناز عباسیان | روزنامه‌نگار 

مهران رجبی، هنرمند پیشکسوت سینما و تلویزیون، در گفت‌وگویی صمیمی از مسیر پرپیچ‌وخم زندگی هنری و شخصی خود روایت کرد. او که خود را «آدمی روستایی و بی‌شیله‌پیله» می‌خواند، از روزهای معلمی در هنرستان تا ورود تصادفی به عرصه بازیگری سخن گفت؛ اتفاقی که با پیشنهاد رضا میرکریمی و به‌دلیل دستمزد ده‌برابری آن نسبت به تدریس،
شکل گرفت. 
رجبی «مرگ» را یکی از لذت‌های زندگی برای کشف حقیقت می‌داند و بر مهربانی و گفت‌وگوی منطقی در مواجهه با اختلاف‌نظرات تأکید می‌کند. 
در ادامه بخش‌هایی از این مصاحبه با شهرام شکیبا را در تلویزیون همشهری ‌ می‌خوانید.
خیلی‌ها می‌دانند که شما اول معلم بودید. خوش‌اخلاق بودید یا بداخلاق؟
من گرافیک خوانده بودم و هنرستان درس می‌دادم. هنرستان کمی راحت‌تر بود؛ کارگاه بود، کلاس رسمی نبود و فضای متفاوتی داشت. حدود ۱۷سال در آموزش و پرورش بودم، بعد استعفا دادم و بازخرید شدم اما بیمه را پرداخت کردم. از اول اردیبهشت سال‌۱۴۰۴ بازنشسته شدم و ۱۴میلیون و 300هزارتومان الان حقوق می‌گیرم.
‌شما رفتید دنبال بازیگری یا بازیگری دنبال شما آمد؟
واقعا بازیگری آمد. من اصلا سجاده‌نشین باوقاری بودم(با خنده)! رضا میرکریمی، دوست و همکلاسی من در دانشگاه، برای سریال «بچه‌های مدرسه همت» گفت بیا بازی کن. قبول این کار هم ‌مقداری به دلیل مالی بود. ترم تابستان ضمن‌خدمت فرهنگیان تدریس داشتم؛ ۳۰ هزار تومان برای یک ترمش. رضا میرکریمی پیشنهاد ۳۰۰ هزار تومان داد. باورم نمی‌شد؛ ۱۰ برابر! آن هم برای کاری که تدریس نبود و راحت‌تر بود. گفت بیا منشی صحنه باش. گفتم بلد نیستم. گفت یادمی‌گیری. بعد در ادامه‌ آقایی بود که باید نقش ناظم را بازی می‌کرد که به دلایلی همکاری نکرد و من نقش او را بازی کردم. از همانجا شروع شد.
‌الان وقتی به اسم مهران رجبی فکر می‌کنید، نخستین چیزی که به ذهنتان می‌آید چیست؟
همچنان یک آدم روستایی وکاملا بی‌شیله‌پیله که کیسه‌ای برای دنیا نیندوخته. والله این قسم جلاله را می‌گویم: اگر چیزی را بحق بخوری مکروه است، اگر به باطل بخوری گناه کبیره است. اینها را یادمان باشد؛ دائم نگوییم و فراموش کنیم. من هنوز همان آدمم؛ برای وطنم، برای زندگی‌ام، برای وجودم فکرهایی دارم. همیشه به این فکر می‌کنم که همین دستی که امروز با صابون شستم، شاید فردا‌شب، در قبر باشد. واقعا اینطور پیش رفتم.
 اینقدر به آخرت و مرگ فکر می‌کنید؟
یکی از لذت‌های زندگی‌ام «پدیده مرگ» است؛ اینکه ببینیم آن‌طرف چه خبر است. خیلی اتفاق‌ها هست. گاهی می‌گوییم دروغ است، اما شواهدی که آدم می‌بیند، نمی‌شود گفت دروغ است. آیاتی از قران هست که بعدا علم هم آنها را اثبات می‌کند و دهانمان باز می‌ماند. یکی از لذت‌های زندگی‌ام این است که روزی برسد و بفهمم آن طرف چه خبر است.
‌بازیگر پولداری هستید؟
نه. زیاد کار کرده‌ام، اما چون عقب‌افتادگی مالی زیادی داشتم خیلی پولدار نیستم. من تا ۴۰سالگی مستأجر بودم. الان ۶۴‌سال دارم. از زیر صفر بخواهی بیایی تا بگی «راحت شدم»، باید خیلی تلاش کنی. نخستین خانه‌ام را در ۴۰‌سالگی خریدم. یک معلم سخت می‌تواند خانه‌دار شود... الان هم خیلی‌ها.
بازیگرها خیلی پولدار می‌شوند؟
اگر حساب‌شده زندگی کنند، شاید... البته من حساب‌شده زندگی کردم ولی بازیگر خیلی پولداری نیستم.
زندگی را زیاد سخت نمی‌گیرید! 
 اصولا آدم «سریع‌الرّضایی» هستم؛ یعنی زود راضی می‌شوم. آدمی که اهل رضایت باشد، راحت‌تر به نتیجه می‌رسد. من از شرایط خودم، جامعه و زندگی راضی هستم. بعد هم با خودم می‌گویم اگر ستیزه‌جو باشم، چه می‌شود؟ بهتر می‌شود؟ نمی‌شود. ‌جایی ساندویچ می‌خوردیم که روی دیوارش وایت‌بورد داشت و همیشه شعارهای قشنگی روی آن می‌نوشتند. فقط به‌خاطر خواندن همان شعارها هفته‌ای یک‌بار می‌رفتم آنجا. یک‌بار نوشته بود: «دوست عزیز، شما می‌توانید بعدا سیگار بکشید؛ ما نمی‌توانیم بعدا نفس بکشیم.» خیلی قشنگ بود. یک جمله دیگر هم بود: «عصبانیت، تنبیه‌خود است به‌خاطر خطای دیگران.» من خودم دیدم کسی دعوا می‌کرد و همانجا مرد.
(درباره مواجهه با انتقادات و فضای مجازی) بعضی از تلویزیونی‌های آن‌طرف خیلی ستیزه‌جویی کردند. شما که با هم‌میهن خودتان دشمنی ندارید، اما درباره اتفاقات بعد از آن نظری داشتید؛ اینکه بابت یک نظر اذیت شدید.
وقتی آزادی بیش از حد ادعایی باشد، همین می‌شود. اگر کسی یک حرف مخالف بزند، می‌خواهند دفنش کنند. این آزادی‌هایی که از آن حرف می‌زنند، کف روی آب است. اگر فکر کنیم واقعا عمیقا به آزادی بیان معتقدند، اینطور نیست.
با رفتارهای فاشیستی می‌خواهند از آزادی دفاع کنند‌
با حذف آدم‌ها واین شدنی نیست. من هم گاهی گرفتار این چیزها بوده‌ام. طبیعی است‌خانواده‌تان هم گرفتار شدند. چه اتفاقی افتاد؟
به هر حال، آن شبکه معاند شماره تماس دختران، همسرم و پسرم را منتشر کرد و خواست ما را اذیت کنند. تماس می‌گرفتند، مزاحمت ایجاد می‌کردند، توهین می‌کردند. جز توهین چیزی نبود. هیچ منطقی در کار نبود.
 ای کاش مخالفت‌ها منطقی بود. همه‌ ما (از جمله خود من) ممکن است با بسیاری از مسائل در کشور مخالف باشیم، اما این اختلاف‌نظر نباید موجب نگاه تحقیرآمیز یا تند به دیگران شود.
باید با مردم با مهربانی رفتار کرد. هر فردی عقاید و سلیقه خود را دارد. همانطور که یکی هوادار پرسپولیس است و دیگری طرفدار استقلال، اما همه در کنار هم زندگی می‌کنیم. در کل در مسیر دفاع از کشور، انسان باید 3چیز را بدهد: جان، مال و آبرو‌ و البته سخت‌ترین آن آبروست. در این سال‌ها بسیار دیده‌ام افرادی که ابتدا با عصبانیت و توهین وارد گفت‌وگو می‌شوند، پس از چند دقیقه به آرامش و حتی عذرخواهی می‌رسند. اگر انسان شیوه درست گفت‌وگو را بداند، بسیاری از تنش‌ها برطرف می‌شود.
خاطره بانمکی هم در این زمینه دارید؟
نمونه‌ای در یک پمپ بنزین رخ داد. فردی با عصبانیت از من پرسید چرا از نظام دفاع می‌کنم. برای آرام‌کردن فضا، زمان‌سنج گوشی‌ام را فعال کردم و از او خواستم ‌ یک دقیقه بعد سؤال خود را دقیق بیان کند. پس از تنها ۱۷ ثانیه، خودش نیز متوجه شد که اساسا برای طرح این سؤال آمادگی ندارد. البته معتقدم بسیاری از این واکنش‌ها ناشی از فشارهای اقتصادی و اجتماعی است.
‌ نقش روحانی زیاد بازی کرده‌اید. خوب هم بازی کرده‌اید. واکنش‌ها چطور بود؟
حضور من در نقش روحانی از فیلم «زیر نور ماه» آغاز شد. مسیر ادامه پیدا کرد و در آثاری مانند «طلا و مس»، «پرده‌نشین» و «پارادایس» هم به ایفای نقش پرداختم. هیچ‌گاه هم با واکنش تند مردم مواجه نشدم، چون ذاتا به فضای مذهبی نزدیکم و حتی یک‌بار پس از دیپلم به قم رفتم تا روحانی شوم، اما مسیرم به دانشگاه تهران و رشته گرافیک کشیده شد.
فیلم مارمولک چطور؟
فیلم «مارمولک» نیز اثری جسورانه و خلاقانه بود که با حضور عوامل حرفه‌ای ساخته شد. فیلمنامه آنقدر جذاب بود که هنگام خواندنش خنده‌مان می‌گرفت.
متأسفانه امروز تولید چنین آثار ماندگاری کمتر شده. چرا؟
نه به‌دلیل نبود نویسنده یا بازیگر، بلکه به‌خاطر نبود یک منطق و روش منسجم در تولید طنز. مردم دوست دارند کارهایی ببینند که ساده، صمیمی و قابل‌تماشا باشند. در مقابل، بسیاری از کارهای امروز تلویزیون از نظر کیفیت افت کرده‌اند.
بدترین یا سخت‌ترین کاری که در آن بازی کرده‌اید چه بوده است؟
معمولا با کارها دوست می‌شوم، اما سخت‌ترین تجربه‌ام سریال «سوجان» بود؛ پروژه‌ای که به‌دلیل مشکلات مالی 3سال طول کشید و دائما متوقف و دوباره آغاز می‌شد. یک کار ۶۰ قسمتی نباید اینقدر طولانی شود. هم از نظر مالی و هم روحی همه تحت فشار بودند، اما چون تعهد داشتم، کار را رها نکردم.
اگر امروز آخرین جملات دوران فعالیت هنری‌تان را خطاب به مردم بگویید، چه می‌گویید؟
مردم عزیز، ما مدیون مهرتان هستیم. رسالت ما این بوده که اوقات فراغت شما را پر کنیم. اگر کوتاهی یا قصوری بوده، به بزرگواری‌تان ببخشید. بسیاری از هنرمندان شایسته‌تر از من فرصت دیده‌شدن نداشتند، اما من تلاش کردم صادقانه کار کنم.
شنیده‌ایم خوشنویسی هم می‌کنید.
بله، برای دل خودم می‌نویسم. آخرین کارم حدیث «أنا مدینه العلم و علی بابُها» بود که روی یک دیس قلم‌کاری نوشتم.
 نوه هم دارید؟
بله. اسم نوه من «ترنم‌سادات فاطمی» است. دنبال اسمی لطیف و خوش‌آوا بودم که با نام حضرت زهرا(س) نیز پیوند داشته باشد. «ترنم» را به همین دلیل انتخاب کردم.
یک‌بار هم در بازی «مافیا» شرکت کردید. چطور بود؟
اساسا اهل این بازی‌ها نیستم، اما یک‌بار شرکت کردم و با حدس و ذکاوت توانستم چند نفر از مافیا را درست تشخیص بدهم؛ با اینکه قواعد بازی را 
خوب نمی‌دانستم.
‌اگر بخواهید به ترنم درباره ایران چیزی بیاموزید، چه می‌گویید؟
به او می‌گویم: «تو متعلق به این سرزمینی. هر جای دنیا بروی، مهاجری. هویت و ریشه‌ات ایران است؛ برای حفظ این کشور باید از جان، مال و آبرو دریغ نکنی و نسبت به گذشته و آینده آن مسئول باشی.»

تلخ‌ترین  لحظه کاری‌ام
روز آخر یک کار طنز بود. داخل ماشین نشسته بودم که خبر دادند مادرم از دنیا رفته است. نمی‌خواستم کار متوقف شود، بنابراین به کسی چیزی نگفتم و سکانس را کامل و با تمام توان اجرا کردم. بعدا یکی از عوامل خبر را منتقل کرد و گروه جمع شدند و برای شادی روح مادرم صلوات فرستادند؛ یکی از سخت‌ترین لحظات زندگی  حرفه‌ای‌ام بود.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید