• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
دو شنبه 22 مرداد 1397
کد مطلب : 26804
+
-

سرزمین عشق و نفرت

روایتی از خانواده‌ای افغان که هنوز از زندگی در ایران راضی است

درنگ
سرزمین عشق و نفرت

نگار حسینخانی

ایران این‌روزها برای اهالی افغانستان، سرزمین عشق و نفرت است. خیلی‌ها دوره بلندی از عمر خود را در این کشور سپری کرده‌اند و به عده‌ای از آنان کم سخت نگذشته و نا ملایمات  زیادی را متحمل شده‌اند. بعضی از افاغنه در برابر قوانین بسیار سختگیرانه مهاجرت ایران، راهی جز مهاجرت غیرقانونی ندارند. آنها مهم‌ترین تأمین‌کننده نیروی کار ارزان و سخت‌ترین شغل‌های ممکن مشغول هستند. در سال‌های دولت محمود احمدی‌نژاد، عرصه بر افغان‌ها تنگ‌تر از گذشته شد. آن دولت علت بیکاری را حضور «مهمان‌های ناخوانده» در کشور می‌دانست و معتقد بود بازگشت افغان‌ها به کشورشان بخش عمده مشکل بیکاری را حل خواهد کرد. این بود که تبلیغات منفی بر آتش جو ضد‌افغان افزود. بعضی مسئولان محلی، خودسرانه محدودیت‌هایی را برای حضور افغان‌ها در جامعه ایجاد کردند.  اما جدا از نیاز بخش‌های مختلف اقتصاد ایران به کارگران افغان، سالیان دراز حضور افغان‌ها در ایران آنها را بخشی از جامعه ایران کرده است. جدا کردن این افراد از ایران نه ممکن است و نه مطلوب.

قصه کفاش و خانواده‌اش

رستمی سال‌هاست دست 2 دختر و 3 پسر خود را گرفته و به ایران آمده. از خانه تا تعمیرگاه کیف وکفش‌اش، یک تاکسی بیشتر نباید سوار شود. گاهی دختر کوچکش را صبح‌ها تا مدرسه می‌رساند. رستمی با پسرش به مغازه می‌رود، کرکره مغازه را ساعت 9 بالا می‌برند تا اذان ظهر سفارش‌های باقی‌مانده را تمام می‌کنند و بعد تا مسجد محل می‌روند و دوباره به مغازه برمی‌گردند تا آخر شب. رستمی  از آنهاست که هنوز لهجه‌اش خیلی تهرانی نشده. 10‌سالی است که در همین مغازه کفاشی کار می‌کند. 

محلیان او را می‌شناسند و با او گرم می‌گیرند. پسر دوم رستمی هم با او در مغازه، کفش‌ها را تعمیر می‌کند. پسر اولش هم کفاش است، هر چند مدتی است از آنها جدا شده و برای خودش دکان زده. پسر کوچکش در ایران به دنیا آمده. دخترهایش هر  دو درس می‌خوانند؛ یکی مدرسه عادی و آن یکی شبانه. روی شیشه مغازه نوشته شده: «در این مغازه تعمیر کیف و کفش ایرانی و خارجی پذیرفته می‌شود.» و روی کاغذی تایپ شده: «کارتخوان موجود نیست.» 10سال است که صاحب مغازه آن را به رستمی سپرده، یکی از همسایه‌ها می‌گوید صاحب ملک آن‌قدر از رستمی راضی است که هر سال قراردادش را تمدید می‌کند درحالی‌ که مغازه‌های اجاره‌ای این راسته، مدام مستأجرها‌یشان را عوض می‌کنند.

خیلی فارسی‌تر از ما

رستمی در افغانستان کارمند دولت بوده. خودش می‌گوید: ‌«اوضاع آن‌قدر بد بود که استخدام دولتی را ول کردم. سال 72 به ایران آمدم و سال 80 با امیدواری به تغییر وضع افغانستان با روی کار آمدن حامد کرزای به کشورم بازگشتم. اما آنجا آنگونه که باید، نبود و آمریکا کشور ما را به‌دست گرفته بود. شرایط با جنگ نه‌تنها بهتر نشد بلکه با پاگرفتن گروه‌های افراطی چون طالبان، وضع روزبه‌روز بدتر می‌شد». خیلی فارسی‌تر از ما حرف می‌زند؛ به جای 200 می‌گوید «دو صد» که اطلاق درست‌تر و دری‌تری است. به‌راحتی می‌شود فهمید که رستمی، از آن دست افغان‌هاست که چاره‌ای نداشته جز اینکه به ایران بازگردد. حکایت رفت‌وآمدهای او به ایران، به‌طور عجیبی متقارن است با تغییر و تحولات سیاسی در ایران. وقتی درباره هدفمندکردن یارانه‌ها صحبت می‌شود و اینکه آنها به‌عنوان تبعه افغان سهمی از یارانه نقدی ندارند رستمی می‌گوید: «درست است که ما را جزو یارانه‌بگیرها محسوب نمی‌کنند و نباید هم بکنند اما بی‌انصافی است اگر بگویم گرانی‌ها و برداشتن یارانه‌ها روی زندگی ما تأثیر بسزایی گذاشته، بالاخره ما هم کاسبی داریم و جنس که گران می‌شود به همان مقدار می‌فروشیم و خدمات هم گران‌تر ارائه می‌دهیم».

اگر درختی را از خاکی درآوری 

همسایه‌ها می‌گویند معتمدترین تعمیرگاه کیف و کفش محله را رستمی دارد؛ به انصاف در قیمت و سرعت در تحویل سفارش‌ها معروف است. رستمی هم در ایران راحت است. او می‌گوید که مهم‌ترین دلیل راحتی‌اش در ایران این است که کشور اسلامی است؛ «ایران بهترین جا برای زندگی کسی با عقاید و باورهای من است. برای یک شیعه افغان بهترین جاست. من از مغازه‌ام به راحتی تا مسجد محل می‌روم و با فراغ بال و بی‌هراس از حمله انتحاری مهر را روی زمین می‌گذارم و مشغول می‌شوم». صدای اذان در محله پیچیده است؛ «این صدا را وقتی می‌شنوی باید همراه با امنیت باشد تا از آن لذت ببری.  اینجا وقتی من با صدای اذان به آرامش دعوت می‌شوم، در افغانستان اما برگشتن‌ات از مسجد دیگر با خودت نبود». مواضعش به دولتمردان ما نزدیک است. می‌گوید هیچ‌گاه نباید به آمریکا اعتماد کرد. از صحبت‌هایش برمی‌آید که در روزگار پس از توافق، احتمال بازگشت او و خانواده‌اش به افغانستان کمتر شده بود اما حالا وضع به‌گونه‌ای دیگر است: «اگر درختی را از خاکی درمی‌آوری و در دل دیگری می‌کاری، زمان نیاز هست تا درخت دوباره پا بگیرد. مهاجرت هم همینطور است. زمان می‌برد تا مهاجر به مقصد خو بگیرد. اگر آمالی دارد، باید صبر کند تا حاصل شود». می‌پرسم یعنی بدرفتاری‌هایی را که در رسانه‌ها خبرش منتشر می‌شود، قبول ندارد؟ بعد خیلی منطقی مثل روانشناسی می‌گوید: «کسی که مشکل داشته باشد، باید جزا ببیند. اگر یک هموطن من قاچاقچی است یا بزهکاری می‌کند باید جزا ببیند. بزرگش می‌کنند. نباید وضع او را تعمیم بدهیم به شرایط کلی افغان‌ها در ایران. اینها جزاست و ایرانی و افغان ندارد». 

ایران بهترین جا برای زندگی ماست

اسد، پسر رستمی غیرحضوری درس می‌خواند و دوست دارد دیپلم بگیرد و ادامه تحصیل دهد تا با گرفتن لیسانس یا فوق‌لیسانسی به افغانستان برگردد و شهردار شود. خودش می‌گوید سطح علمی در ایران خیلی بالاتر از افغانستان است و دیپلم ایران به‌مثابه لیسانس و فوق‌لیسانس در افغانستان است. اسد هم مثل همه جوانان دیگر، وقت آزاد خود را با شبکه‌های اجتماعی و چرخیدن در سایت‌ها می‌گذراند و کمتر به این فکر می‌کند کشور دیگری را برای زندگی جایگزین ایران کند؛ «قبلا دوست داشتم از ایران بروم، اما حالا که دیگر باید به فکر ثبات در شرایط زندگی‌ام باشم، کمتر به این مسئله فکر می‌کنم. حالا دیگر در ایران جا‌افتاده‌ایم و کار و کاسبی‌مان خوب است. به فکر درس خواندن و پول جمع کردن هستم. دوستانی داشتم که به یونان، آلمان، فرانسه و ایتالیا رفتند اما وقتی با آنها حرف می‌زنم می‌بینم ایران بهترین جا برای زندگی است». 10سال زندگی در ایران او را با شرایط همسو کرده. همین باعث شده خواهرانش را به درس خواندن تشویق کند. می‌گوید طالبان و گروه‌های افراط‌گرا شرایط را در افغانستان برای درس خواندن زنان سخت کرده‌اند، درحالی‌که نسل آینده افغانستان نیاز به مادران باسوادی دارد که بتوانند شرایط را برای بهتر زندگی‌کردن در این کشور آماده کنند. رستمی و پسرش، صبح تا شب را در مغازه می‌گذرانند، درست است که خود را خیلی مواقع در جناح‌کشی‌ها دخیل نمی‌دانند و در ساحل امنی که برای خود دست و پا کرده‌اند زندگی می‌کنند اما هنوز و همچنان قوانین حاکم، دلشان را گاه و بی‌گاه می‌لرزاند و پسران به بازگشت فکر می‌کنند.

این خبر را به اشتراک بگذارید