پای صحبتهای معصومه سپهری، نویسنده کتاب « مرد ابدی»
طهرانیمقدم چطور مرد ابدی شد؟
کتاب «مرد ابدی» روایتی مستند از زندگی شهید حسن طهرانیمقدم است؛ حاصل نزدیک به 12سال گفتوگو و همراهی با کسانی که از نزدیک شاهد رشد و بالندگی او بودند و میدانستند چگونه «پدر موشکی ایران» شد. مراحل تحقیق و نگارش کتاب، 7ماه پس از شهادت سردار طهرانی مقدم از خانه باصفای او آغاز شد و با جستوجو در خاطرات، اسناد، تصاویر و مکانهایی که یاد و نامش را در خود داشتند، تکهتکه شکل گرفت تا آینهای بیغبار در برابر زندگی مردی باشد که اکنون، پس از 14سال از شهادتش، تازه درمییابیم او را نشناخته بودیم. معصومه سپهری نویسنده موفق حوزه دفاعمقدس در برنامه تلویزیونی همشهری بخشهای جذاب کتابش را روایت میکند.
درسی که سردار از جنگ گرفت؛ باید قوی شویم
حدود 7ماه پس از شهادت حاجآقا، ما برای این کار دعوت شدیم. آن زمان، نه من و نه خانوادهام و نه حاجخانم تصور نمیکردیم که کار به این نقطه برسد. کتاب نورالدین پسر ایران که دومین اثرم بود، تازه منتشر شده و بلافاصله تقریظ حضرت آقا را دریافت کرده و مورد استقبال مردم قرار گرفته بود. «لشکر خوبان» نیز همینطور. همه میگفتند:«کاش کتابی با همان کیفیت یا حتی بهتر درباره سردار طهرانیمقدم نوشته شود.» نتیجه این تلاشها، کتاب «مرد ابدی» شد؛ حاصل بیش از ۵۰۰ ساعت مصاحبه و تحقیق در ۱۰۰ ساعت فیلم و صوت مستند و صدها برگ سند مکتوب و عکس، روایتی از زندگی مردی که نه فقط پدر موشکی ایران، بلکه عصاره تمام رزمندگان دوران دفاعمقدس بود. در این کتاب، از زندگی شماری از دانشمندان گمنام موشکی نیز یاد شده؛ جوانانی که نامشان کمتر شنیده شده، اما نقشی بزرگ در پیشرفت کشور ایفا کردند. گروه کوچکی، حدود 13 نفر، با حضور او در سوریه آموزش موشکی دیدند و بار عملیاتهای موشکی را بر دوش داشتند و این جمع اندک در اواخر جنگ، به زحمت به 70 نفر میرسید. درسی که سردار حسن طهرانیمقدم از جنگ گرفت و در کتاب هم به آن اشاره شده این بود که:« باید قوی شویم.»
خاطرهای از روزهای سخت
یکی از خاطراتی که حاجخانم در اواخر گفتوگوهایمان تعریف کردند، مربوط به اوایل زندگی مشترکشان بود. آن روزها، ایشان روزهای پر از انتظار و تنهایی و شرایط دشواری داشتند که حتی به بیماری جسمی منجر شده بود. گفتند: «یکبار حسنآقا مرخصی آمده بود. به ایشان گفتم: حسن! من تمام هفته را میتوانم تحمل کنم، فقط جمعهعصرها خیلی سخت میگذرد و نمیدانم چه کنم؛ خیلی دلم میگیرد. حسنآقا بلافاصله گفت: «خب، اینکه چیزی نداره، فکر کن شنبه است!» با این حرف خندید و من هم خندیدم. او صادقانه و با نیت پاک میگفت و من هم حرفهایش را میپذیرفتم. واقعا بعد از آن، صبر بر تنهایی و انتظار نامعلوم برایم راحتتر شد.»
مدیریت پدرانه و دلسوزانه
یادم هست همان روز اول مصاحبه، زینب خانم، فرزند بزرگ حاجآقا گفت: «همه از پدرم میگویند، اما مادرم هیچ وقت دیده نمیشود؛ درحالیکه او برای این زندگی و موفقیتهای پدرم خیلی فداکاری کرده است.» جالب است که نخستین تلاش برای نوشتن کتاب درباره شهید طهرانی مقدم نیز توسط زینبخانم، آغاز شده بود. ایشان با 16نفر از دوستان و خانواده مصاحبه کرده بودند اما فهمیده بودند که این کار، سخت و طولانی است و بهتر است بهدست فرد دیگری سپرده شود. این صحبتها، باعث شد از همان ابتدا نقش زنان را در زندگی حاجحسنآقا جدیتر ببینم. نقش همسر و مادر... هرچه جلوتر میرفتیم، شاخههای تازهای از زندگی حاجآقا نمایان میشد؛ شاخههایی تنومند که هرکدام میتوانستند موضوع کتابی مستقل باشند. مثلاً نحوه برخورد حاجحسن با جوانها؛ اینکه چطور از آدمهای معمولی قهرمان میساخت، چطور اسم کوچک همه نیروهایش و شرایطشان را بهخاطر میسپرد و از احوال شخصی آنها باخبر بود. مثلا میدانست چهکسی پدرش بیمار است یا چهکسی در آستانه ازدواج قرار دارد. او همچون پدری مهربان، مشکلات نیروهایش را پیگیری و شخصا برای حل آنها اقدام میکرد. وقتی میدید جوانی ازدواج نکرده، میگفت: «چرا ازدواج نمیکنی؟ نکنه کسی را دوست داری و او را به تو نمیدهند. میخواهی من بیایم با آنها صحبت کنم؟ اگر نگران مسائل مالی هستی، نگران نباش خودم کمکت میکنم... حتی وقتی نیروهایش پدر میشدند، حواسش به جزئیات بود. حالشان را میپرسید و با لبخند میگفت: « اسم بچهات را چی گذاشتی؟ شبها بچه راحت میخوابه؟» با این نوع مدیریت و فرماندهی بود که بر قلوب نیروهایش فرماندهی میکرد و نشدنیها بهدست نیروهایش، ممکن میشد.