
فرزندش را ندید و رفت
شهیدحسین کریمی تعطیلات نوروز را در روستاهای محروم میگذراند

زهرا بلندی| روزنامهنگار
زمانی تا تولد نخستین فرزندش نمانده بود. قرار بود پدر شود. 5ماه اول بارداری زینب، تمام تلاشش را کرده بود که آب در دل او تکان نخورد، اما نمیدانست سایه جنگ قرار است زندگیشان را اینگونه تغییر دهد. حسین کریمی، پدر ۲۶سالهای که سالها با قلبی بزرگ و دستانی پرمهر، مسئولیت تربیت نوجوانان و اداره یک گروه جهادی را در شهرری برعهده داشت و بیوقفه به محرومان خدمت میکرد، در برههای خاص از زندگی، وقتی لذت پدر شدن را با تمام وجود حس میکرد، در راه آرمانهایش دست از همه خواستههایش شست، عزیزانش را به خدا سپرد و به شهادت لبیک گفت.
جهاد بیوقفه حتی در تعطیلات نوروزی
زینب علیاکبر، همسر شهیدحسین کریمی، این روزها در ماه هفتم بارداری است و با وجود سختیهای غیبت پدر فرزندش، غمگین، اما مانند او محکم و استوار در دفاع از عقایدش ایستاده است. این بانوی 23ساله با اشاره به اینکه دل شهید کریمی از همان نوجوانی با هیئت و خدمت گره خورده بود، داستان زندگی پرافتخارش را اینگونه بازگو میکند: «از نوجوانی در گروه تربیتی اکبریه فعال بود و مسئولیت تربیت نوجوانان را بر عهده داشت. اردوهای مشهد و کربلا، حلقههای معرفتی و بعدها اردوهای جهادی، همه جزئی از زندگیاش شده بود؛ حتی جرقه ازدواجمان هم در هیئت زده شد. من در مراسم هیئت علیاکبر شرکت میکردم تا اینکه با معرفی همسر یکی از بانوان، حسین 6سال پیش همراه خانوادهاش به خواستگاریام آمد.»
به خاطر من و پسرش به اردو نرفت
همسر شهید با بیان اینکه حسین از سال ۱۳۹۹ مسئولیت برگزاری اردوهای جهادی را بر عهده گرفته بود، میگوید: «تعطیلات نوروز به جای تفریح و سفر، برای کمکرسانی و انجام اقدامات جهادی عمرانی به روستاهای محروم کرمانشاه، لرستان، سیستان و بلوچستان و... میرفت. معمولا از 2ماه قبل از اردو با هم اقدام به شناسایی، تحقیقات و پیگیری مالی میکردیم، اما او بهتنهایی در اردو شرکت میکرد. فقط در اردوی نوروز سال 1401در روستای آبکوهی سیستان و بلوچستان من هم با گروه رفتم. 3شبانهروز در مسیر بودیم تا به روستای آبکوهی رسیدیم. آقایان در طول 10روز در حال انجام کارهای عمرانی بودند و من و چند خانم دیگر بستههای فرهنگی و حمایتی بین خانوادهها توزیع میکردیم.» زینب علیاکبر برایمان تعریف میکند که چرا امسال همسرش به اردوی جهادی نرفت: «عید امسال که من باردار بودم، حسین مثل هر سال همه هماهنگیهای لازم برای برگزاری اردوی جهادی را انجام داد و وقتی خیالش از برگزاری بدون نقص اردو راحت شد، لحظه آخر به همراهانش اعلام کرد که باید پیش من و فرزندمان (محمدحیدر) بماند؛ بدون اینکه من چیزی بگویم یا درخواستی کنم خودش تصمیم گرفته بود پیش ما بماند.»
روزهای آخر لحظههای ماندگار
حسین کریمی فوقدیپلم داشت و 2سالی هم در شورای نگهبان کار کرد، اما با توجه به علاقهاش خدمت در بسیج مستضعفان را ترجیح داد و از شهریور سال 1400در بخش حفاظت سازمان بسیج استخدام شد. همسر شهید از روزهای حمله رژیم صهیونیستی میگوید: «تعطیلات عید غدیر همراه مادرم به شمال رفته بودیم؛ برای همین شب اول حمله، تهران نبودیم. حسین فورا به سر کار برگشت و من همراه مادرم در شمال ماندم، اما 2روز بعد دنبالمان آمد و با هم برگشتیم. شب قبل از شهادت، منزل مادرم بودیم و بهدلیل گرما اصلا خوب نخوابید. صبح دوشنبه با لباسهای نو، عطرزده و سرحال خداحافظی کرد و رفت. آخرین پیامک از کسی که سالها نامش در تلفن همراهم «هناس» به زبان کردی یعنی «نفس» و «جاندل» ذخیره بود، این بود که «من خوبم! شما خوبید؟» من هم جواب دادم، اما دیگر پاسخی نیامد. نزدیک اذان ظهر اسرائیل به سپاه دیلمان حمله کرده بود. حدس زدم بعد از آن به سازمان بسیج حمله میشود. دلم آشوب بود. تا اینکه باخبر شدم سازمان بسیج هم مورد حمله قرار گرفته و بعد از ساعتها بیخبری، پیکر حسین را یک روز بعد از زیر آوار بیرون آوردند.»