• جمعه 11 مهر 1404
  • الْجُمْعَة 10 ربیع الثانی 1447
  • 2025 Oct 03
سه شنبه 8 مهر 1404
کد مطلب : 264071
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Q0nXl
+
-

مردِ سنجاب‌بردوش

داستانک
مردِ سنجاب‌بردوش

 علی‌الله سلیمی

عصرها وقتی مرد از محل کارش به خانه برمی‌گشت، اول سنجاب را صدا می‌کرد که تنها موجود زنده خانه در غیاب او بود. سنجاب کوچک در هر گوشه‌ای که بود، به محض شنیدن صدای مرد به سمت او می‌دوید و از پاهای او بالا می‌رفت و خود را به شانه مرد می‌رساند و صداهای نامفهومی از خود درمی‌آورد. مرد هم برای او حرف می‌زد؛ از همکارهایش در اداره می‌گفت و اتفاق‌های ریز و درشتی که هنگام رفت و برگشت به اداره دیده یا شنیده بود. لحظاتی به این منوال می‌گذشت تا مرد سنجاب را از روی دوش خود بر می‌گرفت و روی زمین می‌گذاشت. به حمام می‌رفت. دوش می‌گرفت و بعد لباس‌های مخصوص گشت‌وگذار عصرگاهی در تنها خیابان نسبتاً شلوغ شهر را می‌پوشید. دستی به موهایش می‌کشید و سنجاب را برمی‌داشت روی شانه‌اش می‌گذاشت و به خیابان می‌رفت. رهگذران با دیدن مرد و سنجاب روی شانه‌اش، آنها را به همدیگر نشان می‌دادند و مرد هم از دیدن کنجکاوی رهگذران خوشحال می‌شد.
سال‌ها بعد، وقتی سنجاب مُرد، برای مدت طولانی گشت‌وگذارهای عصرگاهی مرد هم فراموش شد. تا اینکه یک روز بدون سنجاب به خیابان رفت. کسی حواسش به او نبود. دلش گرفت و به خانه برگشت.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید