• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
پنج شنبه 18 مرداد 1397
کد مطلب : 26372
+
-

چند روایت از آدم‌هایی که در جشنواره اقوام برج میلاد به‌دنبال شادی آمده بودند

شکست غصه زیر سایه برج

گزارش
شکست غصه زیر سایه برج

محمدصادق خسروی‌علیا/خبرنگار

مراد، زندگی را از آخر شروع کرده است. مرده به دنیا آمده بود. جفت پاهای مراد بی‌جان، لای انگشتان قابله بود. او نوزاد را سروته کرد. با کف دست محکم ضربه زد به پشتش. مراد یکدفعه ویروس مرگ را سرفه کرد و جان گرفت تا الان. نیم‌قرن از این ماجرا می‌گذرد. حالا مراد اینجاست؛ میان جمعیتی که آمده‌اند به برج میلاد به هوای حضور در جشنواره اقوام. ماسک سفیدی جلوی دهان مرد میانسال سبزه‌رو را گرفته و قاه قاه مثل بی‌غم‌ها می‌خندد. خوزستانی است. ٢ روز پیش رسیده تهران به همراه همسر، پسر، دختر، داماد و نوه شیرین یک‌ساله‌اش. امروز تولد اوست. ملیحه، همسر مراد به همین بهانه او را مجاب کرده که بیایند اینجا. اما پزشک معالج بی‌آنکه بداند امروز چه روزی است پشت در بسته مطب به مراد گفت: «امیدت به خدا باشد.»

اما پشت سر به خانواده‌اش گفت: «کم‌کم خودتان را برای سفر مراد آماده کنید.» ملیحه تا شنید از هوش رفت. به هوش که آمد خط و نشان برای بچه‌هایش کشید و گفت: «مبادا پدرتان از این ماجرا باخبر شود.»

مرادی که حالا رو به خانواده‌اش ادای مجری جشن را برای بچه‌ها درمی‌آورد، ظهر همان روز در مطب دکتر نشسته بود و به این فکر می‌کرد که «امیدت به خدا باشد» چقدر با مرگ فاصله دارد!؟

صدای موسیقی بلند است. ملیحه 3 صندلی با مراد فاصله می‌گیرد. چند سطر بالا و آنچه امروز بر آنها گذشته را در گوشم زمزمه می‌کند و دوباره می‌گوید: «بعدازظهر خیلی حال‌مان بد بود. سرگردان بودیم. علی پسرم به بهانه اینکه می‌خواهد تهران را نشان‌مان بدهد، پشت فرمان نشسته بود و همینطور پریشان و بی‌مقصد ما را در شهر می‌چرخاند.» در همین سرگردانی روی یکی از بیلبوردها خواندم در برج میلاد جشن اقوام است. نوشته بود امشب نوبت استان یزد است. مراد شهر یزد را دوست دارد. این شهر را ندیده اما عاشق شهرهای کویری است.
ملیحه صحبت‌هایش را قطع می‌کند. یک گروه موسیقی محلی از یزد آمده و شروع به اجرا می‌کند. مراد نیمی از صورتش ماسک است و نیمه ‌بالا یک جفت چشم ذوق‌زده. رو به ملیحه می‌کند و با لهجه شیرین جنوبی‌ می‌گوید: «ملیحه این همون واسونکی(ترانه فولکلور) که پسرخاله مجتبی تو عروسی‌مون خوند. یادته؟ نمی‌دونستم یزدیه.» مراد سر می‌چرخاند؛ انگار که بخواهد خودش را در چیزی به جز افکارش غرق کند، غرق نت‌های ملایم سنتور می‌شود. او می‌داند سرطان ریه دارد. ملیحه با ذوق دارد نگاه می‌اندازد به قد و بالای مراد، حواسش به بچه‌ها هم هست. هم علی و هم نگار دخترش لبخند شیرین به چهره دارند: «فکر نمی‌کردیم به این زودی حال و هوای خوب خانواده‌مان را ببینیم. این فضا و این دورهمی شاد نجات‌مان داد.» ملیحه انگار که چیزی را در ذهنش کشف کرده باشد و هدفی جسته باشد از روی صندلی خم می‌شود به سمت خانواده‌اش و می‌پرسد: «بچه‌ها موافقین فردا بریم یزد؟!»  همه در یک ردیف به سمت ملیحه سر می‌چرخانند: «همه با رضایت سرشان را به نشانه تأیید تکان می‌دهند.»

حس شادی در کلاه برج

کلاه برج میلاد از سرش افتاده. جشنواره چارسوق یا همان جشنواره شب‌های فرهنگی در این کلاه برگزار می‌شود. یک گودی گرد طبیعی مقابل پای برج هست به شکل کلاه و تقریبا اندازه سر برج. برج به آدم‌هایی که در کلاهش دست‌هایشان را بالا گرفته‌اند و دست می‌زنند چشمک می‌زند. مجری برنامه مزه‌پرانی می‌کند و می‌گوید: «رفتم خواستگاری.دختره ازم پرسید: به چی اعتیاد داری؟! منم گفتم: به جیب خالی!» خط ممتد خنده روی صورت همه نقش می‌بندد، با این شوخی بیشتر از همه جوان‌های عزب جمع شده سرذوق می‌آیند. انگار خودشان را در آن شوخی خواستگاری تصور کرده باشند.

غالب بذله‌گویی‌ها و خوشمزگی‌های مجری‌ها متمرکز شده بر مشکلات روز و رنگ و بوی ریالی و دلاری گرفته است. به همین‌خاطر همه با آن ارتباط برقرار می‌کنند. آدم‌ها بدشان نمی‌آید گاهی دور هم بنشینند و به ریش مشکلات مشترک بخندند و حضور در این جشن این موقعیت را فراهم کرده است. جمعیت زیادی برای حضور در شب یزد به جشنواره اقوام برج میلاد آمده‌اند و به هر گوشه‌ای نگاه کنید، خانواده‌هایی را می‌بینید که شاد هستند.
یک زوج جوان از حس‌شان می‌گویند؛ از تجربه بودن در فضاهای شاد اجتماعی: «مثل حس و حال خوبی که از تماشای یک فیلم معرکه در سینما به آدم دست می‌دهد. تماشای یک اثر خوب در سینما حال آدم را تا یک هفته یا بیشتر خوب می‌کند و ممکن است مدت‌ها در آن ژانر بمانی و با آن زندگی کنی. ما هروقت در فضاهای شاد اجتماعی شرکت می‌کنیم تا چند روز در حال و هوایش می‌مانیم و در یک حال و هوای شاد، مدتی زندگی می‌کنیم.» تعبیر یک بازنشسته که به همراه همسرش آمده، جالب‌تر است.
آقای ایمانی و همسرش جزو آنهایی هستند که برای امشب از مدت‌ها پیش برنامه‌ریزی کرده‌اند. «ما به‌دنبال نت‌های کودکانه‌مان آمده‌ایم.» خانواده ایمانی اصالتا یزدی هستند و دوران کودکی و نوجوانی را در شهر خشت‌های خام سپری کرده‌اند: «برگزاری جشنواره اقوام در تهران که پایتخت کشور است، بسیار ایده جذابی است. تلفیق شادی به همراه آشنایی با اقوام مختلف. اینجا همشهری‌های‌مان را یافتیم. به لهجه یزدی صحبت کردیم. دورهمی با نشاط و محبت آمیزی داشتیم مثل این است که یک سفر رفته باشیم یزد.»


 شب‌های فرهنگی اقوام ایرانی 

‎شب فرهنگی اقوام ایرانی با هدف معرفی جاذبه‌های گردشگری، میراث فرهنگی و آداب و رسوم مردم استان‌های مختلف کشور چند هفته‌ای است در پایتخت کلید خورده است. ‎ در جشنواره ملی چارسوق، هر شب برج میلاد میزبان فرهنگ و آداب و رسوم یک استان بوده و تاکنون ٢٤ استان کشور مانند کردستان، کرمانشاه، ایلام، مازندران، گیلان، تهران، البرز، سیستان و بلوچستان و... در برج میلاد، شب فرهنگی برگزار کرده‌اند. ‎شهروندان تهرانی و مسافرانی که از گوشه و کنار کشور به پایتخت سفر می‌کنند، می‌توانند از ساعت 21الی 2بامداد از برنامه‌های شاد و مفرح این شب‌ها که همراه با اجراهای فرهنگی و رقص‌های محلی است، لذت ببرند.
حضور در این جشنواره که تا 3شهریور ادامه دارد، رایگان است و هر شب بر گزار می‌شود. میهمانان این جشنواره علاوه بر استفاده از برنامه‌هایی  که هر شب به یک استان اختصاص دارد می‌توانند از غرفه‌های محلی و سنتی که در برج میلاد ایجاد شده است و در هرکدام از آنها آداب و رسوم، صنایع‌دستی و لباس‌های محلی یک استان به نمایش درآمده است، بازدید کنند و با فرهنگ اقوام مختلف آشنا شوند.البته در برخی از غرفه‌ها غذاها و نان و شیرینی‌های محلی هم طبخ می‌شود که عطر آن بر خنکای تابستانه برج میلاد غالب شده است.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید