• چهار شنبه 26 شهریور 1404
  • الأرْبِعَاء 24 ربیع الاول 1447
  • 2025 Sep 17
چهار شنبه 26 شهریور 1404
کد مطلب : 263163
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/G55Dy
+
-

چوپانی كه مجسمه‌ساز شد

درباره سرايدار سالمندي كه مجسمه‌هایش حالا شهرت جهاني دارد

گزارش
چوپانی كه مجسمه‌ساز شد

سحر جعفریان‌عصر | روزنامه‌نگار 

مُشتی سریش ته سطل، روی ملات خمیری شانه‌های مقوایی تخم‌مرغ که با کمی آب هم خورده، می‌ریزد. یک درمیان، چنگ می‌زند و ورز می‌دهد. نگاهش به زهراست که آن سوتر، آنجا که سوز آفتاب حسابی می‌خشکاند، گله وحشی زرافه‌های دیلاق آقای معتمدی و بزغاله‌های بدون زنگوله گالری آرت‌ماه و شیران یال و کوپالی مستر هریسون را جای می‌دهد. عقب گله نیز چندتایی از زنان روستایی که علیخان چشم‌هایشان را شکل چشم‌های درشت او تراشیده، زورچپان می‌کند تا نم آنها هم گرفته شود. از کشیدگی چشم باقی زن‌ها که کنج و کناری از موتورخانه، زیرزمین و اتاقک سرایداری‌اند، پیداست چشم‌های دختر مش‌ممد کانسپت همه پاپیه‌ماشه‌های (مجسمه کاغذی) زنانه‌ای است که علیخان ساخته و می‌سازد. خمیر زیر دستش هنوز چاق نشده‌ که آواز داود سرخوش (خواننده قدیمی افغان) برای چندمین بار از رادیوکاست زهواردررفته کارگاه به اوج می‌رسد: «سرزمین من، خسته خسته از جفایی...». علیخان عبداللهی ۶٢ ساله به جز چشم‌های زهرا، عاشق این تصنیف هم هست. کسی چه می‌داند؟ شاید پای عشق دیگری نیز درمیان باشد؛ عشق به اروزگان (استانی در مرکز افغانستان) که وطن علیخان است. گزارش زیر، روایت‌هایی خواندنی از 36سال تهران‌نشینی، سرایداری و البته مورد عجیب پرآوازگی او در هنری نیاموخته است.

تخیل فانتزی چوپان اروزگانی
با آنکه بسیار سرد و گرم روزگار چشیده اما جوان‌تر از سن و سالش به چشم می‌آید. با لهجه‌ای آشنا می‌گوید: «دلت شاد و سرت آزاد که باشد، سن را می‌خواهی چه کنی؟!» از اول به همین عقیده بود. از نخستین روزهای کودکی که به‌خاطر دارد؛ چون معاش خانواده تنگ بود باید به جای مکتب، راهی دشت و دره پشتو می‌شد تا گوسفندان را سیر بچراند یا گاهی کشاورزی کند. اما خاطرش نیست تصنیف داود سرخوش را که دست برقضا هم‌ولایتی و هم قومش (هزاره) بوده، اول بار کجا شنیده که اغلب ضمن چوپانی، زمزمه می‌کرد. خنده‌روست و به گویش هزاره‌ای، اهل گپ زدن: «گوسفندان از سبزه‌خوری، دنبه فربه می‌کردند و من به سنگ‌ها خیره می‌شدم. هر کدامشان به شکلی بودند؛ آدم، چهارپا، خانه و خیلی چیزهای دیگر که با جزئیات تخیلشان می‌کردم.»

علیخان به تهران می‌آید
پیغام کوتاه بود: «علیخان زودتر کوچ کن به این نشانی که می‌گویم». پیغام را 36سال پیش، برادر علیخان که قبل‌تر برای کار و زندگی به تهران مهاجرت کرده‌بود، فرستاد. علیخان هم که پایبند قرص و محکمی در اروزگان نداشت زود خودش را رساند تهران، خیابان کریم‌خان‌زند و مجتمع 5طبقه‌ای که در حال ساخت بود. وردست برادرش کارگری کرد با حقوق ماهانه 5هزار تومان. ساختمان که تکمیل شد، علیخان با ریشی که برادرش پیش صاحب ملک نوساخته گرو گذاشته‌بود، به‌کار سرایداری درآمد. مدتی بعد هم به واسطه معرفی یکی از دوستان، دل به زهرا که او نیز اروزگانی بود و ورامین‌نشین، بست. خانه‌شان، اتاقی در زیرزمین همان ساختمان بود و هنوز هم هست. محل کارش نیز باجه سرایداری که روزها میانش با مالکان و مستأجرانی که در آمد و شد بوده و هستند خوش‌اخلاقی می‌کند.

بخت بلند پاپیه‌ماشه‌های آقای سرایدار
زندگی عیال‌واری، خرج داشت: «عامی (بی‌سواد) بودم و یکی از ساکنان ساختمان خواندن و نوشتن یادم داد. سواد، فکر آدم را پروار می‌کند. از همان شد که به عموحسن (دستفروش مقابل ساختمان) پیشنهاد شراکت دادم...» پوستر عکس بازیگران و طبیعت را به قیمت عمده می‌خرید و لابه‌لای خنزرپنزرهای بساط عموحسن با کمی سود می‌فروخت. چند شانه مقوایی تخم‌مرغ کنار باغچه پیاده‌رو، خیس و نرم شده‌بودند. نگاه علیخان تا پیدایشان کرد یاد دره پشتو و آن سنگ‌ها و تخیلش افتاد. بعد از آن بود که شب‌ها خمیر مقوایی و چسب را دور مفتول‌های تاب‌دار، حالت می‌داد. هر دست‌سازی که شمایل بهتری داشت فردایش در بساط عموحسن از 500تا هزار تومان فروش می‌رفت. علیخان هنوز نمی‌دانست به هنر پاپیه‌ماشه‌سازی مشغول است.

کارگاه ایرانتی، دست‌سازه‌های میلیون‌تومانی و فستیوال جهانی
پاپیه‌ماشه‌هایی که می‌ساخت بیشتر انتزاعی بودند؛ دست‌های کج و معوج، چشم‌های بی‌مردمک و نقاب‌های عجیب. فروش‌شان رونق گرفت. علیخان سعی داشت بهترین ترکیب خمیر را کشف کند. کم‌کم سر و کله مشتری‌های ویژه نیز پیدا شد؛ هنرمندان، گالری‌داران و توریست‌ها. کارگاهی ایرانتی روی پشت‌بام ساختمان ساخت. همین که به یکی دو نمایشگاه هنری در شمال شهر دعوت شد فکر ساختن زنان پاپیه‌ماشه‌ای با چشمانی شبیه زهرا به سرش زد. با نقد و تأیید استادان بزرگ، شهرتش بیشتر هم شد. حالا کیلوکیلو شانه‌های مقوایی، ورقه‌های یونولیت، بسته‌های سریش و تخته‌های چوبی می‌خرد. پایه‌های چوبی را با میخ و پیچ، مستحکم می‌کند. بعد با کلاف پارچه‌ای یا یونولیت، حجم می‌دهد. آخر سر هم با خمیر دست‌سازی که فرمولش را فقط خودش می‌داند روی پایه و حجم، فرم می‌سازد. گاهی که تعداد سفارش‌ها زیاد است زهرا به کمک می‌آید. سفارش‌هایی از 2، 3تا ‌بیش از 100میلیون‌تومان که برای اعتبار هنری و ارزش مادی‌شان این روزها علیخان، هنرجوهای فراوان دارد و مهمان فستیوال‌های بین‌المللی و حراج‌های هنری می‌شود.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید