• سه شنبه 4 شهریور 1404
  • الثُّلاثَاء 2 ربیع الاول 1447
  • 2025 Aug 26
سه شنبه 4 شهریور 1404
کد مطلب : 261908
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/qYYDr
+
-

آرزوهایی که زیر آوار ماند

روایت مادر شهید دانش‌آموز خرمی از شبی که آوار بر سر 2فرزندش فرو ریخت

گزارش
آرزوهایی که زیر آوار ماند

ثریا روزبهانی

خانه‌ خرمی‌ها در خیابان پاتریس لومومبا، شب بیست‌وسوم خرداد را با طعم آتش و آهن تجربه کرد؛ موشکی که در دل تاریکی فرود آمد و سکوت شب را شکست. موج انفجار، دیوارهای واحد کناری را فروریخت و ساختمان بر سر امیر‌علی و امیرمحمد خرمی آوار شد. امیرمحمد را توانستند زودتر بیرون بکشند، اما آوار سهمگین‌تر روی تن امیرعلی 13ساله نشسته بود؛ خاک و تکه‌های دیوار راه نفسش را بست و راه آسمان را برایش گشود.

اتاق پسرهایم خراب شد

امیرعلی خرمی نوجوان ۱۳ساله‌ای بود که در حمله مستقیم رژیم صهیونیستی به خانه دانشمند هسته‌ای دکتر ذوالفقاری که با آنها همسایه بود، به شهادت رسید. 
شهلا عراقیان‌فر، مادر شهید امیرعلی خرمی از شب پر دردی برایمان تعریف می‌کند که پسر نوجوانش به شهادت رسید: «شب حادثه، حوالی ساعت ۳بامداد صدایی وحشتناک شنیدیم. شدت انفجار به‌حدی بود که اتاق پسرهایم خراب شد و امیرمحمد و امیرعلی زیر آوار ماندند. 
صدای امیرمحمد را می‌شنیدیم که کمک می‌خواست. همسرم به‌سختی در اتاق را که پشت آن آوار ریخته بود، باز کرد و توانست او را سریع بیرون بیاورد، اما چون امیرعلی گوشه دیوار خوابیده بود، حجم بیشتری آوار و خاک رویش ریخت‌‌؛ به همین‌خاطر حدود یک ساعت طول کشید تا او را از آنجا بیرون بیاوریم. بچه‌ام دیگر نفس نداشت. هیچ زخم یا خراشی روی امیرعلی نبود. پیکرش را به مأموران آتش‌نشانی دادیم تا او را از ساختمان خارج کنند. مأموران به همسرم گفته بودند چون پیکرش هنوز گرم است شاید بتوانیم او را احیا کنیم و دوباره به زندگی برگردانیم. امیرعلی را به بیمارستان رسول اکرم(ص) برده بودند، اما نه روی تخت بیماران، بلکه در سردخانه.»

خداحافظی عاشقانه و خاص با مادر 
مادر بیش از همه، دلبسته‌ همان خداحافظی‌های روزانه است؛ رسم کوچکی که برایش همه‌چیز بود: «هرصبح که امیرعلی از خانه راهی مدرسه می‌شد، پشت در می‌ایستاد و داخل کابین آسانسور در هوا قلبی می‌کشید و بوسه‌ای برایم می‌فرستاد. رسم هر روزه‌ای بود بین ما که دلم را آرام می‌کرد.» 
خداحافظی کودکانه‌ای که حالا مادر امیرعلی انجام می‌دهد. او هربار که به قطعه 42می‌رود بر مزار فرزندش نقش قلب می‌کشد و بوسه‌ای آرام روی سنگ سردش می‌نشاند. مادر از رابطه صمیمانه برادرها تعریف می‌کند: «رفیق و همبازی هم بودند؛ از فوتبال‌دستی گرفته تا دوچرخه‌سواری و بازی‌های آنلاین. شوق زندگی از او نوجوانی پرهیاهو ساخته بود که اکنون نبودش خانه را سوت و کور کرده است.»

رؤیاهای بزرگ
امیرعلی نوجوانی بود پر از انرژی و آرزوهای بزرگ. یک‌بار دوست داشت فوتبالیست شود، مدتی دیگر بازیگر، او در رؤیاهایش، خود را رئیس‌جمهور آینده می‌دید. مادرشهید از آرزوهای امیرعلی می‌گوید: «همیشه می‌گفت می‌خواهم رئیس‌جمهور شوم. می‌گفت نخستین کاری که می‌کنم این است که مردم راحت زندگی کنند، گرانی را کم می‌کنم. برای تابستانش کلی برنامه‌ریزی کرده بود. عاشق وسایل قدیمی بود و همه را نگه می‌داشت؛ از PS2 قدیمی گرفته تا لباس بافتنی کودکی که مادربزرگش برایش بافته بود و او می‌خواست به بچه‌اش نشان دهد. تازه متوجه شده بود در دانشگاه یک رشته به نام بازی‌سازی‌ رایانه‌ای وجود دارد و اصرار می‌کرد در این رشته تحصیل کند. برای هر دقیقه از زندگی‌اش یک آرزو و نقشه داشت.» 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید