• پنج شنبه 30 مرداد 1404
  • الْخَمِيس 26 صفر 1447
  • 2025 Aug 21
پنج شنبه 30 مرداد 1404
کد مطلب : 261730
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/W778v
+
-

‌عصای دستم رفت ...

چند روایت از‌ شهید محمد دلیر گلستانی‌

گزارش
‌عصای دستم رفت ...

سیدکلثوم موسوی

آرام و بی‌ادعا بود؛ نه فقط در خانواده که میان دوستان هم به خوش‌خلقی و مهربانی شناخته می‌شد. محمد دلیر گلستانی، متولد ۱۳۷۸ و ساکن نصیرشهر رباط کریم، تنها پسر مجرد خانواده بود و تکیه‌گاه پدر و مادرش. سربازوظیفه‌ای که در رشته‌برق تحصیل کرده بود. که در ۲ تیرماه ۱۴۰۴، هنگام انجام وظیفه در پی حمله رژیم صهیونیستی، به شهادت رسید. به سراغ خواهر و برادر شهید رفتیم تا از محمد بگویند؛ پسری که هم حافظ قرآن بود و هم سربازِ خانه و خانواده.

تکیه‌گاه خانه
عدالت دلیر گلستانی، برادر بزرگ‌تر شهید از محمد برایمان تعریف می‌کند:« محمد آرام بود؛ درون‌گرا و بامحبت. مادرم به او وابستگی عجیبی داشت. بیشتر وقتش را با پدر و مادر می‌گذراند. تنها فرزند مجرد خانه و تمام بار خانه روی دوش او بود. تمام حقوق سربازی‌اش را خرج خانه می‌کرد؛ نه گله‌ای داشت و نه خستگی‌ای نشان می‌داد. شب‌ها هم کار می‌کرد؛ نگهبان استخر پرورش ماهی بود تا خرجی خانه کم نیاید. در دوران کرونا، وقتی پدر و مادرمان بیمار شدند، محمد تنها کسی بود که کنارشان ماند و پرستاری‌شان کرد. پدرم همیشه می‌گفت: محمد عصای دستم  است. حالا که نیست، مدام تکرار می‌کند: عصای دستم رفت....»

تقدیرش شهادت بود
برادر شهید از  روزی برایمان می گوید که برای او خیلی سخت گذشت و هیچ وقت آن روز را فراموش نمی کند: «اداره  بودم. شیفت شب کار می‌کردم که یکی از اقوام به دنبالم آمد. به من گفت دامادتان تصادف کرده. شک کردم. قسمش دادم  اما حرفی نزد. با هم به خانه پدر رفتیم. وقتی رسیدیم، همه گریه می‌کردند. یکی از خواهرها گفت محمد رفت...» خاطرات یکی یکی در ذهن برادر زنده می‌شود. عدالت دلیر می گوید: « وقتی محمد نگهبان استخر پرورش ماهی بود، یک شب 2 گرگ به آنجا رفته بودند و خدا کمک کرده بود که برای محمد و دوستش خطری پیش نیامد. محمد تقدیرش شهادت بود.»

از حفظ قرآن تا هیئت
مهناز دلیر، خواهر شهید که 14 سال از او بزرگ‌تر است از دوران کودکی محمد روایت زیبایی دارد. او می گوید:«‌وقتی محمد 5ساله بود، برایش قرآن می‌خواندم و او حفظ می‌کرد. هوش بالایی داشت. با همین تکرار خواندن‌های من، بسیاری از سوره‌های قرآن را حفظ کرده بود. محمد عاشق محرم بود و امام‌حسین(ع) دستش را گرفت. در هیئت محل خودمان هرکاری داشتند به آنها کمک می کرد و می گفت کار برای امام‌حسین(ع) لذت دیگری دارد. کارهای روزمره آدم را خسته می کند  اما کار برای امام‌حسین (ع) خستگی را از تن آدم می‌برد.»

آخرین پیام
 اشک‌های خواهر امان نمی‌دهد و می‌گوید : چند روز قبل از شهادت ، محمد پیام عجیبی برای من فرستاد که آن زمان درکش نکردم اما حالا باعث آرامش دل خانواده‌ام شده است: « از تنهایی می‌ترسیدم، یاد گرفتم باید خودم را دوست داشته باشم، از شکست می‌ترسیدم، یاد گرفتم تلاش‌نکردن یعنی شکست، از تغییر می‌ترسیدم، اما دیدم پروانه اول کرم بود و بعد از پیله درآمد و پرواز کرد.» خواهر دلتنگ است و نگران پدر و مادر که حالا  در خانه تنها مانده‌اند.  او می‌گوید: «‌محمد شاید دیگر در خانه حضور فیزیکی ندارد اما رد گام‌هایش هنوز در خانه هست. هنوز مادر، گوشه‌های خانه را نگاه می‌کند و نام محمد را زمزمه می‌کند؛ ازپرستاری در شب‌های کرونا تا تلنگرهای پخته در آخرین پیام. شهادت، پاداش محمد مهربان بود که با عشق  به خانواده زندگی کرد.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید